eitaa logo
چند جرعه با من بخوان
108 دنبال‌کننده
395 عکس
83 ویدیو
0 فایل
@E_shokoohi اگه حرفی با من داشتی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از طریق هوش مصنوعی تماس با صدای شهید رئیسی .... روحشون شاد یادشون گرامی قشنگه گوش کنید😭😭😭😭 هنوز وقت داریم یک یاعلی بگید
اینم رای ما😊
تمام شد
فعلا اولین پیروزی برامون لبخند آقاست از مشارکت بالا
خدایا خیلی ها این دو هفته خانه به خانه ، کوچه به کوچه، روستا به روستا پی دعوت به حق قدم برداشتند. خدایا تمام این قدم ها به سوی تو بود. ما بنده ها قدم به سوی تو برداشتیم.
5.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به شاد شدن شما از مشارکت راضیم ❤️
رفته بودیم منطقه همت آباد جایی که نه شهر بود نه روستا مانده بود بین این دو جمعیت زیاد، پر از مغازه، کوچه های خاکی و طویل با راه آبی وسط هر کوچه... با فاصله هر چند قدم، چندتا خانوم جلوی درب خانه ها نشسته بودند به صحبت، یا به پوست کندن لیمو های عمانی که انگار شغل خانگی آن منطقه بود. از صبح اما حرف پیرمردی توی گوشم می‌پیچد که کنار همسرش و دخترش جلوی خانه شان نشستم به صحبت و گوش کردن درد دل از توی حیاط حرف ها را شنیده بود. آمد دم درب. آخر حرفش گفت: (هرکسی که بیاید چه کاری برای ما بکند چه کاری نکند من و زن و بچه هایم مثل همیشه برای این انقلاب رای می‌دهیم )
نمی‌دانم کدامتان داغ دیده‌اید؟ بعضی غم‌ها تصور کردنشان هم سخت است! اما نمی‌شود تصور نکرد... مثل امشب.... شب دخترهای سه ساله! اصلا مگر می‌شود توی خانه، دختر سه ساله داشته باشی و مرغ خیالت پر‌ نکشد. وقتی با دست‌های کوچکش موهای سر بابا را نوازش کند... بوسه به پیشانی بابا بزند... با شیرین زبانی بگوید:(بابای من خوشگل ترین بابای دنیاست) نمی‌شود! نمی‌شود توی همین خانه ماند. 😭😭😭😭 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره‌ی کرب و بلای همه را باز کند
3.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 فرشته‌ها برای رقیه گریه می‌کنند 🔻 روضه یتیمی و غربت حضرت رقیه (ع) از زبان مهدی رسولی حسینیه معلی @moallatv3
محرم‌نوشت هشتم محرم برای من همیشه یاد‌آور گل هایی‌ست که پدرم از توی باغچه می‌چید. بعد همه را توی یک سبد پرپر می‌کرد تا برای مراسم آماده باشد. سال‌های سال، صبح هشتم محرم، آفتاب نزده منزل پدرم روضه بود. وقتی مداح می‌خواند: ای گل پرپرم ..... ای علی اکبرم.... پدرم توی جمعیت راه می‌رفت و گل‌ها را روی سرشان می‌ریخت. عاشق این بودم که توی مجلس خدمت کنم.سنی نداشتم. از دور گرداندن قندان شروع کردم و با هزار التماس و خواهش به جمع کردن استکان‌های خالی رسیدم. بزرگترین ترسم این بود که صبح، برای مراسم بیدارم نکنند. تلخ‌ترین قسمتش مال وقتی بود که به سن مدرسه رسیدم. روضه تمام نشده، مجبور بودم با بغض بروم سر کلاس و درس. از همان سال‌ها، جور دیگری علیِ حسین را دوست داشتم. وقتی کربلا قستم شد هنوز صدام روی کار بود. آن موقع شبها درب حرم را می‌بستند. آخر شب بود. خادم‌ها جمعیت را از دور ضریح متفرق کردند تا از حرم خارج شوند. من هم، مثل بقیه مشتاق گره خوردن پنجه‌هایم با مشبک‌های ضریح بودم. اما دیگر کسی دور ضریح نمانده بود و اجازه زیارت تمام شده بود. توی جمعیتی که به سمت بیرون هدایت می‌شدند ایستادم.صورتم خیس بود. اشک امانم را بریده بود. زیر لب التماس آقا می‌کردم. دلم آغوش حضرت را می‌خواست. سینه ام سنگینی می‌کرد. یک دفعه یکی از خادم ها آمد سمتم. مچ دستم را گرفت و کشیدم بیرون. بقیه جمعیت را هل داد عقب. ترس با بهت آمد به جانم. رو کرد به ضریح :یاحسین به حق علی اکبر کشاندم پایین پا. توی کنج ضریح. دستم را چسباند به مشبک‌ها. پنجه زدم به ضریح. تنها زیر‌ قبه. باورم نمی‌شد. زبانم بند آمده بود. عطر تمام گلهای کودکی پیچید توی مشامم. حالا چند شب مانده به هشتم محرم. دلم بی تاب دل حسین است. حالا که علی لباس مشکی پوشیده. موها‌ را شانه زده و جلویم ایستاده. جوان داشتن حس شیرینی است‌. یک جور دیگری دلت برای قد و بالایش غنج می‌رود. انگار هرچه قد می کشد کوه وجودش برات محکم‌تر می‌شود. چشم روی هم می‌گذارم. پدرم گلهای پر‌پر شده را می‌ریزد. مداح دم گرفته: جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم اشک را از گوشه‌ی چشم پاک می‌کنم: آقا‌جان جوانم فدای جوان شما 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man