🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_4
از بدشانسی من سهرابم کنار صندلی سمیرا نشسته بود تا فهمید هرهر زد زیر خنده
یه دفعه آقای رمانپور با اخم گفت:آقای دلیری خبریه؟
-نه استاد معذرت میخوام
(خداجون مرسی که حال اینو گرفتی)
امروزم با همه تلخی و خوشی هاش تموم شد
اومدم سوار ماشینم بشم که سهرابو دیدم
-آقای دلیری؟
-سهراب هستم
(اِ..؟چه جالب من فکر کردم حافظی)
-دلم میخواد فقط یک بار بدون وکیل مدافعت ببینمت اونوقت معنی کاراتو بهت میفهمونم(بچمون یکم زیادی خشنه)
همین که اومدم بشینم تو ماشینم اون بید بزرگه(مانی دلیری) جلوم ظاهر شد:کاری داشتید صدام کردید؟
تخس تو چشماش ذل زدم و گفتم:خیر،من با نردبونی مثل شما هیچ کاری ندارم
-با صورتی سرخ گفت:ولی الان گفتی آقای دلیری؟
از کوره در رفتم و گفتم:خدایا دقیقا هدفت از خلقت این دوتا برادر روانی چی بوده؟وقتی میگم سهراب میگین به فامیل صداش کنم حالام که فامیلشو صدا کردم میگید به فامیل صدا نزن،تکلیف من چیه دقیقا؟
سهراب:100دور بنویس:سهراب آمد نان اورد
(فاطمه و زینب و سمیرام که دیگه نزدیک بود از شدت خنده بشینند رو زمین)(آی ام مودب)
یه دفعه اشکان(شوهر زینب)اومد جلوی اون دوتا درخت بیدو گفت:یه بار دیگه خواهرمو مسخره کنی(همیشه بهم میگفت خواهرم)تیکه بزرگت گوشته،اکی؟
یه نگاه عصبانی به فاطی و سمیرا کردمو گفتم:خبرتون میاین یاخودم برم؟
دوتاشون باهم:نه نه شما بفرمایین..سلام به اخوی گرامی هم برسونید
تا گفتن اخوی یاد فرید افتادم یعنی بهم گفته بود چهار تو خونه باشم
دویدم سمت ماشینو سریع روشنش کردم و رو به سهراب گفتم:منتظر تلافی باش گل پسر
مانیم گوش سهرابو گرفت و گفت:بیا بریم امروز تو خونه خیلی باهات کار دارم
سمیرا:سهراب میخواد منو برسونه نه سهراب(عین شترمرغا دوتا پلک شترمرغیم زد)
-سهراب:نه کی گفته
با عجله ماشینو پارک کردمو دویدم تو خونه
خدا رو شکر فرید تو حموم و گرنه دعوام میکرد...آخه ساعت4و نیم بود
سریع لباسامو تعویض کردم که لعبت(کمک دست مامانم بود)اومد تو
-خانوم شما بودین مثل باد اومدید؟
سریع گفتم:نه لعبت جون در دشوری بود خورد بهم...
راستی مامان و بابا کجان؟
-رفتن خرید
در همین حین داداش گل و خل و چلم اومد دم اتاقم
سلام
-سلام آقای خواننده
آماده ایی بریم؟
گفتم-نه هنوز....نیم ساعت دیگه حاضرم
سکوت قلبمو بشکن
-الو میترا؟
سلام شیطونک،کجا با این عجله رفتی؟
-هیچی بابا فرید دوباره کنسرت داره باید زود خودمو میرسوندم خونه
-خوب الم شنگه ایی به پا کردی امروزا
خندیدم
میترا:راستی...آقای رمانپور گفت فردا اول وقت بریم تو اتاقش
گفتم:کتابخونه دیگه؟
-اوهوم
-براچی؟
-حتما مثل ترم پیش میخواد همیار مشاوره بشیم
-خدابخیر کنه...
مواظب خودت باش کیان جونم،خوش بگذره کنسرت
-مرسی عزیزم...خدافظ
-خدافظ
-خواهر خوشگلم
با ناله گفتم:وای دوباره شروع شد
فرید:حرف نباشه...بیا موهامو درست کن
-20000تومن میگیرم
-خوبه دیروز 100000تومن از بابا گرفتیا
کیانا:خیلی خب ،سشوار به دست موهاشو حالت دادم به طرف بالا
بیا..تموم شد،عوضش فردا شب باید ببریم بیرون
-حتما...فعلا بیا کمکم کن لباس چی بپوشم برا کنسرت؟
سریع گفتم:چی میخوای بخونی؟
فرید:سوپرایزیه
خیلی خب..به نظرم این لباس چهارخونه یاسیه با کت شلوار مشکیه خیلی بهت میاد،اینم عطرت
منم برم آماده شم
همین که شالمو سرم کردم صدا داد مامی بلند شد...
کیاناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-خدایا خودمو به خودت سپردم
رفتم پایین
جانم مامان؟ -بیا
-چشم
بیا سالادا رو درست کن
مامی بخدا کنسرت فرید دیر شد
پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشه
-آخه لاکام..
فرید:کیانا بریم؟
مامی:نه خیر...اول سالادا رو درست کنه بعد برین
در حین سالاد درست کردن از مامی پرسیدم:بابا کوش؟
ماموریته
-بازم ماموریت؟20روز نبود که برگشته بودااااا
-پلیسیه و هزار دردسر
تموم شد مامانم...حالا رخصت میفرمایین؟
خوش بگذره عزیزم...شب دیر نکنیا
چشم فعلا
ساعت7 رسیدیم
طبق معمول ردیف اول دقیقا روبروی جایگاه خواننده جای من بود
مجری:و اینک فریده مولایییییییییییییییییییییییییییییییی(گوش نموند برام)
جیغ و سوتا بلند شد...
نگا کن..چقدر طرفدار داره داداشم
همین که اومد رو سن20تا دختر از خود بیخود شدن
تا تموم شد از بین طرفداراش با سختی عبور کردم و رفتم پیشش
فرید:چطور بود خانومی؟
گفتم:عالی...مثل همیشه
آهنگ مورد علاقتو خوندما
یه دخترا با طنازی پرسید:آقای مولایی خواهرتونن؟
فرید با بدجنسی:نه خیر،زندگیمه
چندتااز دخترا چشم غره رفتنو بعدشم کلا رفتن
-فرید،پشت سرمون شایعه درست میکننا
-بهتر،آخه تو زندگی منی
اجرای
بعدی منو ببخش با صدای بنیامین بهادری...دیگه کل سالن رفته بود رو هوا ولی چون دیر وقت بود مجبور شدیم بیایم
بین راه مامی زنگ زد:جانم مامان؟
-سلام عزیزم،بیاین خونه خاله شهلا
مامی ببخش من فردا امتحان دارم
-فرید تو بیا ا،خالت خیلی سراغتو میگیره
فرید:آخه....
مامی:پس منتظرتم فعلا
رفتم خونه
فردا با لهراسبی امتحان عروض داشتیم،همیشه امتحاناشو سخت میگیره برای همین مثل بچه ی آدم رفتم سر درسام
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_5
وسط درس خوابم برد
- ا ینجا چرا تاریکه...؟اون اون آدما کین
- ما رو نمیشناسی؟ بچه ها...این خانوم کوچولو رو بزنینش
- با جیغ از خواب پریدم
- چیزی شده کیانا؟فرید بود
- زبونم بند اومده بود..فکر کنم از جیغ من لعبتم بیدار شده بوذد چون با یه لیوان آب اومد تو اتاقم:بفرمایید خانوم
فرید:چی شده خواهری؟خوابمو براش تعریف کردم
خواب دیدی عزیزم...الان برات صدقه میندازم
دستشو گرفتمو گفتم:میشه نری؟
آره
صبح دوشنبه
مامان کیانا:نگاشون کن...مثل دوتا فرشته کنار هم خوابیدن
لعبت:آخه خانوم دیشب که شما خواب بودین دخترتون خواب خیلی بدی دیده برای همین از آقا فرید خواستن پیششون بمونن
-که اینطور
-کیانا خانوم؟دخترکم؟دانشگاهت دیر میشه ها
با صدای خواب آلودی گفتم:ساعت چنده؟
-5صبح
با دیدن فرید لبخندی زدم
مامان:میشه بگی چه خوابی دیدی؟وقتی براش تعریف کردم گفت:
-امروز با یکی دعوات میشه
-گفتم:با کی؟
—مواظب باش دخترم،به حرف هیچ کس گوش نده خب؟
-چشم
بعد از نماز و صبحانه آماده ی رفتن شدم که فریدم اومد
-سلام خواهری
-سلام داداش ،مامان خدافظ
هنوز هفتم نشده
فرید:منم میام صبر کن
کار دارم فرید
همینکه ماشینو روشن کردم فرید از پنجره ماشین پرید تو ماشین
-فریددددددددددددد؟خب با ماشین خودت برو
فرید:همین امروزو میخوام با خواهرم برم
خندیدم و با گفتن از دست تو داداشی راه افتادیم
-صدا و سیمای ناحیه3اصفهان
رسیدیم..بفرمایین
فرید:مرسی کیانا،این شاخه گلم برا شما🌹🌹
(فرید در واقع خواننده اهنگ های درخواستی تو رادیو هم بود)
⏪ ادامه دارد ...
