eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
439 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
74 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
✨💫 نمانده‌در‌دلم‌دگر‌توان‌دوری😔 چه‌سود‌از‌این‌سکوت‌و‌آه‌از‌ این‌صبوری‌...🥀 تو‌ای‌طلوع‌آرزوی‌خفته‌بر‌باد‌ بخوان‌مرا‌تو‌ای‌امید‌رفته‌از‌یاد‌🥀 ای‌که‌مرا‌خوانده‌ای‌راه‌نشانم‌بده‌😭 🌱 🕊
•🥀💔• چشم‌من‌خیره‌به‌عکس‌حرمت‌بندشده با‌چه‌حالی‌بنویسم‌که‌دلم‌تنگ‌شده..!
1. این رمان تموم شد میرم مذهبی می نویسم😂ممنونم ❤️ 2 . وای مرسی شما خودت خفن هستی🥺❤❤❤ 3 . وات😐 4 . برا طبادل آیدی میدم اون پایین🤫👇👇 5 . سلام مرسی بیا آیدی حمایت 👇🤫 6 . بله چشم ☺️❤️شما هم مثل من امیر لاوری؟😍 7 . از ساعت 6 تا 9 من پارت میتونم بزارم ❤️😘👍ممنونم❤️ آیدی:Aty388 مرسی از انرژی خوبی که دادید واقعا ممنونم😉🧡
1 . وای مرسی ممبراش هم عالی هستن چشم به زودی پارت های بعدی😍☺️😉❤️ 2 . ام چیزه ... 😕به هر حال ممنون😍❤️ 3 . آیدی تو پیام بالا هس بیا طبادل کپی کنید فیلتر می شید بهتره بگم تا آلات هم ایتا بهم کلی پیام داده که کپی شده...بهتره دیگه تکرار نشه و اگرنه فیلتر❌❌🧡🧡
شاید همین یک جمله بس باشد برای بعضی چادری ها....🚶‍♀️ حجاب را انگونه که هست باور کنید...☑ نه انگونه که میخواهید....🚫
‌• با‌هم‌رفتیم‌قم • جلو‌ضریح‌بهم‌گفت‌:احمد • آدم‌باید‌زرنگ‌باشہ..🚶🏾‍♂ • ما‌از‌تهران‌اومدیم‌زیارت • باید‌یہ‌هدیہ‌بگیریم • گفتم‌چے‌مےخواے ؟ • گفت شهادت... :) ..!🌿
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
https://harfeto.timefriend.net/16479431942045 اینم ناشناس برای نظرات خدمت شما به همه ی سوالاتتون جو
وقتی داری تلاش میکنی وقت میزاری خسته میشی و یه رمان میزاری اصلا دوست نداری به اسم کس دیگه ای باشه...متوجه شدی ؟ خودت بودی چی ؟ دوما اینکه همش نوشته ی خودمه حتی کتاب چاپ کردم میخوای برات ثابت کنم....❤️ممنونم
سلام مرسی گلم وای باز نوشتم مرسی ببخشید ممنونم که توضیح دادی چشم ولی ممنون میشم بیای پی بیشتر توضیح بدی...😘 و اینکه خب کانال مذهبی باشه رمان من از نظر اسلام مشکلی نداره فقط مذهبی نیست واگرنه کاملا ایرانیه و هیچ اشکالی هم نداشته تا الان . بهتره بدونی رمان های منو انجمن ایتا خودش نگاه میکنه و اگر اشکال اسلامی داشته باشه میگه ...مثلا یه بار اشتباهی یه چیز تایپ شده بود اومد پیم داد که درستش کنم واگرنه ریم میشم😂😂بعد سه ماه محرومم کرد 😂 خلاصه که از لحاظ اسلامی از رمان من مطمعا باشید چرا ؟ چون اگر جایی اشتباه کنم انجمن ایتا بهم میگه چون برنامه ی ایتا ایرانیه👍😊 ممنونم ازت گل جونم که گفتی اینجوری مشکلمون حل میشه ❤️❤️❤️ راستی اون قضیه ی مرسی رو بی زحمت بهم توضیح بده ممنون چون میخوام بدونم یکم زیادی کنجکاوم🙈😂❤️❤️
اینم ایدیم👇👇☺️🧡🧡 آیدی:Aty388
ببخشید واقعا امشب پارت گذاری یکم دیر شد😔🧡
