چند جرعه با من بخوان
صبح خیره ماندم به گاز. یک تای ابرو را دادم بالا. لبخند نشست روی لبام. با سیم افتادم به جان چدن ها. ب
شما بچه رو سیر کن نصف اخلاقش درست میشه.
اون نصفهی دیگه مربوط میشه به زمان انتخاب که باید چشم و گوشت رو باز میکردی.
دیگه نگرفتی من چی میگم چه کار کنم خب ؟
وقتی مسافرا نیستن
ما مشغولیم
داریم میرسیم به قسمت اشکی
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
سلام
اگه برسم این چند روز براتون روایت های کوتاه از حال و هوای موکب می ذارم
نزدیک ظهر بود رسیدند موکب، بدون قرار قبلی. با لباس هایی مثل رنگین کمان. هفده تا خانم با شش تا چرخ خیاطی.
اولش برای من هم عجیب بود.
بعد از ناهار با یک سینی چای نشستم کنارشان. از بندر آمده بودند.
مثل شهرشان گرم و صمیمی.
قصه ی چرخ ها را پرسیدم. آمده بودند برای خادمی، توی موکب تعمیرات لباس و کیف و...
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
زود باش زود باش
در دیگ رو باز کن
زائرا نشستن سر سفره
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
یک جاهایی آدم با عشق ظرف میشوره
چی میشه تو خونه هم بشورن خب 😕
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
سلام
تا برسم خونه دیگه شنبه نیست.
منم که روی قول و قرار حساااااس
پس تا موکب خلوته داستان رو بذارم براتون