eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 یک روزی، یک جایی، آدم‌های هم فرکانس، همدیگر را پیدا می‌کنند! می شوند دوست، رفیق. آرام‌ می‌گیری با حرفهایشان؛ و بعد فکر میکنی کاش زودتر پیدا می‌شد! حضور هیچکس در زندگی اتفاقی نیست... . . 😍 ••↯♡•° eitaa.com/chadooriyam 💞✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞بسم رب العشق💞 رمان زیبای نویسنده:عذرا خوئينی برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرسید🤗🌱✨ eitaa.com/chadooriyam 💗💥
چادرےام♡°
☑️داستان عاشقانه مذهبی #سجده_عشق نوشته:عذراخوئینی قسمت:سی ویکم واردپذیرایی که شدم خشکم زد سیدوخان
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت:سی ودوم. باصدای گوشیم ازخواب بیدارشدم پیغامش روکه گوش کردم اشک توچشمام حلقه زد"_سلام صبحت بخیر.خداصدامون می کنه بیدارنمیشی؟ برای منم دعاکن." آبی به صورتم زدم خنکیش بهم چسبید!حرف هاش توگوشم تکرارمی شدصداش مثل لالایی دلنشین بود نمازم روشمرده وآرام خوندم بااینکه دوساعت بیشترنخوابیده بودم اماسرحال بودم.خداخیلی دوستم داشت که اینطوری برای نمازبیدارم کرد دونه های تسبیح بالاوپایین می اومد صلوات های که نذرکرده بودم رومی فرستادم.چندبارسجده شکربه جااوردم تازه تسلیم خواسته اش شده بودم که حاجتم براورده شد حالامعنی صبوری رومی فهمیدم... صدای جیلینگ جیلینگ برخوردقاشق به فنجان برام حکم موسیقی زیباروداشت!ولی صدای مامانم رودراورد_چقدرهم میزنی بخورسردشد!.دستموزیرچونم گذاشتم وخیره نگاهش کردم. _حالت خوبه؟!. _اره خیلی خوبم این احساسم رومدیونتم.راستی چی شدکه نظرت عوض شد؟باباروچطوری راضی کردی؟. _سرفرصت میگم بایدبرم کلی کاردارم.باالتماس گفتم:_من الان می خوام بدونم ،خیلی کنجکاوم!. _قدتموم این سالها حرف نگفته داشتیم ازدواج توبهونه ای شدیادی ازگذشتمون کنیم بحث توروکه پیش کشیدم اولش عصبانی شدامابلاخره کوتاه اومد. باچشمای پرازاشک نگام کرد _بااینکه بهت گفته بودم دیگه مخالفتی باازدواجت ندارم اماته دلم نمی خواستم این اتفاق بیوفته! تااینکه چندشب پیش..یه خوابی دیدم... کسی ضمانت سیدروکردکه جای هیچ مخالفتی نبود!مطمئن شدم حتی یک روز کنارش زندگی کنی معنی خوشبختی رومی فهمی!... توحیاط منتظرم بود به ساعتش اشاره کرد که یعنی زیاد معطل شده! قیافه مظلومی به خودم گرفتم _شرمنده!.نزدیکتراومد شاخه گلی که پشت سرش قایم کرده بودرومقابلم گرفت.ازاین فاصله هرم نفس هاش صورتم رومی سوزوند!.گل روبوکشیدم وگفتم:_غافلگیرم کردی ممنون. نگاه پرمحبتش تاعمق روحم نفوذکرد.قلبم داشت ازجاکنده می شد... حضرت معصومه من روطلبیده بودامااین زیارت فرق داشت باکسی همسفربودم که عاشقانه دوستش داشتم.خداروشکرمامانم اجازه داد این چندروز روخونه فاطمه خانم بمونم.به مدیرمهد هم زنگ زدم هنوزسرکارنرفته مرخصی گرفتم!!. به بازوش تکیه دادم نگاهمون به گنبدافتاد نزدیک اذان بودوچه نمازی میشد که به عشقت اقتداکنی من وتوباشیم وخداودرجوارملکوتی بهترین بنده اش.این یعنی اوج سعادت من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم: تو را دوست دارم نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی! من ای حس مُبهم تو را دوست دارم قیصرامین پور ادامه دارد.... eitaa.com/chadooriyam 💗💥