به نام خدا 👑💫👑💫 🖌 پارت ³ آشوب جیغ زد ....... اشوب با دیدن صحنه ای که ماشین پراید به افرا خورده بود و افرا بر زمین افتاده بود دنیا روی سر او خراب شد و فقط جیغ زد بدو بدو از ماشین پیاده شد با عجله به سمت افرا رفت و با عصبانیت رو به راننده ی پراید کرد و گفت : ( نمی دیدی اقا.!!!الان من چیکار کنم !!!!) و بعد حق حق گریه کرد . و از اینکه همه جمع شده بودند و کاری نمی کردند غصه اش گرفت و داد می زد :(برای چی ایستادین ؟؟؟!!!!زنگ بزنید به اورژانس.....) و گریه می کرد .... کسی که به افرا زده بود معلوم بود آدم زیاد پولداری نبود و خودش هم به سر خود می زد و موهای خود را چنگ می زد....مدام التماس می کرد :(به خدا اصلا حواسم نبود....اصلا مگه بیمارم.....باور کنید داشتم مسافر می بردم ....) توی اون هیاهو و سر و صدای مردم آشوب فقط از ته دلش گریه می کرد و داد می زد بعد از اینکه ماشین بیمارستان اومد افرا را سوار کردند آشوب خواهش کرد که سوار ماشین آنها شود اما آنها اجازه ندادند و او سریع سوار ماشین خود شد و پشت سر آمبولانس به راه افتاد همین طور اشک می ریخت و به سختی روی رانندگی تمرکز می کرد چون مدام یاد خاطرات خود با افرا می افتاد ... خود را تحقیر می کرد از اینکه با او سرد شده بود یاد انگشتر افتاد و...... بالاخره بعد از 5 دقیقه که اندازه ی 5 سال برای آشوب گذشت به بیمارستان رسیدند افرا بستری شد اما اجازه ندادند آشوب همراهشان برود . روی صندلی بیمارستان نشست و به نقطه ای خیره شد در دست دستمال کاغذی داشت و از گریه زیاد دماغ ، چشمان وگونه هایش قرمز بود . فقط فکر می کرد و با خدای خود صحبت می کرد :( خدا جون.... خداجون..... صدامو میشنوی خواهش میکنم خواهش میکنم به حرفام گوش کن .... میدونم.....میدونم.....خیلی کوچکم خیلی من اصلا هم آدم خوبی نیستم ... ولی ولس به عنوان یه بنده به عنوان یه محتاج اصلا به عنوان یه گدا ازت خواهش میکنم توروخدا افرا طوریش نشود.....ببین ببین دارم به خدا میگم (توروخدا)چقدر جالب ! صدامو بشنو اگه افرا طوریش بشه هیچ وقت خودمو نمی بخشم .... هیچ وقتتتتت من سالم بودن اونو از تو نیخواممممم ........ گریه های او پایان نداشت واقعا برای او سخت بود چون جز افرا کسی را نداشت نه مادر نه پدر فقط افرا بود که در اوقات تنهایی می توانست به او فکر کند یا حالا که تازه پیداش شده بود پیشش بره و باهاش احساس همدردی کنه ! __1 ساعت بعد __ خانم پرستار با عجله از اتاق بیرون آمد آشوب آنقدر گریه کرده بود خوابش برده بود اما با سر و صدای پرستار بیدار شد.... پرستار : دکتر دکتر و خبر کنید زودباش مریض حالش خوب نیس سریععععع..... آشوب بیدار شد و رفت جلوی پرستار همش می پرسید (چی شده خانم چی شد ؟؟؟!!) اما پرستار فقط از او می خواست آرام باشد آشوب برای اینکه جلوی دست و پا نباشد کنار رفت . هنوز توی بیمارستان نشسته بود و گریه می کرد اشک های او تمامی نداشت که یه پسر بچه حدود 5 ساله اومد کنارش نشست . بچه لباس مشکی پوشیده بود و کفش های کهنه ای پاش بود توی دستش هم یک آب معدنی بود انگار او هم گریه کرده بود و ناراحت بود .... رو به آشوب کرد و گفت :(درو میکنم مامان منم الان اونجاس .) آشوب نگاهی مهربان به او انداخت و لبخند زد یاد وقتی افتاد که خودش 5 ساله بود و منتظر مادرش بود اما هیچ وقت از آن اتاق بیرون نیامد....