eitaa logo
🇵🇸🇮🇷 کانال کمیل
24.6هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
14.3هزار ویدیو
473 فایل
فی الواقع خداوند اِند لطافت اِند بخشش اند بیخیال شدن اند چشم پوشی و اِند رفاقت است فقط کافی است بخواهی به سمت او حرکت کنی ادمین اصلی تبادل و تبلیغ @tabligh_tabadol ادمین دوم تبادل و تبلیغ @Mohamadhifa ارتباط با خودم ✍️ @seyedkomeil
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺نیکتا ناصر(خواهر یکتا ناصر): «هر زمانی هر پلیس لباس شخصی رو ببینم که روی زمین افتاده به هر دلیلی یه لگد میزنم بهش و اگه زورم بهش برسه خفه‌اش میکنم» • هیچ جای دنیا کسی جرات نداره چنین چیزی تو صفحه‌اش علیه پلیس اون کشور منتشر کنه و حتی نصف این حرفا در هرجای دنیا این طور در مورد پلیس اون کشور کسی بنویسه به جرم اقدام علیه امنیت ملی یک ساعت نشده کل زندگیش رو مصادره می‌کنن و اون طرف رو مستقیم میندازن زندان بره آب خنک بخوره ... • کاش یه غیرتمند در کشور پیدا می‌شد دهن این سلیطه‌ها و قاتل‌های بالقوه رو گِل می‌گرفت و برخورد قاطع می‌کرد. ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
آدرس غلط! کشته‌ها را به کیفیت خودرو نسبت دادن یک اشتباه محض است رتبه تلفات جاده‌ای عربستان هفتم دنیاست و رتبه ایران ۶۰ حتی یک خودرو تولیدی و پراید و... هم در عربستان وجود ندارد فلذا لطف کنید اگر به مجلس رفتید اینگونه با تحلیل‌های غلط قانون‌گذاری نکنید ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
💫نماز بسیار مهم شب هجدهم ماه مبارک رمضان (امشب) 🌷امیرالمومنین علیه السلام: هر كه در شب هجدهم ماه رمضان چهار ركعت نماز (دوتا نماز دو رکعتی) در هر ركعت بعد از حمد، ۲۵ مرتبه‌ سوره کوثر را بخواند. از دنيا نرود تا اينكه ملك الموت او را بشارت دهد كه: خداوند متعال از او راضى است و خشمى از او ندارد. 📚منابع: مصباح الكفعمى ص۵۶۲ - بلد الامين ص۱۷۵ - چهل حدیث شهید اول حدیث چهلم ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
✨شب جمعه است ، هدیه به ارواح رفتگانمان و ارواح جمیع مومنین و مومنات یک حمد، سه قل هو الله، سه صلوات و یک مرتبه آیه الکرسی بخوانیم. ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
با سلام امروز در ایستگاه راه آهن قم با صحنه بسیار جالبی روبرو شدم. یک طلبه که نسبتا مسن بود اوراق قران که به صورت پرس شده بودند، را بین مسافران تقسیم می کرد تا هر فردی یک برگه از قرآن را قرائت کند و بعد از بچه ها سوره حمد را می پرسید و وقتی جواب می دادند جایزه کوچکی به بچه ها می داد.. این هر دو اقدام مورد توجه و سپاس همه مسافران قرار گرفت. کار فرهنگی بسیار جالب و جذابی بود.
