آن دو نفر دیگر هم همین طور! یعنی وقتی داود برایشان تمام گرفت و باادبیات خاص خودش اکرام و به منبر دعوتشان کرد اولش جا خوردند اما سپس قبول کردند.
در همان گیر و دارِ شب قدر بودند که آقافرشاد داود را کشاند کنار و گفت: «حاجی اگه قابل بدونین، میخواستیم فرداشب دعوتتون کنیم افطار منزل.»
داود جواب داد: «دستتون درد نکنه. من احتمالا خونه مادرخانمم باشم. احمد و صالح هم همین جا یه چیزی میخورن. دستت درد نکنه.»
فرشاد لبخند زد و گفت: «منظورم شما و حاج خانمتون هست.»
داود که انتظار چنین دعوتی را نداشت، لبخند زد و با شنیدن این کلمه ذوق کرد و گفت: «مزاحم نمیشیم.»
-نه بابا! چه مزاحمتی. شب قدر هم هست. بگید از افطار بیان اینجا. بعدشم میریم مراسم احیا و خوش میگذره انشاءالله.
-پیشنهاد خیلی خوبیه. باشه. مزاحم میشیم. البته بذار اول هماهنگ کنم. خبر قطعی را تا یک ساعت دیگه میگم.
آن روز غروب شد و نماز خواندند. همه رفتند برای افطار اما داود همان طور که سر سجاده بود، تلگرامش را باز کرد و برای الهام نامه ای بدین شرح نوشت:
[بسم رب العشق...
اسباب لبخند و حیات و مماتم سلام
یا الهام! با عرض فراوان احترام، ایام عزت مستدام، لبخند عالی بی ابهام، عزت و شوکتتان بی آلام، رخ و صورت بی مانندتان سرخ فام. گفتم دو کلمه ای عرض حاجت ببرم در تلگرام. به محضر آن زیباکلامی که وجودش زرین فام. طَبَق طَبَق واژگان مهر آورده ام سواره نظام. باشد که از شما دلی ببرم بی سرسام. و عاقبتِ دلخوری و بدعهدی ایام را کنیم خوش سرانجام. به حق شاخه نبات حافظ خوش مرام.
الهه من! عذر تقصیر به خاطر آن شب ابهام آفرین. که به خدای احد و ارحم الراحمین، بسی رنج بردم در این سرزمین. بلکم یافت شود آن پسر لجوج و به نام افشین. پسر آن همردیف هیتلر و استالین. آخر سر با توسل بر حضرت ام البنین، و نذر هزاران صلوات از یسار و یَمین، و به یُمن رسمی اعجازآفرین، پیدا شد به برکت امیرالمومین.
بانوی من! اگر قابل میدانید و به این عاشق خسته دلتان نظر مرحمتی دارید چرا که «ان الله یحب الراحمین و یحب المترحمین.» مستدعی است که اجازه بدهید که فرداعصر جهت عرض مراتب عاشقانگی، خدمت آن یگانه دهر رسیده و مرکبی هموار فراهم نموده و حضرت علیّه را به ضیافت افطار منزل آقافرشاد و عاطفه خانم همراهی نموده تا از تنعم در زیر گیسِ خوش عطرتان، و از حضور در زیر سایه پر محبتتان، شبی سپری کنم به مِهر و مناجاتی کنیم پر الهام.
و در آخر؛
از هِجر، روزم قیر شد ... دل چون کمان بد تیر شد
یعقوب مسکین پیر شد ... ای یوسف بُرنا بیام؟ ]
حال نداشت که از سر جا بلند شود و به بچهها بپیوندد و افطار کند. همین جا لحظاتی نشست. تا این که با صدای پیام تلگرام به خودش آمد. الهام بود. گفته بودم که بلاست. و خدا هیچ کسی را بدون آنگونه بلا به خود واگذار نکند.
[درود بر شاهنشاهِ دلِ الهامکی غمگین و تنها
پس از عرض سلام و دعاگویی و تعریف و تمجید و تملق وافره و خالصانه به درگاهتان، به استحضار عالی میرساند که دیگر دلی نمانده که تنگ بشود و جانی نمانده که به جنگِ آرایههای مسجّع جنابتان صف بکشد. چهارتا دون و آبی بود که به زمین لم یزرع وجودمان پاشیدیم و منتظر ابربهار و خضر ایامِ داود خان بودیم که دیدیم دریغ از قطره ای توجه و ذره ای عنایت به این گوشه نشینِ دربار همایونیتان.
