3.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ بنام خدا ❤️
شب ها...
در خانه خدا را بکوبیم.....
تنها جایی است که
ساعت کاری ندارد!
ورود برای عموم زاد است!
✨🌙 #شب_بخیر ✨🌙
@channelsangak
890.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌺🌿بنام خدا 🌿🌺🌺
#داستان_شب
مرد جوانی در آرزوي ازدواج با دختر کشاورزي بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیري من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوي که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوي کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق میگوید این را ولش کنم چون گاو بعدي کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوي بود که
در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندي زد و در موقع مناسب روي گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... اما.........گاو دم نداشت!!!! زندگی پر از ارزشهاي دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. براي همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.
🌸🌺🌿🌿🌿🌺🌸🌸🌸
پـروردگـارا...
بـه مـا دلے پر مهر
زبانے نرم و نیتے
خـیر عطا فرما
تا در پناه امن تـو
مـوجب آرامـش
در زنـدگے خـود
و دیگران باشیـم
🌸شبتون بخیر وپر از آرامش
#شب_بخیر
@channelsangak
500.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
#داستان_شب
# زادمردِ بی نیاز
شخصی به یکی از خلفا مراجعه و درخواست کرد تا در بارگاه او به کاری گمارده شود.
خلیفه از او پرسید: قرآن می دانی؟
او گفت: نمی دانم و نیاموخته ام.
خلیفه گفت: از به کار گماردن کسی که قرآن خواندن نیاموخته، معذوریم.
مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت تا این که از برکت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید که دیگر نه در دل آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.
پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: چه شده که دیگر سراغی از ما نمی گیری؟
آن آزاد مرد پاسخ داد: چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بی نیاز گشتم. خلیفه پرسید: کدام آیه تو را این گونه بی نیاز کرد؟ مرد پاسخ داد: (من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب).
هر که از خدا بترسد ، برای او راهی برای بيرون شدن قرار خواهد داد ، و از جايی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد
به نقل از: مجله موعود جوان، سال چهارم، شماره26
🌿🌿🌹🌹🌿🌿🌹🌹
❤️نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️
🧡💫خـــــدایـــــا🤲
🤍💫دل نـگـرونـی هـامـونـو بـگـیـر
🧡💫و آرامش هدیه کن به قلب تک تکمون
🧡💫خـدایـا ؛ در ايـن شـب بـهـاری
🤍💫لطفت رو از زندگیمون کم نکن
🧡💫آمــــیــــن یــــا رَبَّ🤲
🧡💫شبتون پرازعشـــــق به خدا
🤍💫شمـــع وجــــودتون همیشــــه فــــروزان
🧡💫الهی که بهترین اتفاقات سهم زندگیتون بشه
🤍💫شـــبـــتـــون نــــورانــــی
#شب_بخیر
🌱⃟🌸๛
=====🍃🌺🍃=====
@channelsangak
1.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️بسمالله الرحمن الرحیم ❤️
#داستان_شب
موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده. گفت: ای موسی دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی(درآمد) دهد که از بی طاقتی(فقر) به جان آمدم. موسی دعا کرد و برفت.
پس از چند روز که باز آمد از مناجات، مرد را دید گرفتار و خَلقی انبوه برو گرد آمده. گفت: این چه حالتست؟ گفتند: خمر(مشروب) خورده و عربده کرده و کسی را کشته؛ اکنون به قصاص فرمودهاند!!!
و لطیفان گفتهاند:
گربه مسکین اگر پَر داشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی
شاخ گاو اگر خر داشتی
آدمی را نزد خود نگذاشتی
موسی علیه السلام به حم(#تقدیر) جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر(جسارت) خویش استغفار.
