eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
••┈┈••✾❀🕊💓🕊 ❀✾••┈┈•• ای شهید❤️ اگر #چفیه تو سجاده آسمانیست و با او به معراج رفته ای... پس #چادر هم می تواند بال باشد🕊 برای آسمانی شدن 😇 eitaa.com/chadooriyam
هدایت شده از 🌹🌹🌹
_____________________🌸✨🍃 🍃🔹جملاتی که حال ما را خوب میکند 🍃🔸 eitaa.com/joinchat/2038169634C6c7e4e631b •|🌿
🌸➖➖➖🍃➖➖➖🌸 بیخود برایم دلیل و مدرڪ نیاورید من دختــرم💓 میدانم ڪہ صلاح من در «حجاب »اسٺ براي من دلیلي بزرگٺـر از سخن خدايــم نیسٺ من حجابـــ میڪنم چون خداے من اینگونہ مے خواهد😇 #الهے_و_ربے_من_لے_غیرڪ🌹 @chadooriyam
✨بسم رب العشق✨ رمان زیبای مخاطب خاص مغرور برای سلامتی امام زمانمون و هم چنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨ eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان بسم الرب العشق❤️ -مامان من رفتم کاری نداری؟ -صبحانه نمیخوری کیانا -نه عزیزم دیرم شده مواظب خودت باش -چشم عشقم،یاعلی خدا به همرات با هر بدبختی بود رسیدم دانشگاه،بذارید اول کار خودمو معرفی کنم اسمم کیانا مولایی ملقب به آتیش پاره. چادری نیستم و عاشق کل کل کردنم/ ترم دوم ادبیات دانشگاه دولتی درس میخونم چرا هنوز نگاه میکنین؟نکنه انتظار دارین صفحه اول شناسنامه هم براتون شات بگیرم؟ -کیانااااااااااااااااااااااااااا -زهر عقرب،این چه طرز صدا کردنه فاطی جونم؟ -سلام کیان جونم -علیک سلام زی زی خانوم(ببخشین اینا زیادی باهم راحتن) رو به هر دوتاشون گفتم:چیکار کردین با تعطیلات؟ فاطمه:خدا نگم چیکارت کنه کیانا با اون لهجه شیرین اصفهانیت -ما اینیم دیگه فاطمه:بچه ها پایه ایین بریم استادا رو ببینیم؟ من و زینب:بزن بریم پشت پنجره ی استادا:یا علییییییییییییییییییییی چقدر استاد چه خبره اینجا؟👀 فاطمه:کیانا،دلبندم،تب نداری احیانا؟مثل اینکه اینجا حدود200تا کلاس داره ها مقنعمو بطور نمادین خاروندمو گفتم:عه راست میگیا زینب:وای استاد حسینیوووووووووو چه خوشتیب کرده امروز سمیرا در حالیه که به ما ملحق میشد گفت:درویش کن مال خودمه من:وای اونم غلیظیه یهدفعه یه صدای بمی از پشت سرمون اومد:خانومای محترم...شما انگار آدم نشدید؟نمیدونید نباید دم اتاق استاد بایستید من زیر لب:اشهد ان لا الله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله سه تاییمون با چشای گرد شده برگشتیم عقب که دیدیم ...بله حجت الاسلام رمانپور بود...استاد مچ گیر...همیشه سر بزنگاه مچمونو میگرفت من:حاجاقا ما ارادت داریم خدمت شما خنده ایی کرد و گفت:من اگه شما سه تا رو نشناسم که..برو دختر...برو که دیگه دستت برا من رو شده فاطمه کف دست شو نشون داد و گفت:استاد بخدا دستامون مو نداره استاد:مواظب باش اون بالا سریه تو کمرت نزنه بعد رو به زینب کرد و گفت:خانوم الهی هم که مثل همیشه ساکت و خجالتی من:استاد خوب شاگرداتونو میشناسیدا -خانوم مولایی (من)هم که دست شیطونو از پشت بسته استاد غرضی بود استاد جامعه شناسیمون....بدبختی پشت بدبختی ...