اگر از حال این کمترین جویایید، ملالی نیست به جز مهنت ایام و فراق یار. اما اعلی حضرت به تدبیر امور مهمه و تمشیت عیال الله متمحض باشند و بی توجه به این بلاد خشک و رنجور، ایام پادشاهی را سپری کنند. چرا که هر چند برای این قطعه بایر میگذرد روزگار تلخ تر از زهر، اما دلخوشم به آن قول سعدیِ علیه الرحمه که فرمود: آسوده خاطرم که تو در خاطر منی ... گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی.
ضمنا ... ما را چه به اجازه و استجازه؟ نه تنها فرداشب و لیله القدر که البته در جوار شما خیرٌ من الفِ شهر است، بلکه هر زمان و مکان دیگر که جناب عشق امر فرمود در رکابیم. چرا که رشته ای بر گردنم افکنده دوست ... میکشد هر جا که خاطرخواه اوست.
سایه عالی مستدام و سوت و ساز عزت و لذت به راه.
کَمینه؛ الهامک!]
ملاحظه فرمودید؟ همین. الان دل داود باید چگونه باشد با این ناز و عشوه کلمات و حس و حال ترقص برانگیز جملات؟
داود تا صبح صد بار دیگر از روی آن نامه خواند و دلش برای الهامک غَنج رفت و همین طور غنج رفت و غنج رفت و غنج رفت.
رمان #یکی_مثل_همه۳
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
بسم الله الرحمن الرحیم
💞 #یکی_مثل_همه۳💞
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
💥 «قسمت بیست و دوم»
شب قدر شد. شب نوزدهم ماه مبارک. داود به دنبال الهام رفت و پس از شرکت در نمازجماعت، برای اولین بار با هم به یک مهمانی و افطاری دوستانه به خانه فرشاد و عاطفه رفتند.
چون افطار در مسجد کرده بودند و روزه خود را با آب گرم و عسل و لیمو باز کرده بودند، وقتی به خانه آنها رسیدند مستقیم رفتند سراغ سفره شام. عاطفه زحمت کشیده بود و یک زرشک پلو با مرغ سرخ شده به همراه سبزی تازه و خرما یک پارچ شربتِ بیدمشک پای سفره گذاشته بود.
وقتی الهام میخواست سر سفره بنشیند، رفت در یکی از اتاق ها و چادر سیاهش را درآورد و یک چادر رنگی پوشید. البته نه آن چادر رنگیِ خوش رنگی که شب خواستگاری پوشیده بود. یک چادر معمولی تر دیگر. عاطفه هم چادر رنگی به سر داشت و همگی نشستند سر سفره.
داود و الهام بار اول بود که سر سفره کنار هم مینشستند. داود کاسه خرما را برداشت و به الهام تعارف کرد. الهام هم لبخندی زد و دو دانه خرما برداشت. وقتی داود کاسه را زمین گذاشت، الهام یکی از خرماها را که برداشته بود به داود تعارف کرد و داود که دستش را برده بود تا از کاسه خرما بردارد، دستش را برگرداند و از دست الهام خرما را گرفت و لبخندی زد و در دهان گذاشت. همه این چیزها در چند ثانیه و با تلاش برای حفظ آبرو انجام شد. چرا که میدانستند که بالاخره فرشاد و عاطفه هم جوان هستند و خبر از این حس و حال ها در آن وقت عزیز دارند.
وقتی شام تمام شد، همین طور که خانمها داشتند سفره جمع میکردند، فرشاد و داود درباره وضعیت مسجد و برنامه های شب قدر و این چیزها حرف میزدند.
🔰خانه سلطنت خانم
سروش خیلی به هم ریخته بود. از وقتی بیات را دیده بود، اینقدر به هم ریخته بود که فکر میکرد به محض دستگیری آرش، لابد غلامرضا هم گیر میافتد و در آخر میآیند سراغ او و پدرش را از گور درمیآورند. همین طور که دو تا پلاستیک ساندویچ دستش بود، اندکی دستش میلرزید و چون خیلی تو فکر بود، متوجه آمدن شادی نشد.
-آقا سروش! آقا سروش! باشمام.
-جانم!
-سلام کردم.
-سلام از ماست. بفرمایید.
-ممنون اما ما امشب اینجا دور هم جمع نمیشیم. چون دارن برای سحری پخت و پز میکنند. قرار شده بعد از افطار دور هم جمع بشیم.
-ولی من دیگه این ساندویچا را آوردم.
همین طور که دستش میلرزید و بغضی تهِ گلویش را گرفته بود، پلاستیک ها را به طرف شادی گرفت و یکجورایی گذاشت تو بغلش. شادی هم آنها را گرفت اما با تعجب گفت: «شما حالتون خوبه؟ مثل هرشب نیستین!»
