💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هــفتـم
✍چهره زن را نمیدیم اما آهی که از نهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش را میداد...و عثمان با کلافگی از خانه بیرون رفت. زن با صدایی مچاله در حالیکه به کودکش شیر میداد،لب باز کرد به گفتن از آرامش اتاقش از خواهر و برادرهایش.از پدر و مادر مهربان ومعمولیش از درس و دانشگاهش از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند.همه و همه قبل از مبارزه...
رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع بهشت ،راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمیشد..اما مسلمان وار رفت وقتی از درماندگی اش گفت : دلم لرزید....
وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت تنم یخ زد وقتی از دخترانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب نکاح برایشان نمانده.
و هرروز هستند دخترهایی که به طمع بهشت خدا میروند و برگشتشان با همان خداست و من چقدر از بهشت ترسیدم یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟ وا مانده ومتحیر از آن خانه خارج شدم، چقدر فضایش سنگین بود.
پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد،تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود. بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد: سارا حالت خوبه؟آرام در خیابان ها قدم میزدیم، درست زیر باران.بی هیچ حرفی انگار قدمهایم را حس نمیکردم،چیزی شبیه بی حسی مطلق..
عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد:واسه امروز بسه اما لازم بود..روز بخیر
رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت و باز حصر خودساخته ی خانگی.خانه ای بدون خنده های دانیال.با نعره های بدمستی پدر.. و گریه های بی امان مادر، محضه دلتنگی
🌿🌺🌿🌺🌿
✍چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم.دیگر نمیداستم چه کنم.باید آرام میشدم.پس از خانه بیرون زدم.بی اختیار و بی هدف گام برمیداشتم.
کجا باید میرفتم.؟دانیال کجا بود؟ یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟کاش مانند مادر ترسو میشد..حداقل،بود.
ناگهان دستی متوقفم کرد.عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد.معلوم هست کجایی؟ گوشیت که خاموش از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد الانم که هی صدات میکنم، جواب نمیدی و با مکثی کوتاه: سارا خوبی؟ و اینبار راست گفتم که نه که بدتر از این هم مگر می شود بود؟عثمان خوب بود نه مثل دانیال اما از هیچی،بهتر بود..
پشت نرده ها،کنار رودخانه ایستادیم. عثمان با احتیاط و آرام حرف میزد از گروهی به نام "داعش" که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری میکنند.که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا گول خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده.که اینها رسمشان سر بریدن است.
که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی.که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم.چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده
من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان.راستی او هم هانیه را دفن میکرد؟؟با تمام دلبری هایش؟؟
و او با بغضی خفه،زل زده به جریان آب از هانیه گفت از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت از خواهری که یا به رسم فرمانروایانش حیف میشد یا مانند آن دختر آلمانی از شرم جان تسلیم میکرد. قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمان با آهی بینهایت گفت:سارا.. میخوام یه دروغ بزرگ بهت بگم و من ماندم خیره و شنیدم :همه چی درست میشه و ای کاش راست میگفت عثمان می گفت و من نمی شنیدم یعنی نمی خواستم که بشنوم.مگر میشد که دانیال را دفن کنم،آن هم در دلی که به ساکتی قبرستان بود اما هیچ قبری نداشت؟ عثمان اشتباه میکرد دانیال من،هرگز یک جانی نبود و نمیشداو خوب، رسم بوسیدن و ناز کشیدن را بلد بود دستی که نوازش کردن از آدابش باشد،چاقو نمی گیرد محال است.
پس حرف های عثمان به رود سپرده شد و من حریص تر از گذشته، مستِ عطرآغوشِ برادر.