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_6
سریع خودمو رسوندم دانشگاه
ماشینمو تو پارکینک دانشگاه پارک کردم،مقنعمو کشیدم جلو و ریلکش از جلوی حراست رد شدم
-کیانا اومدی؟
علیک سلام...منم خوبم
-سلام عخشم خوبی خوشی سلامتی آقاتون خوبن
با ناز گفتم:ایشونم خوبن،سلامتون میرسونن
فاطمه:میترا،کیانا کلاسمون 157
روبه میترا گفتم:بریم پیش رمانپور؟👀
میترا:الان؟
گفتم:آره دیگه هنوز یه ساعتی تا شروع کلاس وقت داریم
-باشه...فاطی میای؟
فاطمه:نه
در زدیم و وارد شدیم
-سلام حاجاقا
-به به کیانا خانوم و خانوم احمدی
تخس گفتم:استاد شما همیشه دوست دارین منو در حال لبو شدن ببینین؟
استاد با خنده:خانوم احمدی به نظرتون من کیانا خانومو اذیت کردم؟
میترا یه اخمی کرد و گفت:اما به این لباسی که پوشیدید(لباس روحانیت)بهش نمیاد اسم کوچیکشو صدا بزنید...
حاجی خودشو جمع و جور کرد(راستشو بخواین خودمم ناراحت شدم...بالا خره اون 8سال از ما بزرگتره...)
بعد از لحظاتی استاد گفت:میتونید بشینید و بعد ادامه داد:راستش اول میخواستم به خانوم مولایی بگم (بعد یه نگاه شیطانی به میترا انداخت و گفت)اما میبینم شما با این حرفتون اعلام آمادگی کردید(میترا فاتحت خوندس...)
میترا با لکنت گفت:چه....کاری..؟
به کتابخونه ی عظیم رو به روش اشاره کرد و گفت:این کتابا رو میبینید؟
این کتابا رو طبق موضوع خودشون بذارید سر جاشون(من یقرا الفاتحة مع الصلوات...)
و اما شما خانوم مولایی۰با لحن سنگینی گفت)شما این لیستو میگیرید و میرید کلاسهای مربوطه و اسامی که داخلش نوشته شده رو میگین بیان به دفتر من
بعدش رو به میترا کرد و گفت:اعتراضی دارید خانوم احمدی؟
میترام کم نیورد و گفت:نه اصلا
استاد:بسم الله
⏪ ادامه دارد ...
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
#هر_روز_یک_حدیث
✍امامصادق(ع)فرمودند:
گاهى مؤمنى در روز تصميم میگيرد كه درشب نمازشب بخواند ولى خوابش میبرد، و موفق به خواندن نماز شب نميشود ؛خداوند به دليل همان نيت و قصدش اجرِ نماز شب را ثبت میفرمايد و براى نفس هايش ثواب تسبيح براى خوابش ثواب صدقه را میدهد
📚ميزانالحكمة؛ج۱۰،ص۲۸۰
http://eitaa.com/chadooriyam
🌹 عزت از آن خداست 🌹
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:
[ اگر از من تعریف کردند و گفتند
«مالک اشتر» و من باورم شد؛
سقوط میکنم، اما اگر در درون خودم
ذلیل شدم خداوند مرا بزرگ میگرداند.]
این تواضع است✅
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
[در روایت آمده است که
هرکس تواضع کند
خداوند او را بالا میبرد
و هر کس تکبر کنند خداوند
او را بر زمین می زند.]
#تلنگر
#دختران_چادری👇💙💛
http://eitaa.com/chadooriyam
#سخنان_حکیمانه
🔸خودتان را حساب كنيد،
🔸از بدى ها استغفار كنيد
🔸و از خوبى ها حمد كنيد،
🔸كه محاسبه، مراقبه مى آورد
🔸و مراقبه، حضور و حضور، فتوح به دنبال دارد.🌺
🌿علامه حسن زاده املی
#دختران_چادری👇💙💛
http://eitaa.com/chadooriyam
🌱🕊
#تلنگر
🍃🌸🍃🌸
✍تا به حال به آپارتمان دقت کردی
سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست!!!!
دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛
سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست...
چارلی چاپلین میگه:
آدم خوبــــــــــی باش
ولی
وقتت رو
برای اثباتش به دیگران
تلف نکن .... !
همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن ,
نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای
" من " همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای.......!
هدایت شده از 🌹🌹🌹
_____________________🌸✨🍃
🍃🔹جملاتی که حال ما را خوب میکند
🍃🔸 eitaa.com/joinchat/2038169634C6c7e4e631b •|🌿
🏴 #لبیڪ_یا_فاطمہ
✨اندازه ټـمام نفس هاے خسټہاټ..
✨مادر بہ من نفس بده ټا نوڪرے ڪنم..
#فاطمیه💔
🌹 #زهرایی_شو 🌹
eitaa.com/chadooriyam