سروش رویش را از شادی برگرداند. میخواست برود اما شادی دوباره پرسید: «چیزی شده؟»
سروش رو کرد به شادی و در حالی که استرس داشت او را میکُشت، با بغضی که داشت تبدیل به اشک میشد جواب داد: «اوضام خیلی بده. یه غلطی کردم که مثل خر تو گِل گیر کردم. نمیدونم چیکار کنم؟» این را که گفت، گریه امانش نداد. دستش را روی صورتش کشید و فورا صورتش را تمیز کرد. شادی فقط سرش را انداخته بود پایین و از این که حال سروش اینقدر بد است، ناراحت شد.
سروش گفت: «شادی خانم! خیلی برام دعا کن. نمیتونم بگم چیکار کردم اما بعیده خدا منو ببخشه. شریک جرم یه آدمایی شدم که ذاتا ازشون متنفرم. دعا کن امشب تا صبح تموم کنم. دعا کن بمیرم اما دچار بیآبرویی نشم.» این را گفت و سپس از شادی رو برگرداند و میخواست برود که شادی گفت: «صبر کنین.»
سروش خشکش زد. یک پسر ورزشکار و گنده و هشتاد نود کیلویی، با یک کلمه یک دختر دبیرستانیِ معصومِ لاغرِ حداکثر چهل پنجاه کیلویی خشکش زد. شادی گفت: «بنظرم با یکی حرف بزنید تا راهنماییتون کنه. شاید راهی باشه که از دردسر نجات پیدا کنین.»
سروش حس میکرد دنیا به آخر رسیده و آسمان روی سرش خراب شده است. بخاطر همین، به طرز بی سابقه ای در عمرش، آن شب داشت در حضور شادی گریه میکرد.
شادی ادامه داد: «من این حال و گریه شما در شب قدر رو یه نشونه میدونم.»
سروش رو به طرف شادی کرد و گفت: «چه نشونه ای؟»
#یکی_مثل_همه۳
ادامه👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🔰خانه فرشاد و عاطفه
دو ساعت از مغرب گذشت. چایی و میوه هم خورده بودند. داود و فرشاد روی یک مبل و عاطفه و الهام هم روی یک مبل دیگر نشسته بودند و روبروی هم نبودند و همدیگر را نمیدیدند. تلوزیون روشن بود و داشتند با هم سریال ماه رمضان را میدیدند که داود رفت سراغ گوشیش. رفت صفحه ارسال پیام و برای الهام نوشت؛
-الهام خانوم!
الهام دید برایش پیامک آمد. رفت سراغ گوشی و دید داود پیام داده. اول گوشی را روی سایلنت گذاشت که اگر پیام رد و بدل شد، مکرر صدای پیامک در فضای اتاق نپیچد. نوشت: «جانم!»
-بیا روبروم بشین. چرا دوری ازم؟
-نمیشه. تابلو میشه.
-چیکار کنیم حالا؟
-چطور؟
-دلتنگتم.
-من بیشتر.
-پاشو بریم.
-باشه اما کجا؟ مگه مسجد نداری؟
-آخ. یادم نبود. آره.
-من نمیرم خونمون. میمونم مسجد که سحر با هم بریم خونه.
-عالیه. هر چند چون نمیبینمت، خوب نیست.
در همین اوضاع و احوال بودند که فیلم تمام شد. داود هم گوشیش را خیلی عادی گذاشت کنارش که تابلو نباشد. الهام و عاطفه سینی چایی و میوه ها را برداشتند و بردند آشپزخانه. آقافرشاد هم رفت وضو بگیرد و آماده بشود که برود مسجد.
هنوز فرشاد نیامده بود که داود در پذیرایی تنها نشسته بود که الهام وارد شد. وقتی با هم چشم به چشم شدند، به هم لبخند زدند. الهام آمد و تا فرشاد نیامده، کنار داود و نشست و با لبخند خاصی گفت: «عاطفه خانم میگه من و آقافرشاد باید زودتر بریم مسجد تا خادمان شب قدر رو سر و سامون بدیم. میگه شماها باشین اینجا فعلا. هنوز یکی دو ساعت دیگه تا شروع مراسم مونده.»
داود که خیلی از این پیشنهاد خوشش آمده بود لبخندی زد و گفت: «من روم نمیشه. دلم میخواد اما روم نمیشه که اونا خدافظی کنن و برن مسجد اما من و تو اینجا باشیم.»
الهام لبخندش بیشتر شد. از آن مدل لبخندها که دارد صورتش آدم از هیجان و خنده میترکد اما لبها به هم فشار میآورند که صدا نداشته باشد. گفت: «خجالت که نداره. خودشون گفتند. عاطفه جون خیلی خانم خوبیه. لابد قبلش با آقاشون هماهنگ کرده.»
