فعلا اولین پیروزی برامون
لبخند آقاست از مشارکت بالا
#مشارکت_حداکثری
خدایا
خیلی ها این دو هفته
خانه به خانه ، کوچه به کوچه، روستا به روستا پی دعوت به حق قدم برداشتند.
خدایا تمام این قدم ها به سوی تو بود.
ما بنده ها قدم به سوی تو برداشتیم.
5.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به شاد شدن شما از مشارکت راضیم ❤️
رفته بودیم منطقه همت آباد
جایی که نه شهر بود نه روستا
مانده بود بین این دو
جمعیت زیاد، پر از مغازه، کوچه های خاکی و طویل با راه آبی وسط هر کوچه...
با فاصله هر چند قدم، چندتا خانوم جلوی درب خانه ها نشسته بودند به صحبت، یا به پوست کندن لیمو های عمانی که انگار شغل خانگی آن منطقه بود.
از صبح اما حرف پیرمردی توی گوشم میپیچد
که کنار همسرش و دخترش جلوی خانه شان نشستم به صحبت و گوش کردن درد دل
از توی حیاط حرف ها را شنیده بود.
آمد دم درب.
آخر حرفش گفت:
(هرکسی که بیاید چه کاری برای ما بکند چه کاری نکند من و زن و بچه هایم مثل همیشه برای این انقلاب رای میدهیم )
#ارزش_هر_رای
#مشارکت
#انتخابات_و_نعمت_هایش
#تجربه_های_گرانبها
نمیدانم کدامتان داغ دیدهاید؟
بعضی غمها تصور کردنشان هم سخت است! اما نمیشود تصور نکرد...
مثل امشب....
شب دخترهای سه ساله!
اصلا مگر میشود توی خانه، دختر سه ساله داشته باشی و مرغ خیالت پر نکشد.
وقتی با دستهای کوچکش موهای سر بابا را نوازش کند...
بوسه به پیشانی بابا بزند...
با شیرین زبانی بگوید:(بابای من خوشگل ترین بابای دنیاست)
نمیشود! نمیشود توی همین خانه ماند. 😭😭😭😭
🖊شکوهی
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
3.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 فرشتهها برای رقیه گریه میکنند
🔻 روضه یتیمی و غربت حضرت رقیه (ع) از زبان مهدی رسولی
حسینیه معلی
@moallatv3
محرمنوشت
هشتم محرم برای من همیشه یادآور گل هاییست که پدرم از توی باغچه میچید. بعد همه را توی یک سبد پرپر میکرد تا برای مراسم آماده باشد.
سالهای سال، صبح هشتم محرم، آفتاب نزده منزل پدرم روضه بود.
وقتی مداح میخواند:
ای گل پرپرم ..... ای علی اکبرم....
پدرم توی جمعیت راه میرفت و گلها را روی سرشان میریخت.
عاشق این بودم که توی مجلس خدمت کنم.سنی نداشتم. از دور گرداندن قندان شروع کردم و با هزار التماس و خواهش به جمع کردن استکانهای خالی رسیدم.
بزرگترین ترسم این بود که صبح، برای مراسم بیدارم نکنند.
تلخترین قسمتش مال وقتی بود که به سن مدرسه رسیدم. روضه تمام نشده، مجبور بودم با بغض بروم سر کلاس و درس.
از همان سالها، جور دیگری علیِ حسین را دوست داشتم.
وقتی کربلا قستم شد هنوز صدام روی کار بود. آن موقع شبها درب حرم را میبستند.
آخر شب بود. خادمها جمعیت را از دور ضریح متفرق کردند تا از حرم خارج شوند.
من هم، مثل بقیه مشتاق گره خوردن پنجههایم با مشبکهای ضریح بودم.
اما دیگر کسی دور ضریح نمانده بود و اجازه زیارت تمام شده بود.
توی جمعیتی که به سمت بیرون هدایت میشدند ایستادم.صورتم خیس بود. اشک امانم را بریده بود.
