🍃🌺
🔴 ارتش دو دقیقه ای رضاخان!
🔹 مسعود بهنود مجری و کارشناس شبکه BBC در کتاب خودش نوشته:آخرین روز مرداد 1320 در مانور ارتش در همدان، رضاشاه در حضور ولیعهد و دولتمردان دست به سینه خود، از (ژنرال ژندار) مستشار فرانسوی دانشکده افسری پرسید: این ارتش در برابر هجوم قوای بیگانه، چقدر مقاومت می کند؟
🔹ژنرال فرانسوی فورا جواب داد: دو ساعت، قربان! شاه اخم هایش را در هم کشید، متملقان دور و بر ژنرال ریختند که چرا به اعلیحضرت چنین جوابی داده است. او در پاسخ گفت: این را گفتم اعلیحضرت خوشحال شوند، و گرنه دو دقیقه هم نمی تواند.
🔹و دقیقا پیش بینی ژنرال فرانسوی بعد از حمله متفقین به ایران به حقیقت پیوست و ارتش رضاخان نتوانست حتی لحظه ای در برابر آنها مقاومت کند.
📚 منبع:کتاب از سید ضیاء تا بختیار/ نوشته مسعود بهنود (کارشناس شبکه بی بی سی) / صفحه 169
🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅┈┈┈┈┈•❲🔴❳•┈┈┈┈┈┅─
📝¦|¦|¦هر لحظه خودتو محاسبه ڪن...!
🎤¦...اسـتادرائفےپور
مولانا عبدالخیار سعودیزاده هم بر اساس منویات و دستورات اربابش، محمد بن سلمان رفتار میکند. سعودیها امروز با صدور بیانیهای عملیات قهرمانانه رزمنده فلسطینی در قدس اشغالی را محکوم کردند و خواستار تشکیل کشور فلسطنی و صلح! شدند. عبدالخیار بیاختیار هم طوطیوار حرف اربابش را تکرار کرد و همین مساله را به عنوان موضع رسمی مسجد ضرار در زاهدان برشمرد.
حالا مثل عطاءالله مهاجرانی از دوست قدیمیاش میخواهد در مورد سرنوشت مبلغ و فعال مذهبی - رسانهای عربستانی که توسط آلسعود به اعدام محکوم شده، اظهارنظر کند. اینها پولشان از دلارهای نفتی سعودی میآید و به همین دلیل هم عربده میکشند. لیست جرائم و اقدامات خلاف امنیت ملی و تمامیت ارضی این مردک وهابیِ بیمارِ بیسواد خیلی طولانی شده است. دادگاهی صحرایی برگزار کنید، ریشش را بتراشید و وارونه سوار خرش کنید تا برسد به دریا و آنجا هم به چوب ببندید شاید شانس آورد و در ساحل عربستان به گِل نشست.
ریختن آبروی شيخ هادي
حدود 20 سال پيش منزل ما خيابان 17 شهريور بود و ما براي نماز خواندن و مراسم عزاداري و جشنهاي مذهبي به مسجدي كه نزديك منزلمان بود ميرفتيم. پيشنماز مسجد، حاج آقايي بود بهنام شيخ هادي كه امور مسجد از قبيل نماز جماعت، مراسم شبهاي قدر، نماز عيد و جشن نيمه شعبان را برگزار ميكرد. اگر كسي ميخواست دخترش را شوهر بدهد و يا براي پسرش زن بگيرد با شيخ هادي مشورت ميكرد و در آخر هم شيخ خطبه عقد را جاري ميكرد. اگر كسي در محله فوت ميكرد شيخ هادي براي او نماز ميت ميخواند و كارهاي بسيار ديگر ... .
يك روز من براي خواندن نماز مغرب و عشاء راهي مسجد شدم و براي گرفتن وضو به طبقه پائين كه وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم. منتظر خالي شدن دستشويي بودم كه در اين حين، درِ يكي از دستشوييها باز شد و شيخ هادي از آن بيرون آمد. با هم سلام و عليك كرديم و شيخ بدون اينكه وضو بگيرد دستشويي را ترك كرد! من كه بسيار تعجب كرده بودم به دنبال شيخ راهي شدم كه ببينم كجا وضو ميگيرد و با كمال شگفتي ديدم شيخ هادي بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و يكسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع كرد و مردم هم به شيخ اقتداء كردند! من كه كاملاً گيج شده بودم سريعاً به حاج علي كه سالهاي زيادي با هم همسايه بوديم، گفتم: حاجي! شيخ هادي وضو ندارد، خودم ديدم از دستشويي آمد بيرون ولي وضو نگرفت. حاج علي كه به من اعتماد كامل داشت با تعجب گفت خيلي خوب فردا ميخوانم.