داود تکانی به خودش داد و سرکی کشید و دید فرشاد هنوز در حیاط است و دارد وضو میگیرد. رو به الهام گفت: «نمیدونم. از دست شماها زنا. باشه. خدا خیرش بده. اما چه بهانه ای بیارم؟ وای الهام پاشو بریم. من دیگه از فردا نمیتونم تو چشم فرشاد نگاه کنم.»
الهام چشمانش را نازک کرد و گفت: «جان من! بمونیم. باشه؟»
داود که تا آن زمان در آنچنان شرایط و پیشنهاد وسوسه برانگیزی گرفتار نشده بود، از یک طرف حضرت عباسی خجالت میکشید اما از طرف دیگر، خیلی دلش میخواست برای دقایقی با الهام خلوت کند و بخاطر آن شب، از دلش درآورد. اما ... همیشه حق با عشق است. اصلا همیشه زور عشق میچربد. شک نکنید. بخاطر همین، داود دلش را به دریا زد و به چشمان قشنگ الهام زل زد و سری تکان داد و زیر لب گفت: «باشه. بمونیم.»
الهام دید آقافرشاد وضو گرفته و دارد وارد اتاق میشود. فقط یک جمله را فورا گفت و جوری که تابلو نشود «مرسی. پشیمون نمیشی» گفت و با چشمکی تیرخلاصش را هم زد و رفت.
#یکی_مثل_همه۳
ادامه👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
لحظات سختی برای داود بود. سخت که چه عرض کنم. جانکاهترینش لحظه ای بود که فرشاد و عاطفه آماده شدهاند و میخواهند بروند مسجد و باید از داود و الهام خدافظی کنند. شیر نر میخواهد که آن لحظه با عروس و دوماد چشم به چشم بشوی و بخواهی آنها را در خانه خودتان تنها بگذاری و بروی اما یک لحظه خندهات نگیرد و تهِ اعماقِ نگاهت به آنها «ای شیطونا» نگویی و بروی! یعنی سالها باید ممارست کرده باشی که بتوانی آن لحظه همه چیز را عادی جلوه بدهی و بروی بیرون!
لهذا آن لحظه، برای فرشاد هم سخت بود. همین طور که کاپشنش را میپوشید، در اتاق بغلی، داشت به عاطفه میگفت: «بخدا خندم میگیره که بخوام از حاجی خدافظی کنم. چیکار کنم زن؟ دست خودم نیست.»
عاطفه که همه چیز را خیلی عادی و عالی میگرفت، جوابش داد: «وا ... خنده که نداره ... چه اشکال داره که یکی دو ساعت تنها باشن و بعد از ما بیان مسجد؟»
فرشاد: «آخه عزیز من مگه میگم اشکال داره؟ میگم نمیتونم باهاش رودررو بشم. خندم میگیره. خدا بگم چیکارت کنه زن!» این را که گفت، عاطفه هم یک لحظه خندهاش گرفت و گفت: «هیس ... خندم ننداز ... بدو که دیر شد.»
فرشاد: «من آمادهام! ولی لعنت بر شیطون.» این را گفت و خودش را جدی گرفت و از اتاق خارج شد. خب تصدیق بفرمایید که همین طور که نمیشود صاحب خانه خدافظی کند و برود. بالاخره مهمان هم از سر جایش بلند میشود و مثلا آماده رفتن میشود. اینجاست که صاحب خانه باید ابتکار عملش را با وزانتش جمع کند و ضربدر جدیت و لبخند نزدن بکند و مثلا تعارفشان کند که «شما تشریف داشته باشین و عجله نکنین و ما میریم و شما یکی دو ساعت دیگه بیایید.»
فرشاد میخواست لب باز کند که عاطفه ریسک نکرد و ترجیح داد این لحظه را بدون آبروریزی برای طرفین رقم بزند. بخاطر همین، مثل یک خواهر فهمیده و عاقل و بزرگتر رو به الهام کرد و جوری که همه بشنوند گفت: «حالا عجله ای که نیست. شما تشریف داشته باشین. من و آقافرشاد باید به بچه های مسجد برسیم. فعلا. شبتون بخیر!»
همین را گفت و همگی با هم خداحافظی کردند و عاطی و فرشاد به طرف در رفتند. داشتند کفششان را میپوشیدند که گوشی آقافرشاد زنگ خورد.
-الو ... سلام ... ارادت ... ممنون ... جانم؟ آره ... چطور؟ خب؟ حالا فعلا فرصت ندارن. چطور مگه؟ نمیدونم ... بذار بپرسم.
فرشاد به طرف پذیرایی برگشت و به داود گفت: «حاجی جسارتا گوشیتون خاموشه یا رو سایلنته؟»
داود نگاهی به گوشیش انداخت و گفت: «رو سایلنته. صالح زنگ زده. اووووه ... چه خبره؟ شش دفعه زنگ زده.»