《و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض...(آیه ۲۷ سوره شوری ، قرآن کریم》
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همان به که نباشد پرش
آن کس که توانگرت نمیگرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
📔#گلستان_سعدی_باب_قناعت
🌿🌸🌸🌿🌺🌺🌿🌸🌸🌿
با عرض سلام و احترام محضر شماعزیزان بزرگوار
🍁شب
💫داستان زندگی ماست
💫گاهی پرنور،
💫گاهی کم نور میشود
💫اما بخاطر بسپار هر آفتابی
💫غروبی دارد و هر غروبی طلوعی
💫قرنهاست که هیچ شبی
💫بی صبح شدن نمانده است
💫به امیــد
🍁طلـوع آرزوهایتان
شبتون پراز نور الهی 💫
#شب_بخیر
@channelsangak
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌺🌿بنام خدا 🌿🌺🌺
#داستان_شب
اولینسکه
چارلی مقابل در ایستاده بود و بازوانش را محکم میمالید تا از باد شدیدی که میوزید کمی درامان بماند. پیرزنی با سگش نزدیک میشد.
شانههایش را بالا انداخت و چون سابق، مصمم و استوار پا پیش نهاد.
زیر لب گفت: «این طوری آسانتره. راحتتر میتونم از یک پیرزن بخوام. این طوری خجالت نمیکشم.»
پیرزن ایستاد و از پشت عینک پنسیاش، کفشهای پاره، دستهای کثیف و ورم کرده و صورت اصلاح نشده چارلی را از نظر گذراند. سگ ماده که گویی درحال رقص بود، چرخی زد و به چارلی نزدیک شد. شلوارش را بویید. به زوزه افتاد.
چارلی ناگهان اعتماد به نفسش را از دست داد. جملاتی را که کنار در تمرین کرده بود، ازیاد برد.
شتابزده حرف میزد. اولینباری بود که گدایی میکرد پیرزن بایستی حرفهای او را باور میکرد. به خاطر خدا هم شده بایستی باور میکرد. او گدا نبود.
تا چند ماه پیش شغل خوبی داشت، و این، اولین باری بود که مجبور میشد گدایی کند.
دو روز تمام، غذا نخورده بود. چارلی مردی با مناعت طبع بود، و پیرزن میبایست حرفهای او را باور میکرد. این، خیلی مهم بود. به خاطر خدا هم که شده بایستی باور میکرد. پیرزن کیفش را گشود.
🌿🌿🌺🌺🌸🌸🌺🌺🌿🌿
با عرض سلام و ارادت محضر شماعزیزان گرانقدر
در این شب زیبای پاییزی
ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣا ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ عزیزان
ﺳـﻪ ﺗﺎ "س"
ﺳﻌــﺎﺩﺕ.. ﺳﻼﻣــﺖ.. ﺳﺮﺑﻠﻨــﺪﯼ
ﭼﻮﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ
شبتــون پرستــاره
خوابهـاتـون رویایــی
و به امیــد فردایی بهتــر
شبتــون بخیــر 🌙
#شب_بخیر
@channelsangak
254.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️بسمالله الرحمن الرحیم ❤️
#داستان_شب
#قسمت_دوم
سکهای دهسنتی کف دست چارلی گذاشت، و لحظهای بعد، چارلی در میدان واشنگتن، روی نیمکتی نشسته بود.
سکه را در مشتش میفشرد و با پاشنهی پا، تکههای ترد برف را میسایید و سیاه میکرد. چارلی، پیش از آنکه بلند شود و برای سیرکردن معدهی گرسنهاش چیزی بخرد، میبایست دمی مینشست تا بتواند بر شرمندگیاش غلبه کند.
گونهاش را بر لبهی یخ بستهی نیمکت فلزی گذاشت. دوست نداشت کسی پی به شرمندگیاش ببرد.
با خود اندیشید: «من توی این زندگی، تنها یک مناعت طبع داشتم که بسیار با ارزش بود؛ اما حالا، همان را هم مفت فروختم. خیلیراحت به خودم خیانت کردم
پایان.....
🌸🌺🌿🌿🌸🌺🌿🌿🌿🌺
باسلام و احترام محضر شماعزیزان بزرگوار
در این شب زیبای پاییزی
آرزو میکنم
خانه قلبتان پر باشه
از عطر گلها
نغمه خوان خانه
قلبتان عاشقانه
باغ احساستان پراز
گلهای ناز همچو قالی
پراز نقش و نگار
شبتون سرشاراز آرامش الهی
#شب_بخیر
@channelsangak
124.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️بسمالله الرحمن الرحیم ❤️
#داستان_شب
در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده.
شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند.
پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند.، و نزد پادشاه بردند.
پادشاه به پیرزن گفت، چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده ام.
پیرزن گفت من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفته اید.
چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باج خواهی میکند و به همه زور میگوید، کاسبها هم کم فروشی و گران فروشی میکنند،
هیچ دادخواهی هم پیدا نميشود،
هیچکس بفکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شده اند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستید
🌿🌿🌺🌺🌸🌸🌿🌿
با سلام و احترام محضر شماعزیزان بزرگوار شب زیبای شما خوبان بخیر و شادکامی
✨"هزار"...
آرزوی بشر
در مقابل یڪ تقدیر الهے
محڪوم به فناست!
آرزو داریم خدا...
بهترین و قشنڪَ ترین
تقدیر ها را برایتان رقم بزند....
🌟 شبتون آروم و پرستاره🌙❄️
#شب_بخیر ✨💫🌙
@channelsangak
124.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❄️بنام خدای بی همتا ❄️
#داستان_شب
در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگرافخانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود.
به ناصرالدین شاه گفتند تلگرافخانه بیمشتری مانده و کارمندانش آنجا بیکار نشسته اند. ناصرالدین شاه دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هر چه میخواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد همه هجوم آوردند و بعد از مدتی دیدند پیامهایشان به مقصد میرسد و به همین خاطر هجوم مردم روز به روز زیادتر شد در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخگویی نبودند!
سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود مردم ارزش تلگراف را فهمیدهاند، دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند بدین مضمون: «بفرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع!» و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است.
🌿🌸🌺🌿🌸🌺🌿🌸🌿
با عرض سلام و احترام محضر شماعزیزان گرانقدر
لحظه های خوب
باهم بودن
به عمرآدم اضافه میشن
و باقی لحظه ها
فقط به سن .....
پس قدرلحظه های
باهم بودن رابدانیم .
شب آخرین جمعه پاییز بخیر
عشق و محبت
سرمایه زندگیتون 🌸
در کنار خانواده
و عزیزانتون خوش بگذره ❤️
#شب_بخیر
#یلدا
@channelsangak
362.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌺بنام خدا 🌺🌸🌸
#داستان_شب
با عرض سلام وارادت
شخص خسیسی در رودخانه ای افتاد و عده ای جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم. مرد در حالی که دست و پا می زد دستش را نداد. شخص دیگری همین پیشنهاد را داد، ولی نتیجه ای نداشت. ملا نصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، به مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم. مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد. مردم شگفت زده گفتند: ملا معجزه کردی؟ ملا گفت: شما این مرد را خوب نمی شناسید. او دستِ بده ندارد، دستِ بگیر دارد. اگر بگویی دستم را بگیر، می گیرد، اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد. تهیدست از برخی نعمت های دنیا بی بهره است، اما خسیس از همه نعمات دنیا.
«دو کس رنج بیهوده بردند
و سعی بی فایده کردند
یکی آن که اندوخت و نخورد
و دیگر آن که آموخت و نکرد.»
#سعدی
🌿🌸🌸🌺🌺🌸🌸🌿
مهـربـانـا شبمـان را
با آرامـش بہ بامداد برسان⭐️
الهی
مـراقب قلب عزیزانمان باش⭐️
امیدواریم طلـوع صبـح فـردا⭐️
طلوع خبرهای خوش باشد⭐️
عزیزان شبتون خـوش⭐️
#شب_بخیر
@channelsangak
254.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️بنام خدا ❤️
#داستان_شب
شخصی در کنار ساحل دورافتادهای مردی بومی را دید که صدف هایی که به ساحل میافتد از زمین برداشته و در آب میاندازد.
- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم میخواهد بدانم چه میکنی؟
ـ این صدفها را در داخل اقیانوس میاندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها به ساحل دریا آورده شدند اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را میفهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمیتوانی آنها را به آب برگردانی .خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمیبینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمیکند؟
ـ مرد بومی لبخندی زد خم شد دوباره صدفی برداشت به داخل دریا انداخت
گفت: «برای این یکی اوضاع فرق کرد».