چقدرم زود معروف شدیم در همین حین که میخواستیم یه جوری در بریم استاد فتوحی با همون اخم وحشتناکش اومد بیرون آقا بخدا من هر وقت این استادو میبینم آیه و جعلنا رو سه بار میخونم با دیدنش وا رفتیم یعنی از ترس زهره هر سه مون رفت زینب به زور گفت:خب استاد ....ما دیگه رفع مزاحمت ...یعنی چیزه رفع زحمت میکنیم و دوییدیم سر کلاس رو به فاطی گفتم:خبر عروسیت چرا یه کلمه حرف نزدی؟دلمون به تو خوش بود که جنابعالیم.... فاطمه: نمیتونم...اگه بگم احساساتم فوران میکنه سمیرا:اشکالی نداره که عشقم...فوقش رمانپور یه هوو سر عیالش میاره ⏪ ادامه دارد ... eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان در همین حین استاد تشریف فرما شدن،به احتراش بلند شدیم -من،استاد فتوحی هستم دبیر جامعه شناسیتون زیر لب گفتم:منم مولایی هستم نمیدونم از کجا شنید که گفت:نوبت به شما هم میرسه خانوم مولایی انگار همه استاد منو میشناختن...منم سرمو پایین انداختمو هیچی نگفتم بچه ها خودشونو معرفی کردن تا نوبت به معرفی من رسید یه دفعه در با شدت بدی باز شد و دوتا درخت بید(بلا نسبت بید البته)ظاهر شدن اولی پالتو و شلوار مشکی دومیشونم انگار میخواست بره عروسی اینقدر به خودش رسیده بود که...استغفرالله درخت بید اول:-استاد اجازه هست بیام داخل؟یه لحظه به چشماش نگاه کردم یااکثر امامزاده ها چه چشمای وحشتناکی استاد:بفرمایید (چرا پس دعواش نکرد؟) درخت بید دومی:نه استاد تو رو خدا اینقدر اصرار نکنید...همونجا وایمیسم(کلاس منفجر شده بود از خنده من یکی که دل درد گرفته بودم از خنده)استاد اول یه نگاه ترسناکی به ما کرد و بعد گفت:بفرمایید لطفا،اما دفعه آخرتون باشه با شخصیت من اینجوری بازی میکنید و بید دومیم مث موش آب کشیده اومد تو کلاس(خو بیچاره بهش برخورد) استاد:خب میفرمودید خانوم مولایی آب دهنمو قورت دادمو گفتم:کیانا مولایی هستم 20ساله از اصفهان یکی از اون آخر داد زد:منم سهراب دلیری هستم23از دانشگاه حیف که جلو استاد بود و گرنه حسابشو میرسیدم بعد از اینکه خنده ی ملت تموم شد استاد گفت:میدونم...معدل ترم قبلت رو بگو؟ -90/18 دوباره همون پسره گفت:نه باباااااااااا...پس خرخونی دیگه داشت شورشو در میاورد منم تحمل نکردمو دفترچه سررسیدمو پرت کردم به طرف صورتش و از اونجایی که نشونه گیریم حرف نداره مستقیم خود تو فرق مبارکش خلاصه بعد از اینکه کلاس تموم شد حسابی دنبال سهراب گذاشتم و واسش خط و نشون کشیدم:سهراب یه بار دیگه منو مسخره کنی این سر رسید که سهله کفش600تومنیمو میزنم تو جفت چشمات (پرو پرو داشت میخندید) یه دفعه یه صدای گیرایی از پشت سرم شنیدم:خانوم مولایی دلیلی نمیبینم شما اینقدر با داداش من صمیمی باشید.... ⏪ ادامه دارد .. eitaa.com/chadooriyam 💓💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم... سوزان اسٺ ‌
