#فوری
♦️کلیه مدارس شهرستان جعفرآباد فردا شنبه ۱۴ بهمن ماه به علت برودت هوا و بارش برف و یخبندان تعطیل و به صورت غیر حضوری میباشد
--------------------------------------
انا لله وانا الیه راجعون
🏴🏴🏴🏴🏴
بانهایت تاسف وتالم درگذشت مرحومه مغفوره مشهدی خدیجه ابوالحسنی (مادر مجید فهیمی صدا وسیما)
را خدمت خانواده و کلیه بازماندگان آن مرحومه تسلیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال مغفرت و صبر جمیل خواهانیم.
مجمع نیکوکاران چاهک
برادران محترم فهیمی
مادرها فرشته های زمینی هستند، هر وقت بروند تلخی رفتن آنها هیچوقت فراموش نمی شود و جای خالی آنها همیشه احساس میشود.
با کمال تأسف باخبر شدم مادر نازنینتان دار فانی را وداع گفت. این مصیبت را به شما و خانواده محترم تسلیت عرض می نمایم و از خداوند متعال برای متوفی طلب مغفرت دارم
ایمن سازان کوثر آسیا
حمیدرضا فهیمی
💠 برای دیدن فردا به چشم هایم نیاز دارم
طرح پیشگیری از تنبلی چشم (کودکان ۳تا۶ سال)
🔹️ ویزیت اولیه
🔹️ اپتومتریست وچشم پزشک رایگان
🔹️ هزینه عینک تا ۵۰۰.۰۰۰تومان و جراحی تا ۱۰.۰۰۰.۰۰۰تومان پرداخت میشود.
🔹️ همراه داشتن شناسنامه الزامیست
🔹️ با همکاری ادارات بهریستی، مرکز بهداشت و آموزش و پرورش شهرستان جعفرآباد
🔹️ زمان دوشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۱۶
🔹️ ساعت ۱۱ لغایت ۱۳:۳۰
🔹️ مکان: شهر جعفریه، جنب میدان شهید عباس دوران _ ابتدای خیابان فرهنگ،
مرکز اختلالات اداره آموزش و پرورش شهرستان جعفرآباد (ساختمان دارالقرآن)
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت ...
🔸اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود.
🔸راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
🔸بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست
خداوند متعال همیشه حاضر
و ناظر کارامون است