شاید از نظر برخی این کارها کوچک باشه اما خیلی از مردم از دیدن این صحنه ها کیف میکنن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اخیرا روندی در نیویورک باب شده که برخی مردان بدون دلیل و از روی تفریح یک زن رو در خیابان انتخاب می کنند و با مشت به صورت اون می کوبند تا صورتش کبود و متورم بشه. ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم نیکتا ناصر هم ویدئو پر کرد و گفت غلط کردم و صرفا هدفم تخلیه عصبانیتم بود!! قبلا هم عرض کردم که با یه ویدئوی معذرت خواهی نباید سر و ته قضیه هم بیاد. مجازات کنید، ویدئو رو هم باید بذاره. همون قدری قاطع با اینا برخورد کنید که بعضا با بچه های مذهبی برخورد میکنید! ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
در ستایش اتفاقی که محفل در ورزشگاه آزادی رقم زد امیل دورکیم، پدر جامعه‌شناسی مناسک را ستایش می‌کند و آن را محل تولد جامعه انسانی می‌داند. دورکیم در مهم‌ترین اثرش درباره دین با استناد به داده‌های تجربی توضیح می‌دهد که مناسک به بازسازی و قوام اخلاقی افراد کمک می‌کند. دورکیم برای مناسک چهار کارکرد بیان می‌کند:  ۱.انضباط بخش: انسان‌ها در مناسک از طریق تحمیل انضباط و خویشتنداری برای زندگی اجتماعی آماده می‌شوند ۲.انسجام بخش: مناسک با گرد هم آوردن مردم، پیوندهای مشترک را ایجاد و تقویت می‌کند. ۳.حیات بخش: مناسک، میراث جمعی را احیاء و ابقاء می‌کند و ارزش‌های پایدار را به نسل‌های آینده منتقل می‌کند.  ۴.شادی بخش: دین در شکل جمعی آن با برانگیختن احساس اطمینان و تنها نبودن به انسان در مواجهه با فقدان‌ها و ناکامی‌ها مانند تجربه مرگ کمک می‌کند. واقعیت آن است که غرب‌زده‌های کم فهم و جامعه‌ستیز، علیه مناسک می‌گویند: «مناسک همان فرم از محتوا و معنا تهی شده است». معتقدند دین نباید حیات و بروز اجتماعی داشته باشد اما اگر دین در جامعه نباشد، جامعه جسمی مرده خواهد شد. ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
بسم الله الرحمن الرحیم 💞 💞 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت هشتم» [بسم الله الرحمن الرحیم. الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَی بِاللَّهِ حَسِيبًا. (پیامبران پیشین) کسانى بودند که رسالتهاى الهى را تبلیغ مى کردند و از او بیم داشتند، واز هیچ کس جز خدا بیم نداشتند، و همین بس که خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است.] خب مردم آن محله تا آن زمان، اینقدر از نزدیک و با کیفیت اورجینال، آیت الله و آخوند ندیده بودند، چه برسد به این که ببینند که کسی تازه میخواد آخوند و معمم بشود، خیلی برایشان جالب بود و جای تعجب داشت و همه در سکوت کامل، به جلوی جمعیت نگاه میکردند. آیت الله خلج روی منبر کوتاهی که آنجا بود نشسته بودند و عمامه داود را در دست داشتند. داود هم سرش را پایین انداخته بود و در نزدیکی منبر ایستاده بود. صالح هم داشت با صدای بلند و رسا متن حکم داود را می‌خواند و ادامه داد... [طلبه بزرگوار، حضرت حجت الاسلام داود... سلام علیکم. به فرموده رسول اعظم «عمامه، تاج ملائکه است» و کسی لایق این تاج خواهد بود که در مسیر علمای راستین و خدمتگزاران اسلام و انقلاب قدم بردارد... ... اینک که بحمدلله مراتب علمی و معنوی مناسبی را در حوزه مبارکه علمیه طی کرده و موفق به قبولی در آزمون‌های مختلف شده‌اید، و با عنایت به تجربه ارزنده شما در دیگر سنگرهای تبلیغی و همچنین نیاز مبرم مردم متدین و انقلابی محله صفا، ضمن تلبس شما به لباس مقدس روحانیت