_ دل!🌙 شاید برای خیلی ها خنده دار باشه،عاشقانه نوشتن:) ب قول خودشان یک تکه پارچه سیاه❗️ شاید خیلی ها طعنه ب عاشقانه هایمان بزنند💔 اما انها چه میدانند از حال وهوایمان وقتی چادر حضرت،مآمنی میشود برای تمام دلهره ها وترس هایمان🕊 وقتی پناه وسنگر ما میشو زیر تیرباران نگاه های آلوده ومسموم:/👻 وقتی ن تنها برای ما ارامش می اورد بلکه ارام دل ان مردی میشود که درخیابان وکوچه وبازار از کنار ما عبور میکند🙌🏽 مردی که شاید با مولایش عهد بسته ک چشمانش رابا نگاه حرام الوده نکند!🌾 -با افتحار میگویم عاشق چادر هستم♥️شبیه آن عاشقی که بدون معشوقش میمیرد😇 eitaa.com/chadooriyam 💞✨
_________________🌿⚡️ منبع سخنان رهــــــــبری👌🏻✨ http://eitaa.com/joinchat/761004052C11880b23ad •|🕊
🦋 . حجـاب یعنی زیبـایی هـای مـن بـرایِ خــدا حجـابـــ یعنـی خــدایـا می دانـم غیرتتــــــ به من وصفـــ نـا شدنـی ستـــ😍 بـه احــترام غیرتتــــ حجـابــــ بر سر میکنـم قربهً إلــی الله... 🌹#زهرایی_شو🌹 eitaa.com/chadooriyam
🌷🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍃🌷 ✍✍✍ #حرف_حق√ 😎بـریـد بـه همه اونــا کـه میگـن اسـلام در حـق زن ظلـم کـرده بگیــد☝️ کـه تو کتاب مـقدس مســلمونا « یــک زن » برای تــمام مــردها و زن ها به عنوان #الگو معرفی شده👌 👈💠وضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ 💠 💫 و براى كسانى كه ايمان آورده اند خدا همسر فرعون را مثل آورد 💫 تحریم11 ✅مــقــام زن بـالاستـــ😊✌ 👈 و مـیتونـه بـالا و والا بــاشہ! 🌹#زهرایی_شو🌹 eitaa.com/chadooriyam
✨بسم رب العشق✨ رمان زیبای مخاطب خاص مغرور برای سلامتی امام زمانمون و هم چنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨ eitaa.com/chadooriyam 💓💫
چادرےام♡°
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #داستان_مذهبی رمان #مخاطب_خاص_مغ
Marzi: رمان -تخس تو چشماش نگاه کردم و گفتم:شماااا؟ -من مانی دلیری هستم پوزخندی زدمو گفتم:-جدا؟!اونوقت چطور وقتی که برادر گرامیتون منو مسخره میکنه هیچی نمیگید اما حالا که من...(رفتم تو جلد بازیگریمو الکی بعض کردم)ببینید آقای دلیری من ترم قبل با برادر گرامیتون تو یه رشته بودم و خودشون ازم خواستن که به اسم صداشون کنم حالام میرم ولی اگه یه بار دیگه بهم توهین کنه از سرش نمیگذرم ،میتونید از خود سهراب بپرسید که پارسال سر بقیه چه بلاهایی که نیاوردم... درخت بید(مانی) با اخم:سهراب ....تو هم معذرت خواهی کن سهراب:مگه من بچم که هی بهم میگی چیکار کنم چیکار نکنم بعدم رو به من یه شکلک در آوردو گفت گوجه خانوم منم گوجه ایی که نمیدونم از کجا اومد دقیقا رو پرت کردم تو صورتشو فرار کردم پسره ی پرو(اداشو در آوردمو گفتم)داداشمه.میخوام صد سال سیاه داداشت نباشه، ایش تا رفتم تو کلاس 129فاطی و زینب خنده کنان اومدن طرفم فاطی:وای کیانا چرا اینقد قرمز شدی؟ زینب :نکنه سهراب ازت خواستگاری کرد توهم زدی داغونش کردی؟ زدم پس کله زی زی و گفتم :میخوام صد سال سیاه نکنه...جنازمم رو دوشش نمیذارم پسره بوق بوق شده سمیرا:وای نگو دلت میاد به سهرابم اینا رو بگی؟ شیما(یکی از بچه های شیطون کلاس)رو به سمیرا:به امید خدا شوهر سومم پیداش شد -بچه ها استاد اومد هاجر بود...