فرشاد: «میگه یه تماس فوری میگیرید؟»
الهام که هُرّی دلش ریخت و ترسید که آن شب هم نشود دقایقی با داود خلوت کنند، نگرانانه به داود نگاه کرد. فرشاد قطع کرد و داود با صالح تماس گرفت. عاطفه و فرشاد هم که نگران شده بودند نرفتند و همین طور که داود نگاه میکردند.
داود: «سلام. خوبی؟ جانم صالح! خب ... خب ... کیه؟ آهان ... اون؟ خب ... چرا؟ الان اونجاست؟ جدی میگی؟ باشه... میام ... باشه باشه ... گفتن میام دیگه ... فقط یه جوری هواشو داشته باشین تا بیام. یاعلی.»
داود رو به الهام کرد و آرام به او گفت: «خودت شاهدی که چقدر دلم میخواست بمونم اما نشد.»
الهام آن لحظه خیلی خراب شد. روحیه اش به هم ریخت اما درون خودش ریخت. جلوی عاطفه و فرشاد بروز نداد. کیفش و چادرش را برداشت که در اتاق بغلی عوض کند و با داود به مسجد بروند.
نشد. آن شب هم نشد که دو دقیقه کنار هم بنشینند و گل بگویند و گل بِشنُفند. همگی از خانه خارج شدند و به طرف مسجد رفتند.
🔰مسجد صفا
داود و آقافرشاد با هم وارد مسجد شدند. عاطفه و الهام هم به طرف قسمت زنانه رفتند. وقتی داود به ایستگاه صلواتی رسید، به صالح گفت: «چی شده؟»
صالح به طرف آن طرف کوچه، کنار دیوار اشاره کرد و گفت: «اون پسره میگه یه حرفایی دارم که باید به خود حاجی بگم.»
داود به آن طرف نگاه کرد و همین طور که به آن جوان زل زده بود از صالح پرسید: «نگفت چی کارم داره؟ موضوع چیه؟»
صالح سرش را به طرف داود نزدیک کرد و گفت: «میگه درباره اون شبی هست که به مسجد حمله شد.» داود تا این را شنید، برقش گرفت. رو به صالح با تعجب گفت: «چی؟ درباره اون شب؟ واقعا؟!» این را گفت و به طرف آن جوان رفت.
#یکی_مثل_همه۳
ادامه👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
وقتی دید داود دارد به طرفش میآید، سیگارش را خاموش کرد و از سر جا بلند شد و دست به سینه گذاشت و گفت: «سلام عرض شد حاجی!»
داود هم لبخند همیشگی به لب داشت و گفت: «علیکم السلام. احوال شما؟»
-حالم خوب نیست. خیلی حالم بده. میتونم باهات حرف بزنم؟
-چرا که نه! خیره انشاءالله. بریم داخل یکی از اتاقای مسجد بشینیم؟
-نه حاجی. من لیاقت مسجد ندارم. بریم دو قدم راه بریم و حرفامو بشنو و دیگه مزاحمت نمیشم. شما هم کار داری امشب.
-با کمال میل. خوبین؟
این را پرسید و راه افتادند. او جواب داد: «والا چه خوبی؟ چه حالی؟»
-چطور؟
همین طور به طرف انتهای کوچه مسجد که سر از کوچه باریکِ بلندی درآورد حرکت کردند که خیلی تابلو نباشد و آن جوان هر چه در دل دارد به داود بگوید و کسی حالش را نبیند.
حدودا دویست متر از مسجد دور شده بودند که او گفت: «این بود قصه ما! از اولش فلاکت و بدبختی و بی کسی و بی پولی. تا این که اون شب یکی گفت بریزین این مسجدو بیارین پایین!»
داود با تعجب: «عجب! خب؟»
-آره. همه چی ردیف بود. قرار بود یه پول خوب بریزه که ریخت. ما هم همه چیو واسه آتیش بازی جفت و جور کردیم. همه چی خریدیم. تا این که بچه ها گفتن بریم. راه افتادیم. رسیدیم در مسجد.
دیگر داود و او خیلی از مسجد دور شده بودند و کوچه خیلی خلوت بود. او ایستاد و داود هم جلویش ایستاد. ادامه داد: «تا این که یه سر خر پیدا شد. یکی که اگه نبود، تا الان ما کارو تموم کرده بودیم و...»