اين ماجرا بين متدينين پيچيد، من و دوستانم براي رضاي خدا، همه را از وضو نداشتن شيخ هادي آگاه كرديم و مأمومين كمكم از دور شيخ متفرّق شدند تا جاييكه بعد از چند روز خانواده او هم فهميدند. زن شيخ قهر كرد و به خانه پدرش رفت، بچههاي شيخ هم براي اين آبروريزي، پدر را ترك كردند. ديگر همه جا صحبت از مشكوك بودن شيخ هادي بود؛ آيا اصلاً مسلمان است؟! آيا جاسوس است؟! و آيا ... .
شيخ بعد از مدتي محله ما را ترك كرد و ديگر خبري از او نبود. ما هم بههمراه دوستان و متدينين خوشحال از اين پيروزي، در پوست خود نميگنجيديم. بعد از مدتي از حوزه علميه يك طلبه جوان [به مسجد] فرستادند و اوضاع به حالت عادي برگشت.
بعد از دو سال از اين ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شديم. در مكه بهخاطر آب و هواي آلوده بيمار شدم. بعد از بازگشت به پزشك مراجعه كردم و دكتر پس از معاينه مقداري قرص و آمپول برايم تجويز كرد. روز بعد وقتي ميخواستم براي نماز به مسجد بروم، تصميم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم. پس از تزريق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشويي شدم تا جاي آمپول را آب بكشم. در حال خارج شدن از دستشويي، ناگهان به ياد شيخ هادي افتادم. چشمانم سياهي ميرفت، همه چيز دور سرم شروع به چرخيدن كرد انگار دنيا را روي سرم خراب كردند. نكند آن بيچاره هم ميخواسته جاي آمپول را آب بكشد؟!! نكند ؟!! نكند؟!! ديگر نفهميدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شيخ هادي فكر ميكردم كه چگونه منِ نادان و دوستان و متدينين نادانتر از خودم، ندانسته و با قصد قربت آبرويش را برديم؛ خانوادهاش را نابود كرديم؛ و ... .
از فردا، سراسيمه پرس و جو را شروع كردم تا شيخ هادي را پيدا كنم. پيش حاج ابراهيم رفتم به او گفتم براي كار مهمي دنبال شيخ هادي ميگردم او گفت: شيخ دوستي در بازار حضرت عبدالعظيم× داشت و گاه گاهي به ديدنش ميرفت، اسمش هم حاج احمد بود و به عطاري مشغول بود. پس از خداحافظي يكراست به بازار شاه عبدالعظيم× رفتم و سراغ عطاري حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از كسبه آدرسش را پيدا كنم. بعد چند دقيقه جستجو پيرمردي با صفا را يافتم كه پشت پيشخوان نشسته و قرآن ميخواند. سلام كردم جواب سلام را با مهرباني داد. گفتم: ببخشيد من دنبال شيخ هادي ميگردم؛ ظاهراً از دوستان شماست، شما او را ميشناسيد؟ پيرمرد سري تكان داد و گفت: دو سال پيش شيخ هادي در حاليكه بسيار ناراحت و دلگير بود و خيلي هم شكسته شده بود، پيش من آمد، من تا آن زمان شيخ را در اين حال نديده بودم. بسيار تعجب كردم و علتش را پرسيدم، او در جواب گفت: من براي آب كشيدن جاي آمپول به دستشويي رفته بودم كه متدينين بدون اينكه از خودم بپرسند به من تهمت زدند كه وضو نگرفته نماز خواندهام؛ خلاصه حاج احمد آبرويم را بردند، خانوادهام را نابود كردند و آبرويي برايم در اين شهر نگذاشتند و ديگر نميتوانم در اين شهر بمانم، فقط شما شاهد باش كه با من چه كردند. بعد از اين جملات گفت: قصد دارد اين شهر را ترك گفته و به عراق سفر كند كه در جوار حرم اميرالمومنين(علیه السلام) مجاور گردد تا بقيه عمرش را سپري كند. من هم هركاري كردم كه مانعش شوم نشد. او گفت ديگر چيزي براي از دست دادن ندارم. او رفت و از آن روز به بعد ديگر خبري از او ندارم.
ناگهان بغضم سرباز كرد و اشكهايم جاري شد، كه خداي من اين چه غلطي
بود كه من مرتكب شدم. اي كاش آن موقع كور ميشدم و اين جنايت را نميكردم. اي كاش حاج علي آن موقع بهجاي گوش دادن به حرفم توي گوشم ميزد. اي كاشاي كاش... . و اين اي كاشها كه بيچارهام ميكرد. الان حدود 20 سال است كه از اين ماجرا ميگذرد و هر كس به نجف مشرف ميشود من سراغ شيخ هادي را از او ميگيرم ولي افسوس كه هيچ خبري از شيخ هادي مظلوم نيست.