چند روزی با خودم فکر کردم.شاید آنقدرها هم که عثمان میگفت بد نباشند.اصلا شاید آن دختر آلمانی اجیر شده بود برای دروغ گفتن ولی هر چه میگشتم،دلیلی وجود نداشت محضه دروغ و اجیر شدن...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @chaadorihhaaa
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هـشـتم
✍باید دل به دریا میزدم دانیال خیلی پاکتر از اخبار عثمان بود اصلا شاید برادرم وارد این گروه نشده و تنها تشابهی اسمی بوداما این پیش فرض نگرانترم میکرد اگر به این گروه ملحق نشده،پس کجاست؟چه بلایی سرش آمده؟نکند که چند روزی در کابوس و افکار مختلف دست و پا زدم و جز تماس های گاه و بیگاه عثمان؛کسی سراغم را نگرفت، حتی مادر
و بیچاره مادرکه در برزخی از نگرانی و گریه زانو بغل گرفته بود، به امید خبری از دردانه ی تازه مسلمان شده اش؛که تا اطلاع ثانوی ناامیدش کردم و او روزش را تا به شب در آغوش خدایش،دانه های تسبیح را ورق میزد
و چقدر ترحم برانگیز بود پدری مست که حتی نبود پسرش را نمیفهمید!شاید هم اصلا،هیچ وقت نمیدانست که دو فرزند دارد و یا از احکام سازمانی اش؛عدم علاقه به جگرگوشه ها بود. نمیدانم،اما هر چه که بود،یک عمر یتیمی در عین پدر داری را یادمان داد!
تصمیم را گرفتم.و هروز دور از چشم عثمان به امید دیدن سخنرانیِ تبلیغ گونه ی داعش،خیابانها را وجب به وجب مرور میکردم. هر کجا که پیدایشان میشد،من هم بودم. با دقت و گوشی تیز و چاشنی از سوالاتی مشتاق نما،محضِ پهن کردن تور و صید برادر.
هروز متحیرتر از روز قبل میشدم مسلمانان چه دروغ های زیبایی بلد بودن دروغهایی بزرگ از جنس بهشت و رستگاری چقدر ساده بودن انسان هایی که گول میخوردند. روزانه در نقاط مختلف شهر،کشور و شاید هم جهان؛افراد متعددی به تبلیغ و افسانه سرایی برای یارگیری در جبهه داعش میپرداختند.تبلیغاتی که از مبارزه با ظلمِ شیعه و رستگاری در بهشت شروع میشد و به پرداختِ مبالغ هنگفت در حسابهای بانکیِ سربازان داوطلب ختم میشد.و این وسط من بودم و سوالی بزرگ. که اسلام علیه اسلام؟مسلمانان دیوانه بودند.از طریق اینترنت و دوستانم در دیگر کشورها متوجه شدم که مرز تبلیغشان،گسترده از شهر کوچک من در آلمان است و تمرکز اصلی شان برای جمع آوری نیرو در کشورهای فرانسه،کانادا،آمریکا،آلمان و دیگر کشورهای غربی و اروپایی است.که تماما با کمک خودِ دولتها انجام میشد. و باز چرایی بزرگ؟
در این میان تماسهای گاه و بیگاه عثمانِ ذاتا نگران که همه شان،به رد تماس دچار می شدند، کلافه ام میکرد.
بیچاره عثمان، که انگار نافش را با نگرانی بریده بودند و این خوبی و توجه بیش حد،او را ترسوتر جلوه میداد...اما در این بین فقط دانیال مهمترین ادم زندگیم بود و من داشته هایم آنقدر کم بود که تمام نداشته هایم را برای داشتنش خرجش کنم...
به شدت پیگیر بودم چون به زودی یک دختر مبارز و داعشی نام میگرفتم
مدام در سخنرانی هایشان شرکت میکردم مقابله با ظلم و اعتلای احکام پاک رسول الله...از بین بردن رافضی ها و احکام و مقدساتِ دروغگین و خرافه پرستی هایشان..برقرار حکومت واحد اسلامی مگر عقاید دیگر،حق زندگی نداشتند؟یعنی همه باید مسلمان،آنهم به سبک داعشی باشند؟
🌿🌺🌿🌺🌿
✍و برشورهایشان را میخواند زندگی راحت برای زنان استفاده از تخصص و دانش داشتنن مقام و مرتبه در حکومت داعش...پرداخت حقوق داشتن خانه های بزرگ بدون واریز حتی یک ریال.آب و برق و داروی رایگان...امنیت و آسایش همه و همه برای زنان در صورت پیوستن به داعش..چرا؟ چه دلیلی وجود داشت؟ این همه امکانات و تسهیلات در مقابل چه امتیازی؟
در ظاهر همه چیز عالی بود بهترین امکانات،و مبارزه برای آرمانهایی والا و انسان دوستانه،آزادی و مذهب که فاکتور آخری برایم بی ارزش ترین مورد ممکن بود مذهب، مزحکترین واژه
با این حال،بوی خوبی از این همه دست و دلبازی به مشام نمیرسید همه چیز،بیش از حد ممکن غریب و نامانوس بود.اما در برابر،تنها انگیزه ی نفس کشیدنم،مهم نبود...