همیشه رفت و آمد استادا رو کنترل میکرد -سلام بر دانشجویان عزیز قدیم و جدید،من حجت الاسلام رمان پور هستم استاد عربیات و البته فقه و اصول و هم چنین مشاور(یه نگاه خاصی به طرف من کرد و گفت)و همچنین کسی که یه گوش شنوا داره برا دردودل کردن زیر لب گفتم(حجاقا بشین تا بیام،آخه تنها کسی که هر وقت حاجی صداش میکرد نمیرفت به دفترش من بودم) بعد از اینکه خودمونو معرفی کردیم گفت:قبل از اینکه درسو شروع کنم از خانوم مولایی میخوام چندلحظه تشریف بیارن فاطمه:برو دلبندم،باشد که رستگار شوی لبخندی به حرفش زدم و رفتم پیش استاد -سلام مجدد به استاد عزیز -علیک سلام کیانا خانوم(چهارستون بدنم لرزید)یادمه ترم پیش به من گفتین به اسم صداتون بزنم،نه؟ -نه استاد...اون شیطون بوده در قالب من اومده به شما گفته خندید و گفت:من موندم تو این کلمات رو از کجا میاری دختر (لازم به ذکر است که حجت الاسلام رمانپور28سال سن دارن) راستی -بله استاد؟ -شنیدم بعضیا به بعضیای دیگه گفتن آقای رمانپور همسر داره؟(یا اکثر امامزاده ها ذهن خوانی میکنه؟) سریع گفتم:استاد من خودم قلم پا اونی که گفته رو میشکنم -حتی اگه خودت باشی؟ خودمو زدم به کوچه علی چپ و گفتم:نه استاد....احتمالا همون عزازیل خان بودن خندید و گفت:به اون شیطون بگو شایعه پراکنی نکنه و الا بهت میگم کیانا خانوم (عینهم لبو شدم) -ا...ستاد...بچه ها...منتظرند...با اجازه (حالا فهمیدید چرا هیچ وقت نمیرم دفترش؟) سریع اومدم به سمت صندلیم زینب:چیکارت داشت؟ گفتم:هیچی نوکمو از بیخ کند ⏪ ادامه دارد ... eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان از بدشانسی من سهرابم کنار صندلی سمیرا نشسته بود تا فهمید هرهر زد زیر خنده یه دفعه آقای رمانپور با اخم گفت:آقای دلیری خبریه؟ -نه استاد معذرت میخوام (خداجون مرسی که حال اینو گرفتی) امروزم با همه تلخی و خوشی هاش تموم شد اومدم سوار ماشینم بشم که سهرابو دیدم -آقای دلیری؟ -سهراب هستم (اِ..؟چه جالب من فکر کردم حافظی) -دلم میخواد فقط یک بار بدون وکیل مدافعت ببینمت اونوقت معنی کاراتو بهت میفهمونم(بچمون یکم زیادی خشنه) همین که اومدم بشینم تو ماشینم اون بید بزرگه(مانی دلیری) جلوم ظاهر شد:کاری داشتید صدام کردید؟ تخس تو چشماش ذل زدم و گفتم:خیر،من با نردبونی مثل شما هیچ کاری ندارم -با صورتی سرخ گفت:ولی الان گفتی آقای دلیری؟ از کوره در رفتم و گفتم:خدایا دقیقا هدفت از خلقت این دوتا برادر روانی چی بوده؟وقتی میگم سهراب میگین به فامیل صداش کنم حالام که فامیلشو صدا کردم میگید به فامیل صدا نزن،تکلیف من چیه دقیقا؟ سهراب:100دور بنویس:سهراب آمد نان اورد (فاطمه و زینب و سمیرام که دیگه نزدیک بود از شدت خنده بشینند رو زمین)(آی ام مودب) یه دفعه اشکان(شوهر زینب)اومد جلوی اون دوتا درخت بیدو گفت:یه بار دیگه خواهرمو مسخره کنی(همیشه بهم میگفت خواهرم)تیکه بزرگت گوشته،اکی؟ یه نگاه عصبانی به فاطی و سمیرا کردمو گفتم:خبرتون میاین یاخودم برم؟ دوتاشون باهم:نه نه شما بفرمایین..سلام به اخوی گرامی هم برسونید تا گفتن اخوی یاد فرید افتادم یعنی بهم گفته بود چهار تو خونه باشم دویدم سمت ماشینو سریع روشنش کردم و رو به سهراب گفتم:منتظر تلافی باش گل پسر مانیم گوش سهرابو گرفت و گفت:بیا بریم امروز تو خونه خیلی باهات کار دارم سمیرا:سهراب میخواد منو برسونه نه سهراب(عین شترمرغا دوتا پلک شترمرغیم زد) -سهراب:نه کی گفته با عجله ماشینو پارک کردمو دویدم تو خونه خدا رو شکر فرید تو حموم و گرنه دعوام میکرد...آخه ساعت4و نیم بود سریع لباسامو تعویض کردم که لعبت(کمک دست مامانم بود)اومد تو -خانوم شما بودین مثل باد اومدید؟ سریع گفتم:نه لعبت جون در دشوری بود خورد بهم... راستی مامان و بابا کجان؟ -رفتن خرید در همین حین داداش گل و خل و چلم اومد دم اتاقم سلام -سلام آقای خواننده آماده ایی بریم؟ گفتم-نه هنوز....نیم ساعت دیگه حاضرم سکوت قلبمو بشکن -الو میترا؟ سلام شیطونک،کجا با این عجله رفتی؟ -هیچی بابا فرید دوباره کنسرت داره باید زود خودمو میرسوندم خونه -خوب الم شنگه ایی به پا کردی امروزا خندیدم میترا:راستی...آقای رمانپور گفت فردا اول وقت بریم تو اتاقش گفتم:کتابخونه دیگه؟ -اوهوم -براچی؟ -حتما مثل ترم پیش میخواد همیار مشاوره بشیم -خدابخیر کنه... مواظب خودت باش کیان جونم،خوش بگذره کنسرت -مرسی عزیزم...خدافظ -خدافظ -خواهر خوشگلم با ناله گفتم:وای دوباره شروع شد فرید:حرف نباشه...بیا موهامو درست کن -20000تومن میگیرم -خوبه دیروز 100000تومن از بابا گرفتیا کیانا:خیلی خب ،سشوار به دست موهاشو حالت دادم به طرف بالا بیا..تموم شد،عوضش فردا شب باید ببریم بیرون -حتما...فعلا بیا کمکم کن لباس چی بپوشم برا کنسرت؟ سریع گفتم:چی میخوای بخونی؟ فرید:سوپرایزیه خیلی خب..به نظرم این لباس چهارخونه یاسیه با کت شلوار مشکیه خیلی بهت میاد،اینم عطرت منم برم آماده شم همین که شالمو سرم کردم صدا داد مامی بلند شد... کیاناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا -خدایا خودمو به خودت سپردم رفتم پایین جانم مامان؟ -بیا -چشم بیا سالادا رو درست کن مامی بخدا کنسرت فرید دیر شد پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشه -آخه لاکام.. فرید:کیانا بریم؟ مامی:نه خیر...اول سالادا رو درست کنه بعد برین در حین سالاد درست کردن از مامی پرسیدم:بابا کوش؟ ماموریته -بازم ماموریت؟20روز نبود که برگشته بودااااا -پلیسیه و هزار دردسر تموم شد مامانم...حالا رخصت میفرمایین؟ خوش بگذره عزیزم...شب دیر نکنیا چشم فعلا ساعت7 رسیدیم طبق معمول ردیف اول دقیقا روبروی جایگاه خواننده جای من بود مجری:و اینک فریده مولایییییییییییییییییییییییییییییییی(گوش نموند برام) جیغ و سوتا بلند شد... نگا کن..چقدر طرفدار داره داداشم همین که اومد رو سن20تا دختر از خود بیخود شدن تا تموم شد از بین طرفداراش با سختی عبور کردم و رفتم پیشش فرید:چطور بود خانومی؟ گفتم:عالی...مثل همیشه آهنگ مورد علاقتو خوندما یه دخترا با طنازی پرسید:آقای مولایی خواهرتونن؟ فرید با بدجنسی:نه خیر،زندگیمه چندتااز دخترا چشم غره رفتنو بعدشم کلا رفتن -فرید،پشت سرمون شایعه درست میکننا -بهتر،آخه تو زندگی منی اجرای