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذرابانو قسمت:سی وسوم. نمی دونم چه ساعتی ازنیمه شب بودکه باگریه خودم ازخواب بیدارشدم پیشانی وصورتم خیس عرق بود نگاهی به لیلاانداختم خوابش حسابی عمیق بود. بااحتیاط ازپله هاپایین رفتم به تاریکی عادت نداشتم،واردآشپزخونه شدم که آب بخورم اماصدایی ازسمت حیاط شنیدم اروم اروم خودم روبه دررسوندم سایه ای دیدم ازترس تمام تنم لرزیدجیغ کوتاهی کشیدم!وبه درچسبیدم.صدای قدم هاش به من نزدیک میشدتاخواستم دوباره دادبزنم دستی جلوی دهانم روگرفت ازشدت ترس نفس نفس میزدم!سرش رونزدیک گوشم اوردوگفت:_نترس عزیزم منم! .لامپ سوخته بودمی خواستم عوضش کنم!حیرت زده نگاهم روبه چهره اش دوختم.باخنده گفت:_اخه دخترخوب چرابرق رو روشن نکردی؟!.ناراحتیم ازخندش نبود دلم غصه فرداروداشت نمی تونستم جلوی ریزش اشکام روبگیرم سرموروی شونه اش گذاشتم.بالحن غمگینی گفت:_این عشق برات دردسرشدهمش غصه می خوری وچشمات بارونیه.توروخداحلالم کن.خیالم ازبابت مامانم ولیلاراحته فقط تنهانگرانیم تویی.بعدازمن...سرموبلندکردم وتوچشماش نگاه کردم._این حرف رونزن،من کنارتوخوشبختم.تازه معنی زندگی رومی فهمم.بیاازچیزهای خوب بگیم.بادستش اشکام روپاک کرد_باشه اول توبگو. _وقتی برگشتی یه جشن ساده می گیریم فقط اقوام نزدیک رودعوت می کنیم بعدش هم میریم مشهد!اخه تاحالانرفتم.هیچ وقت قسمتم نشده..._اره عزیزم حتمامی ریم چفیه رو دورگردنش انداختم بغضم گرفت ودوباره اشکام جاری شد نگاهم روازش دزدیم .صدام کردبازهم بی قرارشدم دستش روگذاشت زیرچونم وسرم رواوردبالا!_گلاره داری اذیتم می کنی من طاقت اشکات روندارم.دلم می خوادهمسرم صبورومقاوم باشه.به سختی لبخندزدم:_محسن.(بعداین همه مدت اونم موقع رفتن اسمش روصداکردم) _جان محسن._بهم قول بده زودبرمی گردی.باشه؟.لب هاش روروی هم فشرد بااینکه سکوتش زیادطول نکشیداماهزاران حرف داشت!. _هرچی خواست خداباشه همون میشه. لیلاقران به دست اومدحیاط، فاطمه خانم هم نای راه رفتن نداشت.بااینکه نگران بنظرمی رسیداماناراضی نبود.به صبوریش غبطه خوردم.اززیرقران ردشد.مادرش رودرآغوش گرفت لحظه سختی بود.ازماخواست بیرون نیاییم درروکه بازکرداحساس کردم قلبم ازکارافتاد دلم طاقت نیاورد دویدم توکوچه،صداش کردم یک لحظه ایستادامابه عقب برنگشت حتمامی ترسیدارادش سست بشه دوباره به راهش ادامه داد!... تازه یادم افتادپشت سرش آب نریختم امادیگه فایده ای نداشت رفته بود!.... در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم مي رود ادامه دارد.... eitaa.com/chadooriyam 💗💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم♥•°
چادرےام♡°
بسم الله الرحمن الرحیم♥•°
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد... یـٰااُمٰاهْ ••🍃 🧡
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
صدا ۰۰۹.m4a
2.34M
خدایا بیمار دارم😔 #گرفتارم مشکل دارم خدایا ڪجایـے؟ . +رفیق 🙂 میگما وقتے مشکلت حل شد •° چیکارش ڪردے؟ 🥀 - #چیو ؟ + اینڪہ خودٺ گفتے بهش ڪہ ... . - بـــابـــا قضیہ فرق میکنه یادمہ ها ولے.. . . #خدایا‌ڪمڪم‌میکنے ؟ تنهاشدم💔•• |🎧|#ویسو‌گوش‌ڪن‌ ← یادمون رفتہ ها•° |👤| #استاد_عزیزی http://eitaa.com/joinchat/3723296797C035496b51c کلاسهاےرایگاݧ استاد🔺
وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَیۡءࣲ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصࣲ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَ ٰ⁠لِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَ ٰ⁠تِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّـٰبِرِینَ [سوره البقرة 155] و قطعا شما را با چیزی از ترس ، گرسنگی ، زیان مالی و جانی و کمبود محصولات ، آزمایش می کنیم و صابران ( در این حوادث و بلاها را ) بشارت بده ...