باید بیشتر میفهمیدم...مبارزه با چه؟
اسم شیعه را سرچ کردم فقط عکسها و تصاویری ویدئویی از قمه کشیدن به سر و زنجیرِ تیغ دار زدن بر بدن و پشت،آنهم در مراسم عزاداری به نام عاشورا...خون و خون و خون بیچاره کودکانش که با چشمان گریان مجبور به تحمل دردِ برش در سر بودند.
یعنی خانواده ما در ایران به این شکل عزاداری میکردند؟یعنی این بریدگی های ،در بدن پدرو مادر من هم بود؟ اما هیچ گاه مادر اینچنین رفتاری هایی از خود نشان نمیداد...
درد و خون ریزی،محض همدردی با مردی در هزار و چهارصد سال پیش؟
انگار فراموش کردم که مادر یک مسلمان ترسوست در اسلام بزدلها مهربانند و فقط گریه می کنند در مقابل،شجاعتشان جان میگیرند و خون میریزند عجب دینی ست،"اسلام"
هر چه بیشتر تحقیق میکردم،به اسلامی وحشی تر میرسیدم....
چند روزی بود که هیچ تماسی از عثمان نداشتم وتقریبا در آن تجهیز اطلاعاتی؛مردی با این نام را از یاد برده بودم.روز و شب کتاب میخواندم و سرچ میکردم و در جمع سخنرانی و جلساتشان شرکت میکردم...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @chaadorihhaaa
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
🌤روزمان را با صلوات بر حضرت محمد(ص)و دعا براے سلامتے امام زمان (عج)و تعجیل در فرج آغاز مےڪنیم.
اَللّھمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَھُمْ 🌻🌺
"با هر سلام صبح به ارباب بے ڪفن
انگـار رو به روے حرم ایستاده ایم"
💓اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ يٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ
وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ
عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيٰارَتِكُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن
----------------------------
سلام امام زمانم سلام امام غریبم 😔
✨ڪوتاھترین دعا براے بزرگترین آرزو
اللَّـھُـمَ ؏ـَـجـــلْ لــِوَلــیــِّڪ الْـفــَرج
🖊 @chaadorihhaaa
هدایت شده از Gole Roz
یه کانال براتون پیدا کردم #فوق_العاده👌
تنوع #ستهای_گلگلیش حرف نداره😍
#هدیه_ویژه_عید_فطر پیکسل با هر طرحی که دوست داشته باشین👏👏😍😍
بیا تو کانال ببین چه خبره، پر از #خبرای_گلگلی🌺🌼🌷💐🌻
یه سر بزن پشیمون نمیشی
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1572012035C527c81fe22
#گالری_روسری_غزل_بانو
چـــادرےهـــا |•°🌸
یه کانال براتون پیدا کردم #فوق_العاده👌 تنوع #ستهای_گلگلیش حرف نداره😍 #هدیه_ویژه_عید_فطر پیکسل با ه
سلام همراهان کانال چادری ها😍
این یه تبلیغ نیست☺️
یه پیشنهاد عالیه از طرف مدیر کانال چادری ها😊
روسری های این کانال عالیه ..تنوع رنگ و جنس و مناسب بودن قیمت 😍
#حمایت_از_تولید_داخلی
#متاهلانه😍❤️
✔بانوےمڹ🍃
گیسوےزیر چادرٺ رادوسٺ دارم❣
✔مڹ عاشقم✨
آڹ روے بےآرایشٺ رادوسٺ دارم😉
✔زیبایےبانوبراےیڪ نفرهسٺ☝️
لبخندوچاڸ گونہ اٺ رادوسٺ دارم🙈
@Chaadorihhaaa
#تلنگر
#تذکری_قابل_تأمل_به_آقایان_درشرف_ازدواج😨
مشڪلے ڪہ امروزه دامن گیر بسیارے از افراد هســتــ ...!!