در شب میلاد مسعود امام زمان ارواحنا فداه، حضرتعالی را به امامت این مسجد و خدمتگزاری در این محله منصوب کرده و از خداوند متعال و ولی الله الاعظم ارواحنا فداه، موفقیت و پیروزی شما را مسئلت دارم.] همه در سکوت کامل ... و الهامی که از دور به داود خیره شده بود و اصلا جای دیگری را نمیدید و صدایی نمیشنید... [امید است با رعایت تقوای کامل الهی و توسل به حضرات معصومین علیهم السلام، و مطالعه و غنای محتوای تبلیغی و تلاش برای حل و فصل مشکلات معنوی و فرهنگی مردم، و توجه ویژه به کودکان و نوجوانان و جوانان با تکیه بر صبر و حوصله و مردم‌داری و حُسن خُلق و اجرای طرح‌های فرهنگیِ خلاق و وزین، به دور از هرگونه سمت و سو گیریِ سیاسی، زمینه رشد و تعالی اهالی این محله را با محوریت این مکان مقدس به ارمغان آورید. و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته. عبدالله خلج.] مردم صلوات فرستادند. داود سرش را بالا آورد و نگاهی گذرا به زمین و زمان مسجد و مردم انداخت. سپس رو به حاجی خلج، دو سه قدم برداشت و جلوی منبر زانو زد. سرش پایین انداخته بود. جلوی زانوی حاج آقا. حاجی خلج، به رسم علمای قدیم، ابتدا ذکری زیر لب خواند و عمامه تازه پیچیده شده را بوسید و آن را روی سر داود گذاشت. ردیف‌های آخر که درست صحنه را نمیدیدند، از سر جا بلند شده بودند. بقیه، اعم از زن و مرد و پیر و جوان، گردن کشیده بودند تا این مراسم را دقیق تماشا کنند. وقتی حاجی بر سر داود عمامه گذاشت، اندکی فشار داد تا عمامه قشنگ به سر داود بنشیند. سپس داود دست حاج آقا را بوسید. حاجی هم قرآن جیبی و آن پاکت را به داود هدیه داد. داود قرآن را بوسید و آن را توی جیبِ سمتِ چپِ قبا (یعنی روی قلبش) گذاشت و پاکت را توی جیب سمتِ راستِ قبا. سپس از سر جا بلند شد و همین طور که سرش همچنان پایین بود، رو به طرف مردم کرد و کنار منبر ایستاد. صالح با صدای بلند فریاد زد: «جمال محمد و کمال علی صلوات!» که مردم با دیدن قیافه جدید و آخوندی داود، صدای صلواتشان از دفعات پیش خیلی بلند تر شد. با صلوات های مکرر مردم، داود دست ادب روی سینه گذاشته بود و چشمی در جمعیت چرخاند و زیر لب تشکر میکرد... ادامه👇 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
تا این که چشمش به آخر جمعیت خانم‌ها افتاد. جایی که الهام نشسته بود. ناخواسته لحظه‌ای با الهام چشم در چشم شد که البته چون فاصله زیاد بود، چندان به چشم نمی‌آمد. اما همان یک لحظه کوتاه، با دل عاشق الهام کاری کرد که وسط صلوات‌های مکرر جمعیت، الهام با دیدن چهره داود، برای دوری داود از چشم‌زخم، زیر لب «ماشاءالله ... لا حول و لا قوه الا بالله» میگفت و آرام به طرف داود فوت میداد. مراسم آن شب تمام شد. با کلی شیرینی و شیرداغ و چایی که بخاطر سوختن ایستگاه صلواتی، آقافرشاد و عاطفه خانم و دوستانشان در بین جمعیت چرخاندند. داود به احترام جمعیت، دم در ایستاد تا ضمن دیده بوسی با آنان، تشکر کند و مردم به خانه‌هایشان بروند. اوس مرتضی هم آمده بود. داود در حیاط مسجد، وقتی پدر و مادرش را به همراه خواهر و خواهرازاده خجسته‌اش دید، اول خم شد و دست و اوس مرتضی و نیره خانم را بوسید. سپس رو به خواهر و خواهرزاده‌اش گفت: «همین که موفق شدید بابا را بیارین، سه هیچ جلوییم و جایزه دارین!» هاجر گفت: «حالا این حرفا رو ولش کن. نمیدونی الهام چه حالی بود امشب. با کسی حرف نمیزد اما من همش نگاش میکردم. خیلی استرس داشت بنده خدا!» داود با خوشمزگی گفت: «خوبه نمیخواسته خودش معمم بشه!» هاجر گفت: «چقدر لوسی تو! راستی باباش...» هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که المیراخانم و الهام به همراه یک مردِ کت شلواری و جنتلمن جلو آمدند و سلام کردند. داود فهمید که آن مرد، پدر الهام است. هم خجالت میکشید و هم نمیدانست چطور باید با کسی که شاید روزی پدرزنش بشود چطوری سلام و حال و احوال کند؟ با هم دست دادند اما داود دید که پدر الهام مرد خیلی جدی است و قصد روبوسی ندارد. المیراخانم گفت: «مبارک باشه پسرم. انشالله موفق باشید. معرفی میکنم؛ همسرم هستند. پدر الهام جون.» الهام هم پشت سرشان بود و آرام با داود سلام کرد و کنار ایستاد. پدر الهام با لحن خاص خودش به داود گفت: «مبارک باشه حاجی! ایشالله شما مثل بقیه‌تون مردمو سر کار نذارین و فکری به حال این مردم بدبخت بکنین!» خب این جمله برای دیدار اول و حتی به عنوان کسی که احتمال دارد فرداروزی پدرزنش بشود، خیلی سنگین و غیرطبیعی بود. داود فقط لبخندی زد و در حالی که نمیدانست چه بگوید، اما از دهانش در رفت و گفت: «خواهش میکنم. انشالله مال خودتون باشه!» با این جمله داود، المیراخانم و الهام و حتی هاجر و نیره خانم خنده بلندِ الکی کردند که مثلا یک جوری جمعش کنند. اما بابای الهام گفت: «نه آقا. دور از جون. این چه حرفیه. ما جامون خوبه خدا رو شکر!» و باز هم المیرا و الهام که داشتند سرخ میشدند از بی‌مهابا جواب دادن های سیروس‌خان و میترسیدند داود بدش بیاید و به او برخورد و جوابی بدهد که بدتر بشود، باز هم با خنده‌های الکی و کشدار حماسه خلق کردند که مثلا بگویند که چقدر همه چیز خوب است و چقدر خوبه که شما با هم شوخی میکنید و همه چیز خوش و خرم هست و جای نگرانی نیست و همه خوبند و همه این حرفها شوخی و خوشمزگی است و از این حرفها. اما واقعیت آن بود که روحیه آقاسیروس حقیقتا همان طور بود که در دیدار اول با داود به منصه ظهور گذاشت. بسیار رک و تاحدودی اگر نگوییم آخوند و مذهبی ستیز، لااقل مذهبی‌گریز! و همان حرفها جوری به دل و روان و ذهن الهام و المیراخانم فشار آورد که وقتی به خانه رسیدند، یکباره گُر گرفتند و بر سر سیروس خراب و هوار شدند. 🔰منزل الهام المیراخانم روسری‌اش را تازه درآورده بود و داشت موهایش را باز میکرد که با صدایی نزدیک به دعوای زن و شوهری رو به سیروس گفت: «این چه حرفی بود که به بنده خدا زدی!» سیروس جواب داد: «چه گفتم مگه؟ صداتو بیار پایین!» المیرا: «صدامو پایین نمیارم! کسی که تازه آخوند شده و با هزار دل امید میخواد واسه مردم کار کنه، کسی اینجوری باهاش حرف میزنه و ذوقش کور میکنه!» ادامه👇 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
سیروس: «ولمون کن بابا! ذوقش ذوقش کردی ... کدوم ذوق؟ ذوق اینا ذوقه، ذوق مردم ذوق نیست؟» المیرا: «چه ربطی داره مرد؟ مگه دست این بنده خداست؟ اینم یکیه مثل من و تو! تازه وضعش از اول زندگی من و تو هم پایین تره. اصلا ازت انتظار نداشتم. گفتم آبروداری میکنی!» سیروس که داشت عصابی میشد از آن حرفها جواب داد: «ببخشید که باعث بی‌آبروشدنتون شدم! حالا میذارم دوباره میرم تا یه وقت خودت و دخترت آبرتون نره!» الهام که لباس‌های بیرونی‌اش را درآورده بود، همچنان تو خودش بود و گوشی‌اش را از روی کاناپه برداشت و میخواست به اتاقش برود که سیروس به المیرا گفت: «اینا ... نگاش کن ... حتی دخترتم دمغه! آخه کسی تو این دوره زمونه آخوند میشه؟ اونم اونجا! اون محل که پناه بر خدا آدم از نه شب به بعد، باید از سایه خودشم بترسه!» الهام توجهی به این حرف نکرد و رفت به اتاقش و در را بست. المیراخانم مانتوش را درآورد و همین طور که در کمد آویز میکرد، گفت: «هیچ وقتم کوتاه نمیاد. میگم یه کم مراعات کن و تو ذوق مردم نزن، میگه ببخشید آبروتون بردم! اینم شد حرف؟» در کمد را بست و رو به سیروس کرد و سرش را نزدیک‌تر برد و آرام‌تر گفت: «دل الهام پیشِ اون بنده خدا گیر کرده. دوسش داره. منم می‌شناسمش. خودش و خانوادش خیلی خوبن. به کارش هم علاقه داره. امشب مامانش درِ گوشم گفت که میخوان پس فرداشب با پسرشون بیان خواستگاری.» سیروس پرسید: «با همین آخونده؟» المیرا: «بعله! با آقا داود!» سیروس: «ای دل غافل! (اشاره به طرف الهام کرد)یکی کم بود که میخوان بشن دو تا!» المیرا: «یه کم اخلاقتو با اینا خوب بگیر. دل مردم نرنجون. من که میدونم چیزی ته دلت نیست و همش لب و دهنی. یه کم مهربون تر باش. بذار اینا واسه زندگیشون تصمیم بگیرن.» سیروس لحظه ای مکث کرد. سپس سرش را بالا آورد و پرسید: «پسره هجده چرخ داره؟» المیرا با تعجب: «داود؟ هجده چرخ؟» سیروس: «باباش چی؟» المیرا که گرفت سیروس چه میخواهد بگوید؟ گفت: «چرا ... هم خودش داره هم باباش! اصلا با همون میره حوزه. در حوزه هجده چرخشو پارک میکنه و میره داخل!» سیروس خیلی جدی گفت: «فایده نداره المیرا! باور کن! اینا حتی نمیتونن دماغشونو بکشن بالا!» المیرا که واقعا از این ادبیات سیروس عصبی شده بود، انگشت اشاره‌اش را جلوی دهانش گرفت و با حرص و عصبانیت گفت :«هیس! حرف نزن که الهام میشنوه! میشه بس کنی سیروس!» سیروس لم داد روی تخت و گفت: «باشه. اصلا خودت میدونی و دخترت و داود جونت! وقتی رفت در قصابی و گوشتِ کیلویی پول خون باباش خرید، وقتی یک کیسه برنج بهش به قیمت پول خون من دادند، وقتی ... اصلا اینا ولش کن ... وقتی نتونست پولِ رُژ و مداد ابرو و مِش و شارژ ایرانسل دخترتو بده، اون وقت بهت سلام میکنم. هم به خودت. و هم به دختر شیرین عقل تر از خودت.» المیرا گذاشت و رفت. همین طور که داشت از اتاق میرفت، سیروس سیگارش را روشن کرد و صدایش را بلندتر کرد و گفت: «اگه باعث کسر شان و آبروریزیتون نمیشه، قربون دستت یه لیوان شیرم بیار!» الهام در تاریکیِ اتاقش، روی تختش نشسته بود و حوصله هیچ کاری نداشت. چند لحظه در اینستا و مجازی رفت اما بی‌حوصله‌تر، گوشی را کنار گذاشت و در همان تاریکی با خودش خلوت کرد. همه مدل فکری به ذهنش هجوم آورده بود. حال غریبش از معمم شدن داود... حرفهای حرص دربیارِ سیروس‌خان... مبهم بودن آینده و سرنوشت وابستگی‌اش به داود... خلاصه عصاره همه حال‌های بد به وجود و فکرش سرازیر شده بود. ادامه👇 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🔰مسجد صفا آن شب، وسط آن همه کار و شلوغ پلوغی، اعتکاف حاجی خلج و بیست و سه چهارنفری که قصد داشتند با حاجی معتکف شوند هم بود و باید یک جوری مدیریت میشد. چون هنوز بسیج در آن مسجد راه نیفتاده بود، آقافرشاد به پلیس و بقیه گفته بود که حواسشان به مسجد باشد. اما علی الحساب، به پیشنهاد احمد، چهار پنج نفر شدند و نوبتی قرار شد که هر شب تا اذان صبح، در کوچه مسجد کشیک بدهند و از پشت بام و سر و تهِ کوچه، مراقب اوضاع باشند. از طرف دیگر، به گوهرخانم که سلیقه و دست‌پخت خوبی داشت، مواد اولیه داده بودند که برای معتکفان پخت و پز بکنند. گوهرخانم چون خانه اوس‌عزت شلوغ بود، به کمک شادی و در خانه سطلنت و مملکت، بساط پخت و پز را به راه انداخته بودند. داود که ماشین مهدوی دستش بود، پدر و مادرش را به خانه مهدوی رساند و به مسجد برگشت. حدودا ساعت دو و نیم بامداد. مستقیم رفت سراغ احمد. با این که چشمش از خستگی میسوخت، احمد را بیدار کرد و گفت: «پاشو که کار داریم.» احمد معمولا راحت‌تر از صالح بیدار میشد. فکر کرد که نوبت کشیک دادن اوست. چشمانش را که از خستگی باز نمیشد، مالاند و گفت: «چقدر زود نوبتم شد.» -نوبتت هنوز نشده. کارِت دارم. بیداری حرف بزنیم؟ -آره. بگو! -نه اینجوری نمیشه. چشمات هنوز بسته است. چشماتو باز کن و قشنگ بشین روبروم تا بگم! احمد زیر لب «لعنت بر شیطون. نمیذاره دو دقیقه بخوابیم» گفت و نشست روبروی داود و گفت: «جان! بگو!» -احمد چرا امشب برای بچه‌ها برنامه نداشتیم؟ خیلی بچه اومده بود که! چرا اینقدر درگیر کارای دیگه بودیم؟ -والا چه بگم! خودت بودی که. اوضاع به هم ریخت. بیشتر بخاطر دیشب، همه برناممون بهم ریخت. وگرنه من وصالح قرار گذاشته بودیم که امروز بریم دو سه تا مدارس و کوچه ها و جاهای دیگه، هر چی بچه دیدیم دعوتش کنیم مسجد! -خب حالا نشد. به هر دلیلی نشد. ما وقت زیادی نداریم. نباید وقت تلف کنیم. -آقا... خودم میدونم... دیگه به من که نگو! وقت نداشتیم به قرآن... خب حالا پیشنهاد خاصی داری؟ -خاص نه. ولی میخوام مدل کار رو عوض کنیم. -ینی چطوری؟ -اینجا محله شهره. همه سیستم پارسال رو باید اینجا داشته باشیم. مسابقه PS4 و جام رمضان و اینا جای خودش. چون خیلیاشون ندارن و ندیدن. میدونم که استقبال میشه. اما دو تا کار دیگم میخوام بکنیم. -چی مثلا؟ 🔰فرداشب... صحن مسجد به برکت جشن نیمه شعبان، و حضور آن مجتهد وارسته، و البته تلاش‌های بچه‌ها، آرامش خاصی بر مسجد و محله حاکم شده بود و شب و روز اول اعتکاف به خیر گذشت. سطح و کیفیت هماهنگی داود و تیمش بهتر شده بود. فقط مانده بود شکار و جذب بچه‌ها به مسجد که برای آن هم در حال برنامه‌ریزی بودند. حدود ساعت یک بامداد بود. چراغ صحن خاموش بود و معتکفان استراحت میکردند. جلسه داود با فرشاد تمام شده بود و فرشاد را به زور به خانه فرستادند. صالح و احمد و یکی دو نفر دیگر هم نوبتی کشیک میدادند. داود به ستون مسجد تکیه داد و عمامه از سر برداشت و دستی به سرش کشید. در فکر الهام و خانواده اش بود. بالاخره قرار بود فرداشب اولین بار به خواستگاری برود. چه بگوید؟ چه سوالاتی مطرح کند؟ چگونه پاسخ بدهد؟ معیارهایش را چه بگوید؟ اصلا چطور بنشیند و چطور به الهام نگاه کند؟ و صدها سوال دیگر در ذهنش چرخ میخورد. راستی یادم رفت بگوید؛ بابای الهام! سیروس‌خان با آن مدل ارادتش به جامعه روحانیت و شدتِ آخونددوستی‌اش! با او چه کند و چه بگوید؟! به نتیجه نرسید. نگران بود. شوخی‌بردار نیست. بحث یک عمر زندگی است. آن هم زندگی که یک سرش داود با آن روحیات، و سر دیگرش الهام با آن خُلقیات! در دل آن تاریکی، مهرش را گذاشت. بلند شد و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها خواند. نه این که ابتکار خودش باشد. از شاه کلیدهای حل و فصل مشکلاتِ علما نماز استغاثه به مادرسادات است. داود به رسم علما، تحت‌الحنکِ عمامه‌اش(دنباله عمامه که روی همه چین‌ها قرار میگیرد) را باز کرد و دور گردنش انداخت. وقتی علما خیلی کارشان گیر بود و میخواستند درِ خانه خدا بروند، این مدلی عمامه را به دور گردن می‌انداختند و در دل تاریکی شب الله اکبر میگفتند. با توجه کامل... و وقتی تمام شد، به سجده رفت. پیشانی را به مهر و دستانش را مثل دعا رو به آسمان برد و گفت: «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا» یعنی پروردگارا! به ما از ناحيه ي همسران و فرزندانمان مايه ي روشني چشم عطا كن و مارا پيشواي پرهيزگاران قرار ده! رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