زیر لب التماس آقا میکردم. دلم آغوش حضرت را میخواست. سینه ام سنگینی میکرد. یک دفعه یکی از خادم ها آمد سمتم. مچ دستم را گرفت و کشیدم بیرون. بقیه جمعیت را هل داد عقب. ترس با بهت آمد به جانم. رو کرد به ضریح :یاحسین به حق علی اکبر
کشاندم پایین پا. توی کنج ضریح. دستم را چسباند به مشبکها.
پنجه زدم به ضریح. تنها زیر قبه.
باورم نمیشد. زبانم بند آمده بود.
عطر تمام گلهای کودکی پیچید توی مشامم.
حالا چند شب مانده به هشتم محرم.
دلم بی تاب دل حسین است.
حالا که علی لباس مشکی پوشیده. موها را شانه زده و جلویم ایستاده.
جوان داشتن حس شیرینی است. یک جور دیگری دلت برای قد و بالایش غنج میرود. انگار هرچه قد می کشد کوه وجودش برات محکمتر میشود.
چشم روی هم میگذارم.
پدرم گلهای پرپر شده را میریزد.
مداح دم گرفته:
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
اشک را از گوشهی چشم پاک میکنم:
آقاجان جوانم فدای جوان شما
🖊شکوهی
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
محرمنوشت
بعضی از دردها را باید
مادر باشی تا بفهمی....
بعضی از دردها را باید
شیر خواره داشته باشی.....
بعضی از دردها را باید
کودک گرسنه و سینه بی شیر داشته باشی......
ولی یک درد را فقط کسی میفهمد که شیر به سینهاش آمده و اما شیر خواره اش......
رباب جان
امروز هزاران هزار مادر برای علیِ کوچک تو اشک ریختند. ضجه زدند.حتی روی خراشیدند. می دانم، نمیشود درد تو را وقتی کودکشان را توی آغوش دارند درک کنند.
اما بانو جان
جایی نه نزدیک اینجا
بلکه هر روز دورتر و دورتر
مادرانی ده ماه است این درد را خوب میفهمند.
مادرانی که فقط تو حال آنها را خوب درک میکنی!
توی شهر ما رسم است، مادران شهدا به مادران تازه شهید از دست داده سر می زنند.
راستی از کربلا تا غزه چقدر راه است؟
🖊شکوهی
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
#همایش_شیرخوارگان_حسینی
#مادرانه_رباب_علیاصغر
#غزه_را_فراموش_نکنیم
#مرگ_بر_اسرائیل_حرمله
شب ششم محرم
با دینگ پیام چشمم پر آب می شود و اشکم سر میخورد روی گونه.
دعوت شدم به مجلس روضهای که قرار بود میزبان پرچم حرم آقایم حسین باشد.
دل تنگ بودم به بوییدن عطر حرم.
دوباره پیام و دوباره دعوت....
تا شب چند بار برنامه ی مراسم خودمان را بالا و پایین کردم
اما وقتی قسمتت نباشد .....
نمیشود که نمی شود....
شب هشتم محرم
مداح روضه علی اکبر میخواند.
میدانم این روضه ی جان دادن حسین است.
صدای ناله زنها بلند میشود.
یک دشت پر از علی اکبر شده....
بغضم میشکند.
حسین از دور نظاره میکند.
یک نفر با لبهای ترک خورده زمزمه میکند:
به زمین خورده انار من و صد دانه شده...
با دست میکوبم توی سینه. شانه هایم میلرزد.
حسین عبایش را روی زمین پهن میکند.
نمیتوانم تصور کنم چطور حسین این همه اکبر را......
باید صورت بخراشم.
باید بلند فریاد بزنم تا جوانان بنی هاشم
بروند کمک حسین.
اما راه نفسم بسته میشود وقتی مداح ارباً اربا را معنی میکند.
مگر قرار این عالم نیست که پسر قد بکشد تا بشود عصای پدر....
دست ها بالا میرود برای فرج منتقم خون حسین.
دوباره
عطر گلهای کودکیام پیچیده توی فضا...
دل تنگم برای بوییدن عطر حرم.
صاحبخانه توی دستم بسته ای میگذارد.
چند گلبرگ متبرک به پرچم مولا
زیرلب میگویم:
وقتی ارباب حسین است....
🖊شکوهی
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man