توجه⬅️ بیشتر از اندازه بہ ملاڪ هاے #ظاهری_دختران میباشید.☹️
آیا واقعا سفید بودن پوستــ دختر تاثیر،شگفتے در زندگے پسرانتان دارد؟!😒
تاحالاشده خارج از زیبایـے دختر؛ بہ #مسجد_محل سرے بزنیم ببینیم خانواده دختر را میشناسند یا نہ؟!!
باخودمان فڪرڪرده ایم دخترهمسردارے و خانہ دارے بلد هستــ یا نہ؟!
#حق_الناس_فقط_مال_مردم_خوردن_نیستــ.👌
حق الناس استــ وقتے میگوییم ساعت شش میایم و ساعت هشت شب می رویم.
حق الناس استــ وقتے بہ دوستانمان می گوییم شماره ے دختر نجیب میخواهیم،
اما ❌
وقتے خانہ دختر میرویم فرش و بشقابــ خانه ملاڪ مان میشود.
چہ دخترانے ڪہ براے رفتار ها نا بہ جا ما ساعتــ ها اشڪ ریختہ اند.😔
👈اشڪ هایشان شایدروزےدامن مارا بگیرد.👉
اگردنبال ثروتـ و رنگــ پوست هستید.
پس پشت تلفن بپرسید.
خانه تانــ چند متر است؟!
دخترتان ڪمر باریڪ است یا خیر؟!
اما...
اگر ملاڪ تان دین است بپرسید...نماز میخواند؟!
ڪدام مسجدشماسرشناس هستید؟!
اما خواهشا نگویید❌
دختر مذهبے میخواهیم اما موقع ورود بہ منزل دختر نجابت و آرامے خانواده راڪنار مےگذارید و با چشمهایتان خانہ را متراژ میڪنید.
سفید پوست بودن ملاڪ مےشود!
آیا شده استــ برویم و نوع #پوشش_دختر را بیرون از خانہ ببینیم.
ازخانم ها ڪہ جویاے خواستگارے رفتن هایشان میشوم،جواب هایشان انسان را مبهوتـ میڪند.
میگویند:خیلے دخترخوبـے بودا ولےخونه شون ڪوچیڪ بود!😯
خیلےدختر مهربونے بود ولے فرش هاشون ی رنگــ نبود!
آیااملاڪ محل هستید؟!
مگرقراراست ملڪ پدرشان را بہ نام پسرها بزنند!
آه از انسان هایے ڪہ از دین بہ عنوان ابزار پیش برد حرف هایشان استفاده میڪنند.😔💔
#مواظب_رفتارمان_باشیم👌
#دلشکستن_هنر_نمیخواهد😐
#اسلام_دین_کاملیه
#اگر_اشتباهی_از_مدعیان_اسلام_سرزد
#به_خودشان_نسبت_بدید_نه_به_دین_اسلام_و_مذهبی_بودن_افراد👌😊
❣ @Chaadorihhaaa
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••
PN2-RahatTalabi.mp3
1.1M
#مبارزه_با_راحت_طلبی 2⃣
#صوت🎧
✍ حاج آقا فرزندم تا 14 سالگی خوب بود ولی داره بد میشه! چرا اینجور شده؟😥
👤|استاد پناهیان
⚜| @Chaadorihhaaa
💕
#راز_تسبیح_سبز..(عالیه)
.
قبل ازدواج...💕
هر خواستگاری که میومد...
به دلم نمینشست...!
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...
دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف....
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...
شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...
این چله رو "آیتالله حقشناس" توصیه کرده بودن...
با چهل لعن و چهل سلام...!
کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...
ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...
.
#چله_ی_عشق_گرفتم_که_به_لطف_و_کرمش...
#دلبری_پاک_و_خدایی_بشود_قسمت_من...
@Chaadorihhaaa
۴،۳روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمه...
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...
دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان...
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدی..."
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...
.
از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
"زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه...
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...💕
این تسبیحو به هیچکس نده..."
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
"خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..."