اینم قسمت هشتم رمان یکی مثل همه ☝️☝️☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بغض سنگین کریم منصوری در برنامه محفل خدا نکند ما از طریق همین تلاوت ها بریم جهنم ، نکات و بغض سنگین کریم منصوری ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تـلنـگـر 📢 نـگـذاریـد در قـیـامت قــــرآن از شـما شـکـایـت کـند... اگـر شـده روزی یـک آیـه از قـرآن را بـخـوانـیـد ولـی بـی قـرآن روزتـان را سـپـری نـکـنـید ☺️💞بـرنـامـه امـروز آیـه ۱۵ سـوره مـبـارکـه نساء  هـمـراه بـا تـرجـمـه تـصـویـری بـسـیـار زیـبـا🌼🌸 📖 وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا واز زنان شما كسانى كه مرتكب زنا شوند، پس چهار نفر از ميان شما (مردان مسلمان) را بر آنان شاهد بگيريد، پس اگر شهادت دادند، آن زنان را در خانه‌ها (ى خودشان) نگاه داريد، تا مرگشان فرا رسد، يا آنكه خداوند، راهى براى آنان قرار دهد (و قانون جديدى بياورد
♦️سلام مولا جانم ✋ از کویر خشک بر دریا سلام هر نفـس برزاده ِ زهـرا سلام باز میڱویم به‌‌‌ تـو از راه دور یاحجـت ابن الحسن، آقا سلام ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
هر روز با حسین دوباره تولّدیست بارید اشک و ما به طهارت رسیده‌ایم با یک سلام پاک شود هر گناهکار ما خود به این مقام و فضیلت رسیده‌ایم صبحتون_حسینی ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🌷امام رضا علیه السلام : هرکس نمیتواند کفاره ی گناهش را بپردازد، بر محمد و آل محمد بسیار صلوات فرستد زیرا صلوات گناهانش را کاملا از بین می برد. 📗عیون اخبارالرضا ج۱ ص۲۹۴ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور (عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که در ادامه خواهیم گفت به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیری خودمان شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم. هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا حدود ۴۴۸ نفر شرکت کردند و حدود ۱۳۴ هزار صلوات فرستاده شد. طبق بیانات بزرگان دین ، برترین ذکر است و در رسیدن به حاجات بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا ، آمرزش گناهان، توشه آخرت و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد. ان شاء الله همگی بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثواب‌ها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهره‌مند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم. برای شرکت در این ختم صلوات، روی لینک زیر کلیک کرده و گزینه ثبت را بزنید سپس تعداد صلواتی که تمایل دارید بفرستید را وارد کنید و سپس روی ثبت کلیک کنید تا ثبت شود. https://EitaaBot.ir/counter/2s7ck ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت ناظر دانستن خدا بر اعمال خود ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
شہید گنجی خطاب‌ به‌ شہید آوینی گفت:حاج‌ مرتضی! دیگه‌ باب‌ شہادت‌ هم‌ بستہ‌ شد...💔 شہید آوینی در‌ جواب‌ گفت: نہ‌ برادر!!! لباس‌ تک‌ سایزی است که‌ باید تن‌ِ آدم‌ِ به‌ اندازه‌ آن‌ در‌آید هروقت‌ به‌ سایز‌ این‌ لباسِ‌ تک سایز‌ درآمدی...پروازمیکنی...🦋! مطمئن باش...! ‎‎‌‌‎‎࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - تحدیرجزء18(معتزآقائی).mp3
4.21M
جزء18 📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖 (تندخوانی) 8⃣1⃣ توسط ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