بعدی منو ببخش با صدای بنیامین بهادری...دیگه کل سالن رفته بود رو هوا ولی چون دیر وقت بود مجبور شدیم بیایم بین راه مامی زنگ زد:جانم مامان؟ -سلام عزیزم،بیاین خونه خاله شهلا مامی ببخش من فردا امتحان دارم -فرید تو بیا ا،خالت خیلی سراغتو میگیره فرید:آخه.... مامی:پس منتظرتم فعلا رفتم خونه فردا با لهراسبی امتحان عروض داشتیم،همیشه امتحاناشو سخت میگیره برای همین مثل بچه ی آدم رفتم سر درسام eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان وسط درس خوابم برد - ا ینجا چرا تاریکه...؟اون اون آدما کین - ما رو نمیشناسی؟ بچه ها...این خانوم کوچولو رو بزنینش - با جیغ از خواب پریدم - چیزی شده کیانا؟فرید بود - زبونم بند اومده بود..فکر کنم از جیغ من لعبتم بیدار شده بوذد چون با یه لیوان آب اومد تو اتاقم:بفرمایید خانوم فرید:چی شده خواهری؟خوابمو براش تعریف کردم خواب دیدی عزیزم...الان برات صدقه میندازم دستشو گرفتمو گفتم:میشه نری؟ آره صبح دوشنبه مامان کیانا:نگاشون کن...مثل دوتا فرشته کنار هم خوابیدن لعبت:آخه خانوم دیشب که شما خواب بودین دخترتون خواب خیلی بدی دیده برای همین از آقا فرید خواستن پیششون بمونن -که اینطور -کیانا خانوم؟دخترکم؟دانشگاهت دیر میشه ها با صدای خواب آلودی گفتم:ساعت چنده؟ -5صبح با دیدن فرید لبخندی زدم مامان:میشه بگی چه خوابی دیدی؟وقتی براش تعریف کردم گفت: -امروز با یکی دعوات میشه -گفتم:با کی؟ —مواظب باش دخترم،به حرف هیچ کس گوش نده خب؟ -چشم بعد از نماز و صبحانه آماده ی رفتن شدم که فریدم اومد -سلام خواهری -سلام داداش ،مامان خدافظ هنوز هفتم نشده فرید:منم میام صبر کن کار دارم فرید همینکه ماشینو روشن کردم فرید از پنجره ماشین پرید تو ماشین -فریددددددددددددد؟خب با ماشین خودت برو فرید:همین امروزو میخوام با خواهرم برم خندیدم و با گفتن از دست تو داداشی راه افتادیم -صدا و سیمای ناحیه3اصفهان رسیدیم..بفرمایین فرید:مرسی کیانا،این شاخه گلم برا شما🌹🌹 (فرید در واقع خواننده اهنگ های درخواستی تو رادیو هم بود) ⏪ ادامه دارد ... eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان سریع خودمو رسوندم دانشگاه ماشینمو تو پارکینک دانشگاه پارک کردم،مقنعمو کشیدم جلو و ریلکش از جلوی حراست رد شدم -کیانا اومدی؟ علیک سلام...منم خوبم -سلام عخشم خوبی خوشی سلامتی آقاتون خوبن با ناز گفتم:ایشونم خوبن،سلامتون میرسونن فاطمه:میترا،کیانا کلاسمون 157 روبه میترا گفتم:بریم پیش رمانپور؟👀 میترا:الان؟ گفتم:آره دیگه هنوز یه ساعتی تا شروع کلاس وقت داریم -باشه...فاطی میای؟ فاطمه:نه در زدیم و وارد شدیم -سلام حاجاقا -به به کیانا خانوم و خانوم احمدی تخس گفتم:استاد شما همیشه دوست دارین منو در حال لبو شدن ببینین؟ استاد با خنده:خانوم احمدی به نظرتون من کیانا خانومو اذیت کردم؟ میترا یه اخمی کرد و گفت:اما به این لباسی که پوشیدید(لباس روحانیت)بهش نمیاد اسم کوچیکشو صدا بزنید... حاجی خودشو جمع و جور کرد(راستشو بخواین خودمم ناراحت شدم...بالا خره اون 8سال از ما بزرگتره...) بعد از لحظاتی استاد گفت:میتونید بشینید و بعد ادامه داد:راستش اول میخواستم به خانوم مولایی بگم (بعد یه نگاه شیطانی به میترا انداخت و گفت)اما میبینم شما با این حرفتون اعلام آمادگی کردید(میترا فاتحت خوندس...) میترا با لکنت گفت:چه....کاری..؟ به کتابخونه ی عظیم رو به روش اشاره کرد و گفت:این کتابا رو میبینید؟ این کتابا رو طبق موضوع خودشون بذارید سر جاشون(من یقرا الفاتحة مع الصلوات...) و اما شما خانوم مولایی۰با لحن سنگینی گفت)شما این لیستو میگیرید و میرید کلاسهای مربوطه و اسامی که داخلش نوشته شده رو میگین بیان به دفتر من بعدش رو به میترا کرد و گفت:اعتراضی دارید خانوم احمدی؟ میترام کم نیورد و گفت:نه اصلا استاد:بسم الله ⏪ ادامه دارد ... eitaa.com/chadooriyam 💓💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام‌صادق(ع)فرمودند: گاهى مؤمنى در روز تصميم میگيرد كه درشب نمازشب بخواند ولى خوابش میبرد، و موفق به خواندن نماز شب نميشود ؛خداوند به دليل همان نيت و قصدش اجرِ نماز شب را ثبت میفرمايد و براى نفس هايش ثواب تسبيح براى خوابش ثواب صدقه را میدهد 📚ميزان‌الحكمة؛ج۱۰،ص۲۸۰ http://eitaa.com/chadooriyam
🌹 عزت از آن خداست 🌹 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: [ اگر از من تعریف کردند و گفتند «مالک اشتر» و من باورم شد؛ سقوط می‌کنم، اما اگر در درون خودم ذلیل شدم خداوند مرا بزرگ می‌گرداند.] این تواضع است✅ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): [در روایت آمده است که هرکس تواضع کند خداوند او را بالا میبرد و هر کس تکبر کنند خداوند او را بر زمین می زند.] ‌‌ 👇💙💛 http://eitaa.com/chadooriyam
🔸خودتان را حساب كنيد، 🔸از بدى ها استغفار كنيد 🔸و از خوبى ها حمد كنيد، 🔸كه محاسبه، مراقبه مى آورد 🔸و مراقبه، حضور و حضور، فتوح به دنبال دارد.🌺 🌿علامه حسن زاده املی 👇💙💛 http://eitaa.com/chadooriyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خیلی مهم حتما ببینید✌️ 🔺 انتقام سخت یعنی آمریکایی نفرستیم تو ! 💠
🌱🕊 🍃🌸🍃🌸 ✍تا به حال به آپارتمان دقت کردی سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست!!!! دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛ سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست... چارلی چاپلین میگه: آدم خوبــــــــــی باش ولی وقتت رو برای اثباتش به دیگران تلف نکن .... ! همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن , نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای " من " همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای.......!
هدایت شده از 🌹🌹🌹
_____________________🌸✨🍃 🍃🔹جملاتی که حال ما را خوب میکند 🍃🔸 eitaa.com/joinchat/2038169634C6c7e4e631b •|🌿