بعد شهادتش…💔
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...
.
(همسر شهید امین کریمی چنبلو)
.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قبل اینکه مردی لایق شهادت بشه...
زنی باید به مقام همسر شهید شدن برسه...
و این منصب نصیب و قسمت هر کسی نمیشه...
بی فایده است اگه مردی...
واسه جهاد...
ناز نازنین دلبرشو بکشه...
خوش به سعادت شهدامون...
و از اون بالاتر...
خوشا به حال همسراشون...
نثار شهید کریمی صلوات...
#أَمَّنْ_يُّجِيبُ_أَلْمُضْطَرَّ_إِذَا_دَعَاهُ_وَ_يَكْشِف_ُأَلْسُوء
@Chaadorihhaaa
🍃🌸
#دلنوشته #ریحانه
چرا باید خجالت بکشم ؟؟؟
وقتی مردم از گوش دادن موسیقی با صدای بلند در اتومبیلشان خجالت نمی کشند چرا من از گوش دادن قرآن در اتومبیلم خجالت بکشم؟
وﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮان از برداﺷﺘﻦ ابروی خود و بند اﻧﺪاﺧﺘﻦ صورتشان ﺧﺠﺎﻟﺖ نمی کشند ﭼﺮا ﻣﻦ از ﮔﺬاﺷﺘﻦ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ ؟
وقتی دختران از ﻧﺸﺎن ﺩﺍﺩن زینت و اندامشان ﺑﻪ مردم خجالت نمی کشند چرا ﻣﻦ از ﭘﻮﺷﺎﻧﺪن ﺑﺪﻧﻢ و رﻋﺎﯾﺖ ﺣﺠﺎب ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ ؟
وقتی ﭘﺴﺮان ﻭ ﺩﺧﺘﺮان از ﺗﻘﻠﯿﺪ از هنر پیشگان ﻓﺎﺳﺪ ﻏﺮﺑﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ نمی کشند ﭼﺮا ﻣﻦ از پیروی از ﺳﻨﺖ پیامبر و امامان معصوم ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
وﻗﺘﯽ مردم از ﮔﻔﺘﻦ هر ﺧﺰﻋﺒﻼﺗﯽ در ﺟﻤﻊ ﺧﺠﺎﻟﺖ نمی کشند ﭼﺮا من از یاد کردن خدا و رسولش و خواندن احادیث اهل بیت (ع) در ﺟﻤﻊ ﺧﺠﺎﻟﺖ بکشم؟
ﻭﻗﺘﯽ جاهلان ﺍﺯ آئین های خرافی ﻭ ﭘﻮﺳﯿﺪه ای ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺠﻮﺳﯿﺖ و تفکر به ظاهر روشن فکرانه ﺧﺠﺎﻟﺖ نمی کشند ﭼﺮا ﻣﻦ برای دفاع از اﺳﻼﻡ ﭘﺎک ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ ؟
وﻗﺘﯽ پسران و دﺧﺘﺮان از ﻧﮕﺎه ﮐﺮدن ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎن در ﺧﯿﺎﺑﺎن ﺧﺠﺎﻟﺖ نمی کشند و با هم در پارک آب بازی می کنند ﭼﺮا ﻣﻦ از ﻧﮕﺎه ﻧﮑﺮدن ﺑﻪ نامحرم و ﭘﺎﯾﯿﻦ اﻧﺪاﺧﺘﻦ ﺳﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﺟﻠﻮی ﻧﺎمحرم ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ ؟
وقتی عده ای ﺟﻮان ﻓﺎﺳﺪ از ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻓﺴﺎد و هرزگی ﺧﺠﺎﻟﺖ نمی کشند ﭼﺮا ﻣﻦ از ﺗﺒﻠﯿﻎ دین ﭘﺎﮐﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ ؟
اﯼ عاقلان وﻗﺘﯽ از ﻧﺸﺮ ﺑﺪی ها ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﺸﯿﺪه نمی شود چرا از ﺗﺒﻠﯿﻎ ﭘﺎﮐﯽ ها ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﯿﻢ ؟؟؟
شما که خجالت نمی کشید ؟؟
🍃🌸| @Chaadorihhaaa