eitaa logo
چند جرعه با من بخوان
134 دنبال‌کننده
408 عکس
91 ویدیو
1 فایل
@E_shokoohi اگه حرفی با من داشتی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیدارین بقیه داستان رو بذارم؟
🖌کارمند جزءِ اداره‌ی نزولات آسمانی از خانه‌شان می‌زنم بیرون. یک ربع توی شهر چرخ می‌زنم. یک اسم دیگر از لیست روشن می‌شود. خانه‌اش آن سر شهر است. کاش‌ می‌شد یک کلاس طی‌الارض را پیش ملک‌الموت شرکت‌ می‌کردم، مجبور نباشم این همه راه، بال بزنم. بالاخره می‌رسم. نمی‌دانم چقدر طول کشید. خیلی راه بود. سرک می‌کشم توی اتاق. نه ببخشید بازار شام، شاید هم سمساری امین الدوله. کنجکاو دور و بر را نگاه می‌کنم ببینم خودش کجاست. در اتاق قیژی می‌کند و چشمم به جمالش منور می‌‌شود. پسر، شانزده نهایت هفده ساله می‌زند. از همان‌ها که پشت لبشان با زغال سیاه شده. می‌آید‌ تو. دقت که می‌کنم، انگار یک نَمی، روی دست و صورتش است. مهر را توی دست می‌گیرد. از همین زمین یک لبخند برای فرشته باران می‌زنم. تکبیر، رکوع، سجده، قیام، رکوع، سجده، سلام و تخت. به جدم ملک اعداد قسم، به همین سرعت! سعی می‌کنم به رویم نیاورم.‌ آن بالا شنیده‌ بودم فرشته ثبت نماز می‌گفت《این‌قدر اوضاع زمین خراب است، به نوجوان‌ها نمی‌شود گیر داد. همین قدر که‌ چیزی به اسم نماز می‌خوانند خودش خیلی است》 منتظر می‌مانم بعد از نماز ببینم از این نسل زد چه دعایی گیرم می‌آید. صدای خر و پف بهم می‌گوید حتی نیاز به دستگاه افکار خوان هم نیست. بال از دامن درازتر از اینجا هم می‌زنم بیرون. ادامه دارد...... ✍شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖌کارمند جزءِ اداره‌ی نزولات آسمانی آفتاب پهن شده روی تن زمین. تمام لیست اسامی جز دو سه تا روشن شده. چشم می‌بندم و انگشت می‌گذارم روی یک اسم‌. خدا را شکر این یکی همین کوچه پشتی است. یک مدرسه با یک عالمه بچه. منم که فرشته‌ی فرهیخته، عاشق درس و دفتر و کتاب. می‌نشینم پشت نیمکت به انتظار معلم و بچه‌ها. سکوت مدرسه این ساعت صبح خیلی عجیب است. این را دیگر مطمئنم. چرخی توی بقیه کلاس‌ها می‌زنم. همه خالی و خاک گرفته‌اند. هر چه حساب می‌کنم نه جمعه است‌ و نه روز تعطیل. بروزرسانی مسیر را برای اسم خانم معلم می‌زنم. آدرس جدید یک دنیا فاصله دارد تا اینجا. کنجکاوم چطور مدرسه جابه‌جا شده که تمام میز و نیمکت و تخته‌ها هنوز اینجاست. آلودگی خیلی بیشتر از نیمه شب شده. کاش یک کپسول هوای بهشتی همراهم آورده بودم. رسیدم به جایی که خانم معلم نشسته روبروی یک قاب گوشی توی آشپز‌خانه. به حق چیزهای ندیده. این دیگر چه درس و مدرسه ایست. فرشته فجازی خوان می‌گفت هر روز باید یک دوره آموزشی جدید را شرکت کند تا از ثبت اعمال این بشر جا نماند. از همین زمین با اپراتور بخش فجازی تماس می‌گیرم و می‌گویم گیج شدم. تا ظهر توی آشپزخانه با خانم معلم یا مراقب نسوختن پیاز داغم و سرخ کردن سبزی قورمه، یا آموزش جمع فرایندی. هرچند وقت یکبار هم چیزی به اسم نت قطع می‌شود و خانم معلم روح پدر صاحب نت را شاد می‌کند‌. به کمک اپراتور آسمان هفتم به خانه‌ی تک‌تک بچه‌ها دسترسی پیدا کردم. با دیدن بعضی از دانش‌آموز‌ها با آن سن و سال جا خوردم. کمی بعد متوجه شدم اینها مادر دانش آموزاند. خود را جای دانش آموزی که نتوانسته‌اند از خواب بیدارش کنند جا زده‌اند. خلاصه هرچقدر سمت خانم معلم شلم و شوربا بود آن طرف هم بلوایی به پا بود. تمام ساعات درس علوم، نگارش و هدیه‌های آسمان را کیسه به دست منتظر نشستم. شاید یک نفر موقع شکایت از آلودگی و شیوع بیماری و عقب ماندن دروس، یادی از علت هم بکند و دعایی برای باران روی زبانش بنشیند. حساب و کتابش را کرده بودم، خانم‌معلم و بیست‌وهشت دانش‌آموز بیدار باضافه سی‌وپنج مادر، جمعاً می‌شدند شصت و چهارتا. قشنگ دو کیسه دعا را پر می‌کرد. آن هم، دعایی که آن همه بچه‌ی بی گناه آمینش را گفته باشد. اما شما بگو حتی یک نفر اسمی از باران برد؟! البته ما فرشته‌ها بخواهیم هم نمی‌توانیم دروغ بگوییم دوباری اسم آب و باران برده شده 《مامان‌های عزیز! عکس‌های جشن آب چاپ شده، لطفا برای تهیه عکس‌ها و هزینه‌هاش حتما امروز به مامان باران نادری پیام بدین》 ادامه دارد...... ✍شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه حرفی برای اداراه نزولات آسمانی داری فرشته اینجا رو می‌خونه 👇 @E_shokoohi