﴾﷽﴿ 🌸 سـرباز سـرباز است✋ و کارے به جز دفاع از سرزمینش ندارد. حالا یکی «تفنگ» بر می دارد یکی هم مثل تو ⇓⇓ «چــــادر»... シ 💓 ••↯♡•° eitaa.com/chadooriyam 💞✨
اعمال شب "لیلةالرغائب" «شب آرزوها» ••↯♡•° eitaa.com/chadooriyam .•
بسم الله الرحمن الرحیم♥ سلام رفقاے جاݧ خوبیݧ ڪہ الحمدالله؟🌸🍃 فرا رسیدن ماه پر برکت رجب بر شما مبارک. همون طوری میدونید امشب شب آرزوهاست...😍 بیایدآرزوکنیم...😌 طبق آیه۱۸۶ سوره بقره خداهم قول استجابت روداده🙂 پس به نیت: 🔸ظهور امام زمان،سلامتےایشون و رهبرمون و همہ ے عاشقان راستین این انقلاب 🇮🇷 🔸 شفای همه ے بیماران 🔸ریشه کن شدن بلایای آسمانی وزمینی وبیماری به خصوص برای مسلمانان... 🔸حل مشکل ازدواج و اشتغال جوانان 🔸و هر نیتی که دردلهای مهربونتون هست... 🌷سهم شما: ۱۲مرتبه (که ثواب آن برابر با ۴ قرآن است )٬ ۱۴🌹 و قرائت یک 🌺 (ع)
「°•°ツ↻↯ وقتی مشکی مد باشه،خوبه وقتی رنگ مانتو باشه،خوبه وقتی رنگ عشقه ،خوبه وقتی رنگ کت و شلوار باشه ،باکلاسه وقتی رنگ لباس مهمونی باشه،خوبه امااا وقتی رنگ چادر مشکی شد بد شد!اخ شد! افسردگی میاره! دنبال حدیث و روایت میگردن که رنگ مشکی مکروهه! °°•°↯ ﴾ eitaa.com/chadooriyam ﴿..••
ڪجا گلھاے پرپر میفروشند؟ شھادت را مڪرر میفروشند؟ دلم در حسرٺ پرواز پوسید ڪجا بال ڪبوتر میفروشند؟ گاهی نگاهی😔 ••↯♡•° eitaa.com/chadooriyam 💔🍃
🔴راز نجات از بیماری ( ) ☘ در خاطره‌ای نقل شده که در گذشته بیماری «وبا» اهالی سامرا را مبتلا کرده و عده ای از شیعیان بر اثر این بیماری فوت کرده بودند. ❄️در این میان، آیت‌‌الله سید محمد فشارکی در حالی که ناراحت و پریشان بود، به نزد علما آمد و بین ایشان و آیت‌الله میرزای شیرازی دوم صحبت از بیماری وبا و عوارض مرگبار آن شد. ✨ سید محمد فشارکی از آن جمع پرسید: آیا مرا مجتهد می دانید؟ 💥جواب دادند: بلی؛ افزود: آیا مرا عادل می دانید؟ پاسخ مثبت داده شد، پس ‌آیت‌الله فشارکی گفت: 🔮«من به تمامی شیعیان سامرا از زن و مرد حکم می کنم از امروز تا مدت ده روز همه مشغول خواندن «» شوند و ثواب آن را به روح نرجس خاتون مادر حضرت حجه بن الحسن ـ علیها السلام ـ هدیه نمایند 💎 تا آن حضرت در پیشگاه خداوند شفاعت کند که خداوند، شیعیان را از بیماری مهلک وبا نجات دهد و من ضامن می‌شوم که هر کس این عمل را انجام دهد، مبتلی به عارضه وبا نگردد» ☘این حکم که صادر گردید، اهل مجلس آن را به تمام شیعیان ابلاغ کردند.از فردای آن روز هیچ کس از شیعیان به دلیل بیماری وبا، تلف نگردید 🔆طوری که برخی از سنی ها از آشنایان شیعه خود پرسیدند: سبب این که دیگر کسی از شما بر اثر مرض وبا نمی میرد چیست؟ جواب داده بودند: زیارت عاشورا می‌خوانیم ... ♻️ آن‌ها نیز به خواندن آن مشغول شدند و بلا از ایشان هم برطرف شد.