دوستان، ما هر روز چقدر آبروي ديگران را ميبريم؟! زندگيها را نابود ميكنيم؟! بهخاطر خدا چه ظلمهايي كه نميكنيم! بهخاطر خدا دعايم كنيد. آيا خدا از گناهم ميگذرد؟ چه خاكي بايد به سرم بريزم؟... . اي كاش و اي كاش.
مطهره وافی یزدی:
داشتــــم با یه خانمی حـــرف میزدم
از اونایی بوده خیلی بی حجاب که با شلوار و لباس پاره میرفته مترو و.......
که با حجاب شده بود الان....
گفتم ازت یه سوال میپرسم؟؟؟
ماها اگر بخواهیم امر به معروف نهی از منکر کنیم
بهترین روش چیه
که رو خودت تاثیر داشته؟؟
میـــدونید چی گفت؟!
همونی که بیست سال حضرت اقا دارن میگن...
یه تکنیک عالی
گفت بگید و رد شید
فقط بگید و رد شید
انقدر به من گفتن و رد شدن
که یه روزی دیگه خسته شدم
به خودم اومدم
آقا بارها گفتن
تذکر بدید و رد شید
بالاخره اثر خودشو میذاره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب شاپور بختیار نخست وزیر شاه به کسایی که میگن زمان پهلوی ایران داشت ژاپن میشد و از این حرفا ... 😂
بفرستید برای کسایی که میگن زمان شاه همه چی خوب بود :)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داعشی ها محاصره اش کردن
تا تیر داشت با تیر جنگید
تیرش تموم شد
داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش
همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود
خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد
ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد...
تشنه بود آب جلوش می ریختن روی زمین
فهمیدن حاج قاسم توی منطقه اس
برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رضا اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو رو گذاشتن زیر گردنش 😭
کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن به حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم 😭
اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید... 😭
ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت: اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی...
اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب... اصلا من آمدم سرم رو بدم...
یا علی یا زهرا...
میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد
بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برای حاج قاسم... 😭
امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم... 😭💔
سلام خدا بر شهیدرضااسماعیلی
🌷 شادی روح همه شهدا وپدران ومادران آسمانی صلوات🌷
.:
🔶برخوردها اینگونه که به نظر میرسند یا خطا رفته اند یا صرفا خواسته اند فقط به آن منطقه ساخت مهمات یا هر چه که هست، برخورد کنند.
بیشتر اینگونه به نظر میرسد که صهیونیستها خواسته اند سریعا پس از به درک واصل شدنشان طی عملیاتهای پریشب و دیروز صبح در کرانه باختری، عملیاتی انجام دهند که پاسخی داده باشند و کمی از فشار روانی بکاهند و بگویند که میتواند سریع در ایران پاسخ بدهند (که در همین حد هم نباید بتوانند)
خوشبختانه پس از برخورد انفجار ثانویه دیده نمیشود که نشان از محدود بودن سطح تخریب دارد، اگر چیزی با این انفجار سبک اصلا تخریب شده باشد!
پاسخ این عملیاتها در ایران به زودی در سرزمینهای اشغالی داده خواهد شد. صهیونیستها بسیار پریشان حال هستند. سپاه قدس دقیقا مرکز اعصاب صهیونستها را هدف قرار گرفته است و عملیاتهای قدس باید با قدرت و شدت بیشتری ادامه پیدا کند!
راه مقابله با غده سرطانی اسرائیل فقط حمله و تهاجم به روشهای مختلف است.
مماشات با این سگ هار و نجس فقط باعث جریتر شدنش می گردد
و همه اینها جدای از این است که در داخل کشور هم باید به اسلام برگردیم و احکام الهی را با قدرت جاری کنیم و به احدی اجازه ندهیم احکام شریعت را به سخره بگیرد!
[][]:
🔴 تکمیلی/آتشسوزی کارخانهای در آذرشهر
🔹یک واحد تولیدی تصفیه روغن خوروو در شهرک صنعتی شهید سلیمی شهرستان آذرشهر دقایقی قبل طعمه حریق شد.
🔹برخی مخازن روغن بر اثر شدت حرارت منفجر شده اند و هنوز از تعداد مصدومان یا جانباختگان احتمالی این حادثه گزارشی منتشر نشده است.
🔹یکی از خودروهای آتشنشانی هم در آتش ناشی از انفجار روغن داغ سوخته است.
🔸شهرک صنعتی شهید سلیمی بزرگترین شهرک صنعتی شمال غرب کشورمان است که در شهرستان آذرشهر آذربایجان شرقی واقع شده است