🌸🌸🌺🌸🌸🌺🌸🌸
با عرض سلام و احترام محضر شماعزیزان بزرگوار شب زیبای شما خوبان بخیر و شادکامی
مهـربـانـا شبمـان را
با آرامـش بہ بامداد برسان⭐️
الهی
مـراقب قلب عزیزانمان باش⭐️
امیدواریم طلـوع صبـح فـردا⭐️
طلوع خبرهای خوش باشد برای شما خوبان ⭐️
عزیزان شبتون خـوش⭐️
#شب_بخیر
@channelsangak
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌸بنام خدا 🌸🌺
#داستان_شب
پیرمرد زرگری به دکان همسایه زرگر رفت و گفت: ترازویت را به من بده تا این خردههای طلا را وزن کنم. همسایهاش که مرد دور اندیشی بود گفت: ببخشید من غربال ندارم. پیرمرد گفت: من ترازو میخواهم و تو میگویی غربال نداری، مگر کر هستی؟
همسایه گفت: من کر نیستم، ولی درک کردم که تو با این دستهای لرزان خود چون خواهی خردههای زر را به ترازو بریزی و وزن کنی مقداری از آن به زمین خواهی ریخت، آن وقت برای جمع آوری آنها جاروب خواهی خواست و بعد از آنکه زرها را با خاک جاروب کردی آن وقت غربال لازم داری تا خاک آنها را بگیری، من هم از همین اول گفتم که غربال ندارم.
هر که اول بنگرد پایان کار
اندر آخر، او نگردد شرمسار
🌺🌺🌸🌸🌺🌺🌸🌸
با سلام و درود محضر شماعزیزان بزرگوار
شب زیباتون متبرک به گرمی نگاه خـدا🌺
الــهی دلخوشیهاتون افزون،دلتون مملو از شـادی و جمع خانوادهتون پراز دلگرمی و عشق و لبخند باشه
شبتون بخیر
در پناه خدای مهربان باشید
#شب_بخیر
@channelsangak
570.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿🌺بنام خدای مهربان 🌺🌿
#داستان_شب
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله وقتی از مکه عفو عمومی اعلان کرد، مگر چند نفر را مهدورالدم دانست، از جمله (عبدالله بن زبعری) که پیامبر صلی الله علیه و آله را هجو میکرد، و (وحشی) که عمویش حمزه را در جنگ احد کشت و (عکرمة بن ابی جهل) و (صفوان بن امیه) و (هبار بن الاسود) که همه را بعد از حضور نزد پیامبر صلی الله علیه و آله، عفو کرد.
اما (هبار بن الاسود) کسی بود که وقتی ابوالعباس بن ربیع داماد پیامبر صلی الله علیه و آله همسرش زینب دختر پیامبر صلی الله علیه و آله را که حامله بود را به مدینه فرستاد، هبار در میان راه او را ترساند و بچهاش را سقط نمود؛ و پیامبر صلی الله علیه و آله خونش را مباح اعلام کرده بود.
در فتح مکه به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و از بدی عملش به دختر پیامبر صلی الله علیه و آله که بچه ای را سقط کرده بود ابراز پشیمانی کرد و عذر خواهی نمود، و گفت: یا رسول الله ما اهل شرک بودیم خداوند به وسیله شما ما را هدایت کرد و از هلاکت نجات داد، پس از جهلم و آنچه از جانب من به شما خبر رسیده، درگذر و مرا عفو کن!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو را عفو کردم، خداوند به تو احسان کرد که به اسلام هدایتت نمود؛ با قبول اسلام، گذشتهها کنار گذاشته میشود.
🌸🌺🌺🌸🌸🌺🌺🌸
با سلام و درود محضر شماعزیزان بزرگوار
💫شب زیبای ماه رمضانی
🌸متبرک به
💫گرمی نگاه خدا
🌸الــهی...
💫دلخوشیهاتون افزون
🌸دلتون مملو از شادی
💫و جمع خانوادهتون
🌸پراز دلگرمی و عشق و لبخند
شبتون بخیردرپناه خدا💫🌸
#شب_بخیر
@channelsangak