سلامـ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 بہ مناسبٺ شهادت امام هادی (ع)🏴 و به نیت های :: ۱) سلامتے و ظهور امام زمان✅ ۲) رفع بلاها و به خصوص ویروس ڪرونا✅ ۳) شفای بیماران و حل مشڪلات ازدواج ها✅ ۴) برآورده شدن حاجات مومنین و مسلمین✅ 🌷هدیه به امام هادی🌷 تعداد صلوات مدنظر رو به آیدی زیر بفرستید☺️👇🏼 @mmpy78424 مهلٺ فرستادن صلواٺ ها : تا سه روز بعد از شرڪت در ختم
آقای کشاورز نکته.mp3
4.45M
🚩 و هیئت امام حسیـ ع ـن ❤️... دارُالشِفـا عــاشـقـان اســت و تنـها پناهگاه،در این شهر شلوغ ؛⚠️🚨 پنــاهمان را به کَس ندهیــم :)🚫🚩 🛑قسمـتےازسخنرانے🎧 یا ؟؟! ⛔️ نکــــات مــهم اســتاد پیـــرامون حــاشیــه هاے کــرونا :) در اتفــاق کــرونا باید اصــول بهــداشتــے و جنبـه های علمے و عقــلے باید رعایت شود :) - مهم ترین جنبه های عقلی "توسلاته " ... عبادت های دسته جمعیه این هیئت ها و روضه های دسته جمعیه که بلاها و مصیبت هارو از شهر دور میکنه .... آخه چرا ...؟؟؟⁉️🎧 ؟؟ 👊🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞بسم رب العشق💞 رمان زیبای نویسنده:عذرا خوئينی برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرسید🤗🌱✨ eitaa.com/chadooriyam 💗💥
چادرےام♡°
☑️داستان عاشقانه مذهبی #سجده_عشق نوشته:عذرابانو قسمت:سی وسوم. نمی دونم چه ساعتی ازنیمه شب بودکه ب
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت:سی وچهارم صدای زنگ تلفن تو خونه پیچید زود کفش هام رو در اوردم وبه سمت تلفن دویدم نزدیک بود زمین بخورم!._الو..محسن..تویی؟. صدای خنده بهمن ازاون ور خط اومد حرصم گرفت _هنوزنیومده؟!پس بهش خوش گذشته که فراموشت کرده!. باعصبانیت گفتم:_ خوب اگه اینطوره توچرانمیری؟! مهمون داعشی ها میشی حسابی ازت پذیرایی می کنند! امثال محسن جونشون روکف دستشون گذاشتند تاما امنیت داشته باشیم.واقعا برای طرز فکرت متاسفم. _خیلی خوب بابا چرازود جبهه میگیری؟زنگ زدم خداحافظی کنم می خوام برم آلمان، شاید هم برنگردم ولی هیچ وقت ازت ناامید نمیشم! اگه.....۰_مواظب حرف زدنت باش حدواندازه خودت روبدون!.گوشی روباحرص کوبیدم روتلفن.چیزهایی که می شنیدم عذابم میداد امامطمئن بودم محسن برمی گشت و ازاین طعنه ها خلاص می شدم.بغضم ترکید واشکام جاری شد.چندوقتی می شدکه ازش بی خبربودم قبلاتاجایی که امکان داشت زنگ میزد همین که صداش رومی شنیدم خیالم راحت میشد اما حالا می ترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه! دلم که می گرفت سراغ دفترخاطراتم می رفتم ناگفته های دلمو می نوشتم دفتر واشک شاهد دلتنگیم بودند "محسن جان عیدنزدیکه امامن هیچ هیجانی ندارم.نمی دونی چقدر رویاپردازی می کنم مثلاموقع تحویل سال سفره هفت سین می چینیم، باهم نمازمی خونیم بعدش ازلای قران اولین عیدی رو بهم میدی.منم لبخندمیزنم ومیگم ایشالا سال خوبی داشته باشیم پرازخیروبرکت.توهم باصدای بلندمیگی الهی آمین.خوشبختی یعنی همین.حتی اگه تاابدهم طول بکشه منتظرت می مونم... مامانم سینی غذا رو روی میز کنار تخت گذاشت._ازصبح هیچی نخوردی مریض میشی.یکم به خودت برس. در اتاق رو که باز کرد انگارچیزی یادش افتاد برگشت سمتم:_راستی لیلازنگ زده بود گفت آماده باش تایک ساعت دیگه میرسه ایشالاخوش خبرباشه!. قلبم تند تندمی زد خواستم حرفی بزنم اما نتونستم هیچ صدایی ازگلوم خارج نمیشد تکونی به خودم دادم و سمت کمد رفتم مانتویی که دم دست بود روبرداشتم مامانم باتعجب به حرکاتم نگاه می کرد.مانتو روازدستم کشید.:_ اول غذا بخورتایکم جون بگیری هنوزکه نیومده سریع اماده میشی!