#فقط_بابای_خودم
کیفش رابا خوراکی و اسباب بازی و مدادرنگی پر کرد. لباس مشکی پوشید. لبه ی دامن را گرفت و چرخید. از گردش دامن ذوق کرد.
توی حیاط برای بچه ها با چادر مشکی خیمه ی کوچکی زده بودند. دیوار خیمه پر بود از نقاشی .
بچه ها با کاغذرنگی پروانه های کوچکی را درست می کردند.
قبول کرد پیش بچه ها بماند.
خاله مربی یک برگه رنگ آمیزی به او داد.
برگشتم توی زنانه.
_______
صدای گریه اش را توی همهمه ی و شلوغی جمعیت شناختم. خودش را انداخت تو بغلم.
برگه نقاشی توی دستش بود.اشک می ریخت .
دستش را دور گردنم قلاب کرد.هرچه پرسیدم که چه شده پاسخم گریه بود.از دور و بر، هر کسی چیزی می گفت.
«آب میخوای؟»
«شکلات دوست داری؟»
«شاید ترسیده»
کم کم توی دامنم پر شد از شکلات و کیک و خوراکی . خانومی، یک گلسر خوشگل برایش آورد. اما قلب دختر کوچکم هر چه می گذشت تند تر می زد. با بوسه و نوازش کمی آب خورد.
خواهرم قربان صدقه اش رفت.
مداح روضه می خواند.
محکم اورا توی آغوش گرفته بودم.
« آلا بگو چی شده؟ کسی زدت ؟»
چشم هایش سرخ و ریز شده بود.
دست کشیدم روی صورتش. اشک هایش را پاک کردم
«به مامان بگو چی شده؟»
برگه ی نقاشی را آورد جلو.نشانم داد.
نفسش بریده بریده بود: « بابا رو می خوام .دلم فقط برای بابای خودم تنگ شده»
قلبم تیر کشید. دختر سه ساله ی من، از دیدن یک نقاشی دلتنگ بابا شده بود.
همه چیز جلوی چشمانم تار شد. تکیه دادم به دیوار خرابه. صدای ضجه من همراه گریه زن ها و بچه ها بلند شد.
🖊شکوهی
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
1398949939 (2).mp3
زمان:
حجم:
361.1K
تا حالا دلت برای یک صدا تنگ شده
چشمات برای نشنیدن خیس شده
با قلبت آرزوی دوباره ش رو کردی
من دل تنگ این صدام توی
هرم گرمای هوا
با دونههای عرق که شره میکنه
از پشتت
و قدم به قدم میشنوی
هدایت شده از مجله قلمــداران
#توجه
#توجه
شروع ثبتنام نویسندگی برای دوستانی که علاقمند به نوشتن داستان هستند.
لطفا جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام بدهید
@sabtenam_ghalam
چند جرعه با من بخوان
#توجه #توجه شروع ثبتنام نویسندگی برای دوستانی که علاقمند به نوشتن داستان هستند. لطفا جهت ثبت نام ب
اگه دوست داری بنویسی
حتما بچهی مامان مقیمی بشو
پایبند به روشهای تربیتی خاص مادرانه
دمپایی و آجر😬😅
ولی خوب جواب میده👌👌
کوله بستهام.
لباسها را یکییکی تا کردهام،گذاشتهام ته کوله، یک شمد هم جای حوله.کرم و شارژر و اسپری کوچک گلاب را توی جیب وسط جا دادهام.
عکس حاج قاسم را زدهام روی کوله.
سربند یا اباعبدالله را گره زدهام به دسته. بستهی هدیههای مسیر مشایه را آماده کرده ام.جانماز و تسبیح و چفیه را گذاشتهام دم دست. دنبال نمادی از فلسطین میگردم، جایش خیلی روی کوله خالیست.
همه این کارها را کردهام، اما نه برای خودم
حالم را میفهمی؟
امسال هم جا میمانم؟
#اربعین_دلتنگتم
#هرکدوم_رفتید_چند_قدم_به_نیت_منم_بردارید
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
توی کوچه پس کوچه های هزارتوی محله حسین باشی
بالاخره رسیدیم محل قرار
حالا من چشمم مانده روی کاشیکاری اسم مسجد
سفر که از اینجا آغاز شود
دلت پر میکشد بین الحرمین
همانجا که می ایستی رو به حرم
ابالفضل العباس ع تا اذن زیارت بگیری
#آقاجان_هر_بار_سفر_کربلا_را_خودتان_عنایت_کردید
#اگر_نیامدم_برایم_بنوسید_دلش_آنجا_بود
هرچه اصرار کرد به جای هندزفری خودش ایرپاد من را ببرد گفتم:( نه😱 لازمش دارم)
هندزفری درب و داغان را گذاشت توی کیف کمری.
برای خداحافظی و زیارت رفت حرم.
من هم دل جاماندهام طاقت نیاورد.ایرپاد را گذاشتم برایش. با یک برچسب هم خوب محبتم را حالیش کردم. حالا
ماندهام با یک هندزفری جویده شدهی داغان.
#الکی_جو_نگیرتون_محبت_کنید.
عرض سلام و تسلیت ایام
الحمدلله توفیق خدمت زائرین امام رضا(ع) امسال نصیبمان شد🤲🌱
جمع خادم الرضا در تلاش برگزاری میزبانی از زائران امام رضا هستند🙂🍃
شما هم میتونید در این کار خیر مارو همراهی کنید🌷🌹
شماره کارت آقای سید محمد رسول مهاجریان:
<<5892 1014 6140 0778>
🌱جهت هماهنگی اسکان زائر با شماره زیر تماس بگیرید*09157004256🦋
اجرتون با امام رئوف(ع)☺️🍃
چند جرعه با من بخوان
عرض سلام و تسلیت ایام الحمدلله توفیق خدمت زائرین امام رضا(ع) امسال نصیبمان شد🤲🌱 جمع خادم الرضا در تل
سلام
ان شاءالله از چند روز دیگه می ریم برای تمییز کاری و تجهیز کردن مکان
اگه دوست داری توی این کار خیر با همراه باشی
فقط کافیه بزنی رو شماره کارت خودش کپی میشه😄😄
5892101461400778به نام سید محمدرسول مهاجریان
چند جرعه با من بخوان
#استرالیا #احسان_عبدی_پور #داستان_کوتاه #کنکور #شب_عاشورا #پادکست #باصدای_نویسنده
یه داستان باحال گوش بدیم امروز؟
امروز رفتیم خونه پدری برای تمییزکاری.
میدونید که، قراره موکب بشه.
خونه باید برای زائر های آقا حسابی تمییز و مرتب بشه دیگه، پس کار رو سپردیم به شلنگ آب و جاروی دسته بلند و اسفنج🧽🧼🚿
از همون بالا شستیم تا کف زمین.
حسابی خاک و غبارش گرفته شد.
تا زمین خشک بشه و آماده فرش کردن،
جاتون خالی
خادم های موکب اومدن صرف ناهار دست پخت خودم😋
بعد از نهار هم چند تا از اتاق ها فرش شد
البته عکس نگرفتم مثلا داشتم کار میکردم دیگه😄
هنوز خیلی کار مونده روزای دیگه براتون عکس می گیرم و مرحله به مرحله گزارش می دم.