داود احساس کرد یکی دارد از دور به طرف آنها میدود. چشمانش را نازک کرد و زیر لب گفت: «کیه اون؟ چی میگه؟»
حواس او هم پرت شد. یک لحظه به آن طرف نگاه کرد و دید کمتر از صد متر مانده که به آنها برسد. رو به داود کرد و گفت: «اون سر خر تو بودی. تو بودی حاجی. اگه تو نبودی، همه چی تموم میشد و ما هم الان اینجا نبودیم و پناهندگی و حال به حولی.»
داود دید یک موتوری با صدای بلند، شبیه همان صدای وووووو پشت سر آن کسی که دارد با داد و فریاد میدود و به طرف آنها میآید حرکت کرده و دارد لحظه به لحظه سرعتش را زیاد میکند.
تا این که او دست در جیبش کرد و رو به داد گفت: «اومدم امشب تمومت کنم. دیگه خستم کردی!» این را گفت و در حالی که از چشمش خشم و کینه میریخت، چاقوی ضامن دارش را درآورد و ضامن آن را کشید و برق تیزی چاقویش در آن کوچه تاریک به چشم خورد.
داود که اصلا انتظار آن لحظه را نداشت، هول شد و عبایش در دست و پایش گیر کرد و نتوانست خودش را فورا جمع و جور کند. او دستش را بلند کرد که چاقو را به آسمان برد تا به داود بزند، که ناگهان کسی که داشت میدوید، با فریاد گفت: «غلامرضا نزن! نزن آشغال!» این را گفت و خودش را وسط غلامرضا و داود انداخت.
اما غلامرضا دستش شتاب گرفته بود و دیگر کنترل و تشخیص مضروب دست او نبود. به خاطر همین، چنان چاقو را روی داود و سروش کشید که هر دو خونآلود به زمین افتادند.
غلامرضا که دید هر دو را زده، وسط آن روشنی و تاریکی ندانست کار را تمام کرده یا نه؟ که آرش با موتورش سر رسید و با فریاد گفت: «سوار شو غلامرضا! گاومون زایید!»
غلامرضا دید که آن دو نفر مثل مرغ پرکنده دارند در خونشان غلت میزنند، هول شد و فورا چاقو را بست و در جیبش گذاشت و پرید تَرکِ موتور آرش و دِ برو !
رمان #یکی_مثل_همه۳
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
#تولید_کانال #رونمایی
تارنمای رسمی پژوهشیار رونمایی شد
🔵قابل استفاده در:
#رایانه (مرورگر)
#اندروید
#آی_او_اس (وب اپ)
✅امکانات ویژه:😍
1⃣هوشهای مصنوعی اختصاصی
2⃣فروش اینترنتی کتاب مقالهنویسی آسان و کاربردی
https://eitaa.com/joinchat/2092630054C3037bd818b
#کانال و #نرمافزار و #تارنمای پژوهشیار؛ اولین بستر جامع پژوهشی در ایران🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تـلنـگـر
📢 نـگـذاریـد در قـیـامت قــــرآن از شـما شـکـایـت کـند...
اگـر شـده روزی یـک آیـه از قـرآن را بـخـوانـیـد ولـی بـی قـرآن روزتـان را سـپـری نـکـنـید
☺️💞بـرنـامـه امـروز آیـه ۲۹ سـوره مـبـارکـه نساء هـمـراه بـا تـرجـمـه تـصـویـری بـسـیـار زیـبـا🌼🌸
📖 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً «۲۹»
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اموال يكديگر را در ميان خود به باطل نخوريد، مگر اينكه تجارتى با رضايت يكديگر باشد. و خود (و يكديگر) را نكشيد، همانا خداوند نسبت به شما همواره مهربان بوده است
گفتی دلمان در آرزویت باشد
چشمان امیدمان به سویت باشد
عید رمضان هم آمد اما ای ماه!
عید دل ما رؤیتِ رویت باشد
اللهمعجللولیڪالفرج
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
#حسیــݩجاݩ♥️
صبح علیالطلوع،
گدا بر تو
میگذشت
نزدیک ظهر بود
که عالیجناب شد
#صباحڪم_حسینے✨🤚
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
⁉️این موشکها فتوشاپ بود؟😳
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
#حجاب_در_کلام_شهیدان
درباره #حجاب حساسیت زیاد داشت. میگفت: اگر روزی یکی از خواهرهایم را بیتوجه به حجاب ببینم روز مرگ من است...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌷🕊
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
#فوری
📌منابع خبری آمریکایی به مرور در حال درز دادن آمار خسارتهای عملیات انتقامی ایران هستند
به گفته یک مقام ارشد آمریکایی به ایبیسی نیوز:
🔹۵ موشک به پایگاه هوایی نواتیم اصابت کرد و به یک هواپیمای ترابری C-۱۳۰ آسیب رساند.
