eitaa logo
چند جرعه با من بخوان
111 دنبال‌کننده
395 عکس
83 ویدیو
0 فایل
@E_shokoohi اگه حرفی با من داشتی
مشاهده در ایتا
دانلود
بفرمایید پشمک 😄 خدایی این‌قدر یک تکه و سفید و خوشگل نشسته بود اون بالا چیزی جز پشمک نمی‌شد بهش گفت
وقتی رسیدیم کنار دریا غمش نداشتن همبازی بود طبیعت برای بچه ها بهترین مدرسه است
یکی از عواملی که می‌تونه به تنهایی به پختیدن شما در سفر تا مرز جزغاله شدن کمک کنه،همرامی یک ویروس نفهم در سفر با شماست. به این‌صورت‌که قبل از گشت و گذار و استفاده از امکانات تفریحی، شما رو با امکانات و کمبودهای حوزه‌ی خدمات و سلامت در شهرهای کوچک و بزرگ آشنا می‌کنه. نبود دکتر و پرستار خانم در شیفت شب درمانگاه های شبانه روزی مسئله‌ای که از رئیس جمهور محترم تقاضا دارم رسیدگی کنن.
تا حالا فکر کردی نقش پیامبر توی آشنایی تو با خدا چقدره؟ اگه قرار بود واسطه‌ای این بین نباشه به تنهایی می‌تونستی پیام خدا رو بگیری؟ اصلا خدا رو پیدا می کردی؟ یا یک نیاز فطری به داشتن معبود باعث می‌شد تو الان یک مجسمه تزئین شده جای خدا توی دکور خونت باشه. تمسخر و استهزاء توهین و نسبت ناروا فشار قبیله ای اقدام به قتل شکنجه یاران سختی شعب ابی طالب درخواست های بنی اسرائیلی جنگ و غزوه ها هجرت از مکه اینا چند تا از چیزهایی که الان یادم اومد از سختی‌هایی که حضرت برای من و تو تحمل کردن به چراش فکر کردی؟ این همه رنج و سختی رو تحمل کردن چرا؟ https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی به امید تو آغاز سال تحصیلی توی خونه‌ی ما از امروز شروع شد با گریه دخترم که منم می خوام برم مدرسه😭 چرا من بزرگ نیستم😭 علی منم باخودت ببر😭 و با خونسردی پسرم برای شروع سال جدید😏😏 انگار داره می‌ره سوپری سر کوچه😬😬😬
رنگی‌ترین سیاه توی کلاس ردیف چهارم نشسته‌ام. لیلا میز جلوی من است. سر برمی‌گرداند.لبخند می‌زند. او هم مثل من عاشق نقاشی کردن است. :_آوردیشون؟ مداد رنگی‌هایم را می‌گوید. قرار گذاشته‌ایم باهم نقاشی کنیم. هفته‌ی پیش بابا برایم خرید. پارسال که همه نمره‌هایم خیلی‌خوب شد بابا قولش را داد. سی‌وشش رنگ جعبه‌ فلزی. سرتکان می‌دهم. :_آره صبح دل‌توی‌دلم نبود زودتر بیایم مدرسه و به لیلا نشانشان دهم. مادر اما مثل من خوشحال نبود، یک جوری بود که من نمی‌فهمیدم. نه مثل هر سال از زیر قرآن ردم کرد، نه بوسیدم. تند‌تند یک لقمه نان و پنیر پیچید و چپاند توی کیفم. :_زود راه بیوفت روز اولی دیر نرسی،ظهر اگه اومدی من نبودم برو خونه‌ی لیلا. صدایش انگار می‌لرزید. مامان سعیده و سارا آمد دنبالش.تا مرا دید اشکش را پاک کرد. مادر چادر انداخت سرش و از خانه زد بیرون. جلوی آینه لبه‌ی مقنعه‌ام را مرتب کردم. گوشه‌ی لب‌هام کش آمد بالا. نقاشی‌هام را که بابا زده دیوار خانه از توی آینه پیدا بود. بابا عاشق نقاشی و رنگ‌ها است. مامان می‌گوید از بس طفلک سر کار سیاهی دیده. با صدای ضربه‌ی در همه می‌ایستیم. خانم معلم وارد کلاس می‌شود‌. مانتو و شلوار طوسی پوشیده. اسمش را روی تخته می‌نویسند. [ خانم ریاحی ] وقتی می‌خندد روی لپش چال می‌افتاد مثل بابا. مامان می‌گوید این قشنگ‌ترین خنده دنیاست. حالا نوبت بچه‌هاست. باید بایستیم و خودمان را معرفی کنیم، بعد هم شغل پدرهامان را بگوییم. :_اجازه خانوم زهرا آزادگر، شغل بابامون هم نونواست. :_اجازه خانوم سعیده محمدی، بابای ما کارگر معدنه :_اجازه خانم سارا محمدی، ما با سعیده دوقلوییم :_اجازه، لیلا شریفی بابای ما راننده است. حالا نوبت من است.بلند می شوم.‌ لبخند می زنم: :_ اجازه خانم پروانه پور مهر، بابای ماهم کارگر معدنه. نمی‌دانم چرا خانم معلم دیگر لبخند نمی‌زند. 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
سلام می‌خوام امشب براتون یه داستان به قلم مهدیه‌ ی عزیزم بذارم ولی از الان قول بدید بعدش نظرتون رو براش بفرستید البته می‌دونم تا چند دقیقه بعدش نمی‌تونید از حال و هوای داستان خارج بشید