عقلم کارنمی کردنمی دونستم بایدچی کارکنم دلم گواهی بدی میداد اصلا آروم وقرار نداشتم........ در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست باز می خندی وَ می پرسی که : حالت بهتر است ؟ باز می خندم که : " خـــــیلی " ... گرچه ... می دانی که نیست ! شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به چشمت ، می شود آیا کمی دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟ وقتِ رفتن می شود با بغض می گویم : نرو ... پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست می روی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست . . . رفته ای و بعدِ تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی ... کار آسانی که نیست شاعر: بی تا امیری نژاد " ادامه دارد.... eitaa.com/chadooriyam 💗💥
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت:سی وپنجم نگاهی به ساعت مچی دستم انداختم انگار زمان به کندی پیش می رفت یاشایدهم برای من دیرمی گذشت،ازاسترس زیاد رنگ و روم پریده بود اصلانمی تونستم به خودم مسلط باشم. موبایل رو ازکیفم دراوردم وشمارش روگرفتم تابوق خورد قطع شد!! ازدورماشینی رودیدم که واردکوچه شد جلوتر رفتم یک لحظه احساس کردم محسن برام دست تکون داد! اما لیلاپشت فرمون بود نگاهش رنگ نگرانی گرفت،لبخندکمرنگی زدم وبدون هیچ حرفی سوارماشین شدم... سرم روبه شیشه تکیه داده بودم بارون شدیدی می اومد.باانگشتم روی شیشه بخارگرفته قلب کوچیک کشیدم،این مسیربرام آشنابود انگارقبلااومده بودم.بغض داشت خفم می کرد طاقت نیوردم وگفتم:_بلاخره نگفتی چی شده کجاداریم میریم؟!. ماشین روکنارخیابان نگه داشت نیم نگاهی به من انداخت وباصدای که سعی می کرد عادی جلوش بده گفت:_محسن برگشته!!. خشکم زد!دهانم ازحیرت بازموند دلم می خواست یک باردیگه جملش روتکرارکنه ازخوشحالی داشتم بال درمی آوردم یکدفعه بلندزد زیر گریه!! بابهت نگاهش کردم سردرگم شده بودم برای چی گریه می کرد؟!.، چنددقیقه ای گذشت یکم آرومتر شد بینیش روبالا کشیدواشکاش روپاک کرد_من یه عذرخواهی بهت بدهکارم! حتی اگه نبخشی هم حق داری!،تمام این مدت ازمحسن خبرداشتیم می دونستیم که مجروح شده،نمیخوام کارم روتوجیه کنم ولی خودش نخواست به توچیزی بگیم....از بیمارستان که مرخص شد رفتیم خونه داییم.... دیگه چیزی نمی شنیدم دنیا روسرم خراب شد،ازعصبانیت دندونم روبهم فشردم وباناراحتی گفتم:_چطوردلت اومدمخفی کنی! مگه ندیدی جلوی چشمات ذره ذره آب شدم،فکرنمی کردم اینقدر بی احساس باشی !دیگه نمی تونستم نفس بکشم فضای ماشین حالم روبدمی کرد سریع پیاده شدم اشکام باقطره های بارون یکی شده بود جلوی اولین تاکسی روگرفتم باید باهاش حرف میزدم....... ادامه دارد.. eitaa.com/chadooriyam 💗💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد... بســمِ ••🍃 (عج)❤️
♥️🌱 . ↺راه ظهورت را بستم! قبول😔...اما خدا را چه دیدی شاید قرار است حر تو باشم➿.• . . ↷🦋🕸•• eitaa.com/chadooriyam .•
♥️🌱 . ❅هر چند کمی فرج تمنا کردیم . ❅آقا ز سر خویش تو را وا کردیم . ❅شرمنده ولی خلاصه تر می گوییم . ❅با واژه انتظار بد تا کردیم . ⇲🌤☔️🦋 eitaa.com/chadooriyam .•
♨️توجه توجه 💟هرروز هزار حسنه تا پایان عمرتون 💟 شهری در بهشت از یاقوت 💟قصر هایی از دُر سفید اگر اینارا میخواید این نماز را تا پایان وقت عصر بخونید😊
✨ آن سفر کرده که همرَه اوست ✨هر کجا هست خدایا به سلامت دارش 🍂منتظرم تا فصل دی به سر آید🍂 🍃باغ شود سبز و باغبان ز در آید🍃 🕤اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🕜 ••↯♡•° eitaa.com/chadooriyam 🌸🌿