🔹همچنین حداقل ۹ موشک به پدافند هوایی اسرائیل نفوذ کرده و دو پایگاه هوایی را مورد اصابت قرار دادند.
🔹یک مقام ارشد آمریکایی نیز گفته: ۴ موشک بالستیک ایران به پایگاه هوایی دوم در نقب اصابت کرد.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم جدید از سولاخ شدن گنبد آهنین با موشکهای ایرانی 💪🇮🇷
فیلم از صحرای سینا ؛ زاویه دید جنوب غربی اسرائیل
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🌷امام علی علیه السلام:
دل هاى پاك بندگان، نظرگاه هاى خداوند سبحان است. پس هر كه دلش را پاك سازد [با استغفار و توبه و پرهیز از گناه] خداوند به آن بنگرد.
📗غرر الحكم، ح۶۷۷۷
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🌼آیت الله قاضی:
لقمه حرام انسان را دشمن دین میکند همانطور که ٣٠ هزار حرام خوار در روز عاشورا با امام حسین علیه السلام دشمنی کردند. لقمه شبهه ناک نیز انسان را شبهه افکن در دین میکند.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
لعنتیهای باهوش، حداقل او خاکا رو برمیداشتید تو عکس نیوفته😂
توضیح: ارتش اسرائیل با انتشار فیلمی ادعا کرده موشکهای ایران به بیابانهای اراضی اشغالی برخورد کرده.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
✅ گزیده ای از اخبار مهم اخیر
◽️سازمان رادیو و تلویزیون رژیم صهیونیستی: نتانیاهو بعد از حمله موشکی ایران تصمیم گرفت تا حمله به رفح غزه را به تعویق بیندازد.
◽️شورایعالی امنیت ملی: اگر رژیم صهیونیستی بخواهد به شرارت علیه ایران ادامه دهد پاسخی حداقل ۱۰ برابرِ حملۀ اخیر را دریافت خواهد کرد
◽️اکونومیست: اسرائیل گمان نمیکرد ایران انتقام بگیرد
◽️پیامی که صهیونیستها از عملیات دیشب گرفتند
یک منبع آگاه: بعد از عملیات دیشب، رژیم صهیونیستی کاملا متوجه شد که ایران قابلیت انهدام هر نقطهای در اراضی اشغالی که اراده کند را دارد.
◽️ریزش ادامهدار قیمتهای کاذب دلار
برخلاف پیشبینیها بازار ارز در مدار کاهش قیمت قرار گرفته و دلالها فقط فروشنده هستند و دلار خریداری ندارد.
◽️حاجیدلیگانی، عضو کمیسیون قضایی مجلس: ایرادهای شورای نگهبان به لایحۀ حجاب در کمیسیون قضایی مجلس اصلاح شد و به شورای نگهبان ارسال میشود.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
توی کاپشن!
#وعده_صادق
#انتقام_سخت
#طوفان_الاحرار
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مانور تماشایی موشک ایرانی قبل از برخورد به هدف
🔹منابع خبری در تحلیلهایی از فیلم اصابت موشک ایران به هدف خود در اسرائیل نوشتند، این فیلم شاهکار مهندسی کلاهک موشک بالستیک فراصوت ایران را به نمایش میگذارد که چند ثانیه قبل از برخورد یک مانور دقیق انجام میدهد.
🔹این قابلیت، کنترل آیرودینامیکی و فناوری هدایت پیشرفته را نشان میدهد و به کلاهک اجازه میدهد مسیر خود را با دقت و سرعت خیرهکننده تنظیم کند.
🔹مشاهدۀ چنین حرکت اروباتیک با سرعت بالا نه تنها فناوری موشکی پیشرفته ایران را برجسته میکند، بلکه نشان دهنده جهش قابل توجه در مهندسی هوافضای نظامی نوین است.
🔹موشکهای خیبرشکن ایران با موفقیت به پایگاه هوایی «نواتیم» اسرائیل که در آن جنگندههای «اف-۳۵» آمریکایی بود، اصابت کردند.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
✅ گزیده ای از اخبار مهم اخیر
◽️سخنگوی شورای امنیت ملی آمریکا: قبل از حمله به اسرائیل پیامهایی از ایران دریافت کردیم اما چیزی دربارۀ زمان حمله، اهداف و نوع آن مخابره نشده بود.
◽️سخنگوی وزارت خارجه: تعلق کشتیِ توقیفشده به رژیم صهیونیستی محرز است.
◽️هواپیمایی عراق پروازها به ایران را از سر میگیرد
◽️وزیر حملونقل رژیم صهیونیستی دستور بازگشایی حریم هوایی و فرودگاههای این رژیم را صادر کرد.
