✨✨
✨
📝 #پارت_سی_و_چهارم
#فرشته
نذاشته بودیم بفهمه شیمی درمانی میشه. گفته بودیم پروتئین درمانیه اما فهمید....
رفته بود سینما، فیلم از کرخه تا راین رو دیده بود.غروب که اومد دلخوربود. باور نمی کرد بهش دروغ گفته باشم. خودش رو سرزنش می کرد که (حتما جوری رفتار کردم که ترسو به نظر اومدم)
《اما سرطان یعنی مرگ. چیزی که دوست نداشت منوچهر بهش فکر کند. دیده بود حسرت خوردنش را از شهید نشدن و حالا اگر می دانست سرطان دارد.....
نمی خواست غصه بخورد. منوچهر چقدر برایش از زیبایی مرگ می گفت...
می گفت (خدا دوستم دارد که مرگ را نشانم داده و فرصت داده تا آن روز بیشترتسبیحش کنم و نماز بخوانم.)
فرشته محوحرفهای او شده بود. منوچهر زد روی پایش و گفت: مرثیه خوانی بس است. حالا بقیه ی راه را با هم می رویم ببینیم تو پُر روتری یا من ...!》
و من دعامی کردم. به گمونم اصرار من بود که از جنگ برگشت. گمون می کردم فنا ناپذیره. تا دم مرگ میره و برمی گرده..
هر روز صبح نفس راحت می کشیدم که یه شب دیگه گذشت. ولی از شب بعدش وحشت داشت به خصوص از وقتی خونریزی معدش باعث شد گاه به گاه فشارش پایین بیاد و اورژانسی بستری شه و چند واحد خون بهش بزنن...
خونریزی ها به خاطر تومور بزرگی بود که روی شریان اثنی عشر در اومده بود و نمیتونستن برش دارن...
اینا رو دکتر شفاییان می گفت. دلم می خواست آنقدر گریه کنم تا خفه شم...
دکتر می گفت: "هر چی دلت می خواد گریه کن، ولی جلوی منوچهر باید بخندی... مثل سابق...باید آنقدر قوی باشه که بتونه مبارزه کنه... ما هم با شیمی درمانی و رادیو تراپی شاید بتونیم کاری بکنیم "
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
••••●❥JOiN👇
🆔 @chaadorihhaaa
✨
✨✨
✨✨
✨
📝 #پارت_سی_و_پنجم
#فرشته
می دیدم منوچهر چطور آب میشه...
از اثر کورتن ها ورم کرده بود، اما دو سه هفته که رادیوتراپی کرده بود آنقدر سبک شده بود که می تونستم به تنهایی بلندش کنم. حاضر نبودم ثانیه ای از کنارش جم بخورم. می خواستم از همه ی فرصت ها استفاده کنم. دورش بگردم....
می ترسیدم از فردا که نباشه،غصه بخورم چرا لیوان آب? رو زودتر دستش ندادم...
چرا از نگاهش نفهمیدم درد داره...
هرچی سختی بود با یه نگاه می رفت.
همین که جلوی همه بر می گشت می گفت: «یک موی فرشته رو به دنیا نمیدم تا آخر عمر نوکرش هستم ». خستگیام رو می برد...
می دیدم محکم پشتم ایستاده. هیچ وقت با منوچهر بودن برام عادت نشد....
گاهی یادمون می رفت چه شرایطی داریم...
بدترین روزا رو با هم خوش بودیم...
از خنده و شوخی اتاق رو میذاشتیم روی سرمون...
《یک. جوك گفت از همان سفارشی ها که روزی سه بار برایش می گفت...
منوچهر مثلا اخم هایش را کرد توی هم و جلوی خنده اش را گرفت...
فرشته گفت: این جور وقتها چقدر قیافه ات کریه میشود...!
و منوچهر پقی خندید.
(خانوم من، چرا گیر می دهید به مردم خوب نیست این حرف ها!)
بارها شنیده بود.....
برای اینکه نشان دهد درس های اخلاقش را خوب یاد گرفته، گفت (یک آدم خوب...) اما نتوانست ادامه دهد. به نظرش بیمزه شد...!
گفت: تو که مال هیچ جا نیستی. حتی نمیتوانی ادعا کنی یک مدق خالص هستی. از خون همه ی هم ولایتی هات بهت زده اند....!!!
و منوچهر گفت: عوضش یک ایرانی🇮🇷 خالصم !》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@chaadorihhaaa
✨
✨✨
➖➖➖➖➖➖➖➖
#چ_مثل_چرا_چادر
.
.
باید تجربہ ڪرد..
باید چشید..
باید مزہ مزہ ڪرد..!
.
طعمِ گرماےِ دلپذیر چادر را..
همینطورے ڪہ نمیشود..
و چہ ڪسے میدانست پیتزا،پیتزا است..!
تا زمانے ڪہ اولین گاز را نزدہ؟!
.
باید چشید..
باید لمس ڪرد..
از نزدیڪ ترین نزدیڪ ها..
بعضے چیزها را..
حجاب را..
عشق و یا نام دیگرش..
چادر را..
.
باید یڪبار هم ڪہ شدہ..
گذاشت آن را،آن بالا بالاها..
بالایِ سرها..
ڪِشتے برایش گذاشت..
تاج بندگے را تنظیم ڪرد..!
آن وقت رفت در خیابان ها ..
میان مردم هاے لباس نخے
و روسرے در بادها..
.
و در سِیلِ جمعیت..خدا را دید..
ڪہ دارد از دور مے آید..
و میرسد ڪہ بہ تو..
حوالہ ات میڪند یڪ لبخند..!
بہ دور و برت نگاہ میڪنے..
همہ مشغولند بہ آینہ،مو و رنگ رژها..
ڪسے خدا را ندید؟ندید.
تو اما..لبخند خدا را با همین چشم هایت
.
همین چشمهایت دیدے..!
دلت قرص میشود!
نگاهت بہ آسمان میشود خیرہ..
آفتاب را میبینے..
ڪہ از چهار جهت،شمالو جنوبو غربو شرق..
پدر زمین را درآوردہ..!
عرق میڪنے..
اما ساق دستت را نہ..رها نمیڪنے..!
میترسے..
میترسے مزہ لبخندِ خدایت،بیفتد از دهان ها..!
دخترڪے آن طرف تر با دوست هایش دارد میخندد..
.
نگاهش بہ توست..
و اشارہ اش بہ چادرت..
از ڪنارش ڪہ میخواهے رد شوے..
میگوید:مسڪن مهر بدهم از چادر در بیایے؟
دوست هایش ڪمے آن طرف تر غرق در خندہ..
زبانت بند مے آید..
چیزے از درون میجوشد..
ڪلمہ ها قُل قُل میڪنند..
و میگویی:دوستش دارم..!
دخترڪ میشنوند..
دوست هایش نہ!
.
دخترڪ خندہ اش خشڪ میشود..
نگاهش تو را دنبال میڪند..
دوست هایش نہ!
تو اما میروے..و میروے..
باد میوزد..
عرق بدن خنڪ میشود..
چادرے بودن،چادرے بودن..تجربہ میشود..!
.
.
نویسنده: #میم_اصانلو| @biseda313
#کپی_با_نام_نویسنده_مورد_رضایت
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی
@chaadorihhaaa
قسم به خدا که نمایش و خودنمایی باچادراین رابه مخاطب القانمیکندکه چادرمصونیت است نه محدودیت!بلکه نشان میدهد که با#چادر هم میتوان جلوه گری وخودنمایی کرد
به خداتحسین خودنمایی با حجاب زهرایی فلانی ،ترویج حجاب نیست بلکه رواج شکسته شدن حرمتهاست برادر و خواهرمن
سرآشنا نبودن به فوت و فنهای این عرصه به غرض کاری رانکنیم که فردا روزی ازکردههای خودپشیمان شویم…
#مدافعین_حیا
@chaadorihhaaa
.
#مشهد#تهران#قم#شیراز#اصفهان#خوزستان
عراق #شیعه #بصره #بصرة #كوفه #كربلاء #عراقي# #کربلا #نجف #مشهد
#البصره #النجف_الأشرف#البغداد#الکاظمین
حاضر نیستم با تمام دنیایم عوضش کنم…
حجابم مال من است…
حق من است…
چه در گرماهای آتش گونه…
و چه در سرماهای سوزناک…
نه به مانتوهای تنگ و کوتاه دل میبندم....
نه به پاشنه های بلند...
میپوشم سیاه ساده ی سنگین خودم را...
تاببرم دل ازامام زمانم....
و هرگاه که مرا درخیابان مینگرد به جای دردگرفتن قلبش...
لبخندی بیاید روی لبش...
یاصاحب الزمان...
اقای بی همتای من...
یک نگاه تو...
می ارزد به صدنگاه دیگران...
من و چادرم ازته دل میگوییم....
.
.
لبیک یا صاحب الزمان(عج)
.
.
چادر آداب دارد!
آدابش را که شناختی وابسته اش میشوی😉
@chaadorihhaaa
#چند_خط_کتاب 📚
ــ آشیخ اسمت چیه؟
ــ یونس
ــ چی؟ها؟
دوباره گوشش را چسباند به دهانم .با صدای بلند تکرار کردم.گفت:اسلام؟اسلام اسم خوبیه.با صدای نزدیک به داد گفتم:اسلام نه،یونس
گفت:یونس پیغبمر بود.اولین ایرانی بود که مسلمان شد.کربلا رفته بودم رفتم سر قبرش! شیخ اتوبوس ما همه ی این هارو برای ما گفت.خیلی شیخ خوبی بود شیخ اتوبوس ما.ما چهل نفررو خیلی خوب جمع کرد.مثل چوپانی که گله رو جمع میکنه!
#برکت
#ابراهیم_اکبری_دیزگاه
#چند_خط_کتاب 📚
#بیشنهاد_مطالعه
🌸 @chaadorihhaaa
یک بار در خیابان به همراه همسرم بودم که دیدم آقا مهدی یک جاروی بزرگ شهرداری دستش گرفته و دارد خیابان را جارو می زند😳. علت را که جویا شدم گفت که پشت نیسانش بار شیشه داشته ، موقع حرکت، شیشه ها شکسته و خرد شده اند😣. کف خیابان ریخته اند.
من به آقا مهدی گفتم: ولش کن ! آبرومون می ره😞، خود شهرداری میاد تمیز می کنه ولی به حرفم توجهی نکرد و بعد از اینکه خیلی اصرار کردم،
گفت: اگه این شیشه ها توی لاستیک ماشین مردم فرو بره، #حقالناس گردنمه و فردای قیامت آبرومون می ره.☝️👌"
شهیـد مدافـع حـرم مهـدے قاضےخانے
@chaadorihhaaa