بعد هم همه فراموشش کردند فقط بخاطر اینکه گردن آنها نباشد و در آخر هم به یک پرورشگاه منتقل میشه کسی چه فکری می کرد کسی که روزی به او پرنسس می گفت (از ثروت زیاد پدرش)حالا همه از او دوری می کردند و مایه ننگ آنها بود ! بعد ز چند ثانیه مکث و ساکت بودن پسر را بغل می گرد و موهای آن را نوازش می کند . و ساعت دیگه نزدیک 12 شببود که دکتر برای صحبت با آشوب آمد. پزشک :(خانم اگر می خواید می توانید الان دوستتون و ببینید فقط لطفا خانواده اش رو خبر کنید و بگید که هرچه سریع تر خود را اینجا برسانند .) آشوب چشمان خود را گرد کرد و به دکتر نگاه کرد کلا فراموش کرده بود که به خانواده ی افرا بر بدهد آرام پسر را روی صندلی گذاشت و به طرف تلفن رفت ....(میشه یه زنگ بزنم ؟ فکر کنم گوشیم تو خیابون موند .) -بله حتما بفرمایین تلفن را برداشت و شماره خونه ی افرا را که حفظ بود زد ... بعد از چنتا بوق بالاخره جواب دادند و با استرس صحبت می کردند.... +الو الو وای خداروشکر تویی آشوب کجایین چی شده مردم از نگرانیییی -الو ....سلام.....خاله....(با لکنت) +خاله جون فقط و کجایین ... آشوب فقط مکث کرده بود نمی دانست چه باید بگوید فقط اشک ریخت و به بقیه نگاه می کرد انگار منتظر بود به جای او پزشک با مادر افرا صحبت کند ... +خاله چرا حرف نمیزنی -لوکیشن نه نمیتونم که گوشی ندارم +همین طوری با زبون بگو میام قول میدممم -خ...ا.....خ.....ا...له بی....بیما....بیمارستانیم، بیمارستان امام حسی
ن و بعد سریع تلفن را قطع کرد و دستانش را روی چشمانش گذاشت و آرام گریه کرد .... ها ها پارت تموم شد👻 بله پارت بعدی به زودی 😁❤️
https://harfeto.timefriend.net/16479431942045 خب خب مرسی از همتون که هوامو دارین و انرژی میدین🥺🥺🥺❤️❤️ بیاین پیش بینی کنید... به نظرتون افرا میمیره؟🙈😔🖤
عزیزم آیدی من اینجوریه سرچ باید کنی تو ایتا سرچ کن برات بیاد خودم کاری کردم که هر کسب نتونه بیاد...ممنون❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخـوام براتون معرفی درجـه های نظـامی رو بفرسـتم
- های امیران نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
- های افسران نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
درجھ هاے نیروے ارتش جمهوری اسلامی ایران(نداجا)درپست بعد...
هجومی RGD 5 ساخت : شوروی سابق رنگ : سبز زیتونی جنس بدنه : فلز نوع ترکش : ورق نازک فولادی به ضخامت 1 م م شعاع ترکش : 20 متر زمان تاخیر : 3-4 ثانیه وزن : حدود 310 گرم
دستی ساچمه اییBRM 75 نارنجک دستی ساچمه ای ساخت : یوگسلاوی مدل : BRM 75 وزن : 336 گرم رنگ : سبز زیتونی جنس بدنه : پلاستیک
- های دانشجویان افسری نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
دستي RGO ساخت: روسيه قطر: 60 ميليمتر وزن نارنجك: 530 گرم نوع ماده منفجره:RDX وزن مواد منفجره: 114 گرم شعاع تركش: 100 متر