◽️کمیتههای گروههای مقاومت فلسطین عملیات نظامی جمهوری اسلامی ایران ضد مواضع صهیونیستها در عمق اراضی اشغالی را تبریک گفته و تاکید کردند که این عملیات در چارچوب حق طبیعی ایران برای دفاع از خود بود.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🔺وقتی حرف از صادر کردن انقلاب میزنیم یعنی این توئیت از این کاربر لهستانی
#ایران_قوی
#انقلاب_کارآمد_است
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
27.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 گنبد آهنینتان این بود؟!
🔸سروده محمد رسولی درباره سیلی ایران به اسرائیل
🔺زخم پهپادها خدا را شکر
بر دل اهل غزه تسکین بود
🔺موشـک بام مسجد الاقصی
پیک آزادی فلسـطین بود
بسیار زیباست نشر دهید
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نمیشه اینو ندید👌
حال و روز اکثر مردم ایران
ارسالی از مخاطب عزیز که معلم هستن
---------------------------------------
همین ک وارد کلاس شدم .همه با شوق و ذوق خاصی اومدن ک برام تعریف کنن دیشبش چ اتفاق مهمی افتاده
حیفم اومد فیلم نگیرم
پر از حس خوب بود
احساس غرور میکردن
لذت بخش بود
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظۀ دستگیری سارقان بزرگراه صدر
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت به گونی...
برخورد قاطع با کاشفین حجاب
#پلیس_مقتدر
#برخورد_قاطع_باهنجارشکنان
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
✅ گزیده ای از اخبار مهم اخیر
◽️معاون سیاسی وزارت خارجه: در صورت سرزدن خطای مجدد از سوی دشمن، صهیونیستها بدانند که دیگر ۱۲ روز وقت نخواهند داشت و سرعت پاسخ ایران کمتر از چند ثانیه خواهد بود.
◽️آیتالله مکارم شیرازی: عملیات پیروزمندانه نیروهای مسلح مایۀ سربلندی مسلمانان جهان شد
بیتردید مردم عزیز ایران، قدردان این عملیات قاطع و غرورآفرین هستند و همواره در کنار مجاهدان و لشکریان اسلام تا شکست مستکبران و نابودی ظلم و ستم، پایداری خواهند نمود.
◽️گزینههای ایران علیه اسرائیل، گسترده است
الجزیره به نقل از یک مقام مسئول ایرانی که هویتش را فاش نکرد: ایران دنبال جنگ نیست، اما اگر تحمیل شود برای آن آماده است و گزینههای گستردهای هم دارد. ایران برای سطح دوم پاسخ، از طریق سلاحهایی که قبلا از آن علیه اسرائیل استفاده نکرده، آماده است. اسرائیل باید بداند که رفتارهای جنونآمیز و قلدرمآبانه مقابل کشوری مثل ایران جواب نمیدهد.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
دیروز؛ یکشنبه بعد از ظهر از کوچه ای عبور میکردم که هفت هشت دختر بچه و پسر بچه بین ۴ تا ۱۰ساله دور هم روی موکتی زیر سایه درختی نشسته بودند، یکی از پسر بچه ها که از کلام و رفتارش پیدا بود که قدرت کاریزماتیکی بیشتری در بین بچه ها دارد، روی یک دبه ماست ضرب گرفته بود و
میخواند و بچه ها در جواب هر چه میگفت، میگفتند: "رهبر ما"
که دیدم وسطهای این هم خوانی، یکی دیگر از پسر بچه ها با عجله از خانه ای بیرون دوید و عکس رهبر انقلاب را به جمع آنها رساند
پسر آواز خوان و نوازنده میگفت:
"خوش قد و بالا"
بچه ها یک صدا میگفتند: " رهبر ما"
عزیز خدا
رهبر ما
بی درد و بلا
رهبر ما
امید غزه
رهبر ما
پسر مولا
رهبر ما
راه شهدا
رهبر ما و.....
نور امیدی از دیدن این بچه های دهه نودی در قلبم تابید که خوشحالی خود را از واکنش ایران به اسرائیل، اینگونه ابراز میکنند. با لبخند دستی برایشان تکان دادم و بیش از هر کلامی، دعا برای پدر و مادرشان از زبانم جاری شد
که خدا به والدین اینها خیر دهد که با کلام و کردارشان در خانه، هموطن تربیت میکنند نه بی وطن و خود تحقیر
از بین بچه های اینگونه تربیت شده است که سرباز وطن چون سلیمانی و تهرانی مقدم و زاهدی ها ساخته میشود و چه سخت است سرباز وطن شدن برای بچه ای که پدر و مادرش هر روز با ژست روشنفکرانه، پُست های بی وطن های اینیستا و تلگرام را با صدای بلند در ذهن او، پژواک میکنند. مریم طباطبایی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil