eitaa logo
🕊چکاوک
7.8هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
3 فایل
استفاده از پست ها برای تولید محتوا کانالها جایز نیست ولی استفاده خصوصی نوش جانتان🥰 💥من اینجام 👇(تنها آیدی جهت رزرو تبلیغات) https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃 ما برای امام زمان (عج)براچی دعا کنیم؟؟ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 🧿 چطور از شر چشم زخم در امان بمونیم؟ بعضیا تا حس می‌کنن چشم خوردن، دنبال یه ورد یا ذکر می‌گردن که تو خونه بزنن، ولی اگه واقعاً می‌خوایم از شر انرژی‌های منفی و حسادت در امان باشیم، بهترین راه قرآن خوندنه! ✅ چی بخونیم؟ 🔹 سوره فلق و ناس بهترین سپر در برابر چشم زخم و انرژی‌های منفی‌ان، مخصوصاً فلق که استادای عرفان هم خیلی روش تأکید دارن. 🔹 سوره‌های چهارقل (کافرون، اخلاص، فلق، ناس) یه زره محکم برای محافظت از ما هستن. ✅ حسودا رو جدی بگیریم! 🔹 حسادت خودش به‌تنهایی خطر نداره، ولی وقتی طرف حسادتش فعال بشه و سیگنال منفی بفرسته، اون‌وقته که اثر می‌ذاره. 🔹 قبل از اینکه چیزی رو به زبون بیاری، یه کم فکر کن! هر چیزی رو لازم نیست با همه در میون بذاری، بعضی چیزا حسادت بقیه رو بیدار می‌کنن. ✅ توکل به خدا رو فراموش نکن! 🔹 ذکر بگو، قرآن بخون، نیتت رو پاک کن و به خدا بسپر. توکل قوی‌ترین محافظ در برابر بدخواهیه. خدایا، ما رو از شر حسودا و چشم بد در امان بدار! آمین! •🌸🌱• آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 ♥️ @Roza113 ♥️ 💞🍃 @daregooshihayema 💞
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
یه جا تعریف قشنگی از اشک خوندم که می گفت : اشک تاوانی است که چشم ها باید بابت درست ندیدن بپردازند  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی ⚖ انصاف درگرفتن اُجرت ✍شیخ رجب علی خیاط در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به اندازه کاري که می کرد مزد می گرفت.به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري چیزي دریافت کند. یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟ گفت : دو روز کار‌ می‌برد ،چهل تومان. روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد 📜روایت است که امام علی (علیه السلام) فرمود : الانصاف افضل الفضائل انصاف برترین فضیلتها است 📚:کتاب کیمیای سعادت 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو همه شوق من از جهانی🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
🍃🍃🌸🍃 معرفی کتاب صوتی درباره امام زمان عنوان: تیغ و مهتاب نویسنده: الهه بهشتی لینک صوتی کتاب: http://book.iranseda.ir/detailsalbum/?VALID=TRUE&g=660770 گفته شده است که در کتاب تیغ و مهتاب که حاوی رمانی ایرانی است، فانتزی و فراواقعیت بستری می‌شوند تا حقایق و وقایع به‌صورتی ملموس پیش روی خواننده قرا گیرد. این رمان بر اساس شواهد و مکتوبات منسوب به «محمد‌بن‌عثمان عمری» نایب دوم امام زمان علیه‌السلام بر بستری از تخیل نوشته شده‌ است. نویسنده کوشیده است تا با به‌کارگیری عناصری چون شخصیت‌پردازی، فضاسازی، طنز و ایجاد اوج و فرود داستانیْ به این اثر جذابیت بخشد تا خواننده (به‌ویژه خوانندگان جوان) را تحت‌تٔاثیر قرار دهد. بخشی از کتاب تیغ و مهتاب شانه به شانه‌ام می‌آمد. ناگهان ایستاد و گفت: نرویم بهتر است. برگشت. اما من ایستاده بودم. چند قدم نرفته، بازماند و گفت: برای درک حیلۀ دشمن باید با او همنشین شد. خوب است که برویم. تا کنارم آمد و چند قدم پیش رفت. من اما، حرکت نکردم. باز ایستاد و گفت: دیدن روی نحس ابن هلال عبرتایی با آن طمطراق و ریش‌های خزابی … من نمی‌آیم خودتان بروید. رو به عقب چرخید و چند قدم نرفته، متوقف شد. متفکرانه گفت: اگر ابن هلال تندی کند و به خشم بیایید چند شقه‌اش می‌کنید، بیایم که مانع شما شوم. آمرانه گفتم: حسین! چشم برویم. حرکت کردیم به سوی خانۀ ابن هلال که چندی از بزرگان و تجار شهر را دعوت کرده بود، از جمله ما را. باید در مجلس حاضر می‌شدیم وگرنه خصومت ما با او آشکار می‌شد که به صلاح دایرۀ وکالت نبود … … اخم‌های حسین‌بن‌روح درهم بود. تکه‌ای نان برداشت‌. ناگهان عبرتایی با سروصدا جابجا شد و پای عریانش را بالا آورد و میان سفره گذاشت. پایی که تمیز نبود، کج و معوج شده و پر از پینه بود. صدای فرو دادن آب دهان حسین‌بن‌روح را شنیدم. لقمۀ نان را به میان مجمع انداخت و چهره درهم کشید. عبرتایی چند بار به پایش زد و گفت: آیا می‌دانید از چه پاهای من چنین کج و ناقص و پینه‌دار شده؟ من پنجاه و اندی به حج و زیارت خانۀ خدا رفته‌ام و بیست بار پیاده. سکوت کرد. جمعی به حیرت ناله کردند. ادامه داد: بیست بار پیاده به زیارت خانۀ خدا رفتم و نذر کردم که حقیقت را به من بنماید. او مرا اجابت کرد. من نور حق را در جانشینی ائمه در زمین یافته‌ام. آن‌ها روزی‌رسان و برکت‌دهندگان آسمان و زمینند. پس کلام مرا قبول کنید و به آیین من ایمان آورید و آن را نشر دهید تا چونان پیروانم رستگار شوید، چنانچه من شدم. ناگهان حسین‌بن‌روح گفت: رستگاری‌تان از کجا پیداست‌؟! عبرتایی ناگهان خاموش شد با چشم‌های حیران که چه بگوید. حاضرین نیز در سکوت منتظر پاسخ بودند. چنان محکم به پهلوی حسین‌بن‌روح کوفتم که تکان خورد و بلافاصله گفت: البته از پاهای شما. مانده‌ام با این پای مصدوم چگونه بیست بار پیاده به حج رفته‌اید. این لطف و کمک پروردگار است. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c**
🍃🍃🍃🌸🍃 خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی،اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ🌺 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ 🍃🍃🌸🍃
🍂🍂🍂🍂🌼🌼🌼🍂🍂🌼 زندگی ...
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🍃 اگر فردا روز آذر منم یاد گرفت و رفت از یکی مثل رضا حامله شد من چیکار کنم ؟ مامان گفت بچه س.
🍃🍃🌸🍃 نادرم گفت دوماد من ادم حسابیه اهل این کارا نیست ، تا اونجا خبر نداشت که فرامرز به این روز افتاده . وقتی من زنگ زدم و دیدم هیج جایی پیداتون نیست پرسون پرسون از پدر شوهر مهزاده فهمیدم ماجرا چیه . مامان با ناراحتی گفت این پسره هم افتاده گوشه بیمارستان فرصت پیدا شده برای مردم که دهنشونو باز کنن . مامان با ناراحتی گفت میترسم ثریا ، عمه گفت از چی ؟ مامان یه نگاه به من انداخت و چیزی نگفت . محکم جواب دادم کار شوهر من نیست ، به قرآن کار شوهر من نیست .عمه گفت منم می‌دونم کار شوهر تو نیست منتها کار کیه ؟ این بهار ورپریده مهر طلاقش خشک نشده کیو پیدا کرده که حالا بعد یه سال حامله شده و رفته پی سق‌ط بچه . مامان گفت مهناز چیکار میکرد ؟ عمه با ناراحتی یه سری تکون داد و گفت چی بگم والا ، من فکر میکنم مهناز از ماجرا خبر داره ، یا حداقل میدونسته دخترش با کسی یه سر و سری داره وگرنه بی هیچی و خشک و خالی نمیشه ، آخه خیلی از دخترش دفاع می‌کرد و می‌گفت دختر من بی تقصیره و فلانه و بلانه .شام که خوردیم به سهراب گفتم منو ببر بیمارستان ، مامان و عمه خونه موندن و من و سهراب راهی بیمارستان شدیم .تو بیمارستان یه دختری با یه پالتو زغال سنگی رنگ و پاهای لخت و کفشهای پاشنه دار از کنارمون رد شد و یهو برگشت و به من و سهراب نگاه کرد ، چقدر چهرش برام آشنا بود . هنوز داشتم بهش فکر میکردم که سهراب باهاش اموال پرسی کرد و بعدش منو معرفی کرد و اومدیم داخل ، گفتم سهراب این کیه چقدر قیافش آشناست برام . سهراب خندید و گفت نشناختی ؟ لعیا بود دیگه ، هنوز خواستم حرفمو ادامه بدم که خواهر فرامرز اومد سمتم و با خوشحالی گفت فرامرز حالش خیلی بهتر شده کامل به هوش اومده میتونی بری بینیش ، با خوشحالی بغلش کردم و گفتم خدا رو شکر .اگر بفهمه داره بابا میشن چقدر خوش حال میشه ، خواهر فرامرز لبخند صورتشو جمع کرد و گفت نه هنوز کامل متوجه اطرافش نیست ، حواسش پرته . دکترش گفته دو سه ماهی وقت می‌بره تا هوش و حواسش کامل سر جاش بیاد .رفتم تو اتاق و به فرامرزی که رو تخت دراز بود نگاه کردم ، رفتم جلو و گفتم فرامرز خیلی نگران شدم ، تو اگر طوریت میشد منم میمردم الان میفهمم چقدر دوست دارم . فرامرز گیج و منگ بود و فقط به من نگاه میکرد و مامانش اومد داخل و گفت فرامرز جان این مهزادس، زنته .فرامرز طوری بهم نگاه میکرد انگار بار اوله ، بعدش هی تکرار میکرد مهزاده .از اتاق اومدم بیرون که خواهر فرامرز و برادرش گفتن تو نیا بیمارستان واسه بچت خوب نیست .  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
هر رهگذری محرم اسرار نگردد صحرای نمكزار چمن زار نگردد هرجا كه رسيدی رفاقت مكن ای دوست هر بی سرو پا يار وفادار نگردد!! صائب_تبريزی 💞🍃@lovely_lifee💞