خدایا به هارت و پورتمون نگاه نکن؛ ما بدونِ تو دست و پا چُلُفتیتر از این حرفاییم :)
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قدرت_نه_گفتن داشته باشیم!
خجالت میکشید نه بگید؟
فکر میکنید تحقیر میشید؟
پس توصیههای استاد رائفیپور رو بشنوید☺️💙
#پست_ویژه✨
فیلم شروع شد
نگاهِ همه به پرده سینما بود
دو دقیقه گذشت، چهار دقیقه گذشت، هشت دقیقه گذشت اما فقط تصویرِ سقف اتاقی را نشان میداد! صدای همه درآمد و اغلب سالنِ سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و به یک كودک معلولِ قطع نخاعِ خوابیده روی تخت رسید!
و این جمله زیرنویس شد:
این تنها 8 دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید پس قدر سلامتی و زندگیتان را بدانید🧡🍃
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منتظری وقتت آزاد بشه تا اون کارهایی که دوست داری رو انجام بدی؟😩
خبر بد اینه که اون روز نخواهد رسید!
از کسانی نباش که رنجها و گرفتاریهایت را از نگاه، چهره و حالتهایت به هر کسی منتقل کنی! سختیها مهمانِ تو هستند❤️🌱
✍🏻علی صفایی حائری
چند متری خدا
آقای امام رضا، حتی خوشبهحالِ فرشهای عاقبت بخیرِ حرم :) حس و کیفیت کلیپ انقدر بالاست که انگار اون
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من دلم تنگُ، سرم جنگُ، هوايم اَبريست :)
راننده تاکسی: دانشجویی؟
مسافر: بله
راننده: وقتی زنگ میزنی خونتون حتما با پدرت حرف بزن؛ پسرِ من وقتی زنگ میزنه فقط با مادرش حرف میزنه!
دلم براش تنگ شده :)💔
tanha_masir_14.mp3
10.41M
#تنها_مسیر | قسمت چهاردهم
فقط میتونم بگم خوش به حالت اگر جز کسایی هستی که این صوت رو گوش میکنی!
به ترتیب گوش کنید🎙🌊
* مثل یه معجزه هست؛ در حدی که زندگیتون تبدیل میشه به قبل از تنها مسیر و بعد از تنها مسیر☺️
💌 از حس و حالتون بعد از هر قسمت بهم بگید: @admin_khoda
برای فوتبالِ امشب شوق دارید و دعا میکنید ایران برنده بشه؟
پس دانلود عکس برای شما اجباری✨
#برای_ایران | #امام_زمان
🔸اگر این ماجرا رو تا آخر بخونید، قطعاً تحولی بزرگ در شما رخ خواهد داد.
#طعم_شیرین_خدا | قسمت دوم
ازم درخواست کرد که فردا برای سخنرانی به مدرسهشون برم!
میگفت: آبروم در خطره؛ بیا و آبروم رو بخر
از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، اون لحظه تو همهی وجودم اضطراب و دلهره موج میزد..
آخه من تا اون روز حتی یه سخنرانی هم نکرده بودم و حالا دعوت میشدم برم به یه مدرسه راهنماییِ دخترونه که جلوی حدود ششصدتا دانشآموز سخنرانی کنم!
برای همین ترسی که داشتم به خواهرم قول ندادم ولی ناامیدشم نکردم.
اینکه اون شب رو چه جوری به صبح رسوندم رو یادم نیست؛ ولی یادمه صبح که از خونه اومدم بیرون به خانمم گفتم: ممکنه برم کرج برای سخنرانی؛ شایدم برم درس و ظهر برگردم خونه.
حتی وقتی سوار اتوبوس واحد شدم که برسم مرکز شهر، هنوز تصمیم نگرفته بودم که برم کرج یا نه..
از اتوبوس واحد پیاده شدم
یه طرف، حرم حضرت معصومه(س) بود که اگر میخواستم برم درس، باید از اون طرف میرفتم یه طرفم ماشینایی که مسافرا رو میبردن به پایانه مسافربری!
صحبت کردن برای ششصدتا دانشآموز دخترِ نوجوون با موضوع پرسش و پاسخ درباره خدا، خیلی برام سخت بود؛ اما بغض گلوی خواهرم رو هم نمیتونستم فراموش کنم.
فکر میکردم نیمچه امیدی که خواهرم از حرفای دیشبِ من گرفته، اون رو کرده یه منتظر تا ساعت ۳ بعد از ظهر، چشم به درِ مدرسه.
خواهرم خیلی به گردنم حق داشت؛ اون مادرِ دوم خونه ما بود. مگه میشد این همه لطفی رو که از بچگی بهم داشت، فراموش کنم؟
چقدر دو راهیِ سخت و نفسگیری بود..
چند متری خدا
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ فرشتگان گفتند: اى مريم، خدا تو را به كلمه خود بشارت مىدهد؛ نام
003046.mp3
61.6K
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ
و با مردم در گهواره و در حالت کهولت (و میانسال شدن) سخن خواهد گفت؛ و از شایستگان است.
↵ آلعمران/۴۶
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید صعود نکرده باشیم، اما..
خداقوت به بچههای عزیز و غیرتمند تیم ملی! سرتون رو بالا بگیرید شما هیچی کم نذاشتید💚🇮🇷
#برای_ایران