eitaa logo
چَنتِه 🗃
3هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
12 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی 👇🏻 @mehdiabdollahian @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۷ ژوئیه،‏ ۱۳.۰۲​ (1).aac
5.15M
خواب مادر... 🎙حسینی پور 🆔@chantehh
🏴 قاسم را ۲۰ سال پیش در نوجوانی می‌دیدند که به مسجد کوفه می‌آید پای خطبه های علی می‌نشیند و هنگام نماز مشتاق به امام اقتدا می‌کند. امام حسین از همان زمان او را می‌شناخت. هنگام شهادت مولا و مقتدایش در محراب کوفه ۲۰ ساله بود داغدار زخمی که فواره خون از فرق آفتاب در آسمان افشانده بود.در سال‌های امامت امام مجتبی فداکاری و پاک بازی و رشادتش را بسیار شاهد بودند قاسم آزرده خاطر کوفیان بود. درد و زخم مرهم ناپذیر پیمان شکنی و تنهایی مسلم بر قلبش نشسته بود. شنیده بود که اباعبدالله به کربلا آمده است، اما چگونه می‌توانست خود را به اردوگاه امام برساند؟ راه‌ها بسته بود عبید زیاد هر روز در مسجد سخن می‌گفت و با تهدید و ارعاب راه هر حرکت و تکاپویی را می‌بست. قاسم چاره‌ای اندیشید. همسفری با لشکریان عمر سعد و رسیدن به کربلا و پیوستن به حسین. چهارم یا پنجم محرم بود که سوارکار شجاع کوفه رهسپار کربلا شد. روزی که به کربلا رسید به هیچ درنگ به دیدار حسین شتافت. امام او را در آغوشش فشرد. یاد مسجد کوفه تداعی شد.قاسم می‌گریست و امام تسلایش می‌داد. صبح روز عاشورا قاسم کنار امام آمد تا آخرین جرعه را از نگاه امام بنوشد. همه تمنایش همین نگاه بود. امام او را نواخت و قاسم را به لبخندی بدرقه کرد.
دمی با شهدای کربلا قسمت دهم بخش دوم تیر می‌بارید و مرگ در همه سو بال و پر گسترده بود. فرزند حبیب می‌جنگید. شجاع کوفه اینک قهرمان نبرد عاشورا بود وطنش بوسه‌گاه تیرهای دشمن شده بود خون می‌جوشید. اما قاسم به چشمه‌های جوشان از زیر تن پوش گوش چشمی هم نداشت جویبار خون از تن قاسم جاری بود. غروب عاشق حماسه ساز در صبحگاه عاشورا و طلوع در مشرق وصال آغاز می‌شد. کوه بر زمین افتاد زمین لرزید آسمان خم شد تا سیمای روشن شهیدان عاشورا را خوبتر بنگرد. دمی بعد صدای آرام او از حنجره خونین برمی‌خاست: حبیبی یا حسین امام کنار او رسید سایه معشوق بر عاشق افتاده بود، اشک محب و محبوب در هم می‌آمیخت و دمی بعد روح آسمانی قاسم در نوازش دستان امام بر پیشانی به ضیافتکده و خلوت جانان بال گشود . قاسم ابن حبیب هم آسمانی شد😭 🆔@chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرما چه کرده با مردم 😂اینم تقدیم به نگاههای زیباتون شاد باشید .😊 🆔@chantehh
یزدی ها حواستون باشه؛ شاخص اشعه فرابنفش برای امروز ☝️ 🔹️ از ساعت ۱۰ تا ۱۵ خطرناک است. 🔹️ اوج خطر ساعت ۱۱ تا ۱۲ ظهر 🆔 @chantehh
📷 تصویر زیبایی که آقا فرهاد شجاعی به نگاه چنته ایا اهداء کردن از جوانهای قدیم بهاباد 🔸از راست : حاج علی هوشمند ، مرحوم حاج امیر شجاعی ، حاج مهدی رضوی ، ناشناس ، حاج سید محمد رضوی (محمد آسید مصطفی ) 🆔 @chantehh
📷 و این تصویر تاریخی و زیبا از جوانهای دهه ی پنجاه بهاباد ✍ آقای فرهاد شجاعی: ۲ نفر رو فقط نشناختم بقیه از این قرارند: 🔹از چپ ایستاده : حاج حسن ایمانی . ؟ ، حاج محمد عبداللهیان . حاج علی هوشمند . حاج محمد رضوی (محمد آسید مصطفی). مهندس حداد . مهندس خانی . 🔹نشسته از چپ: حاج عباس رضوی . مرحوم سید حسین شفاهی . حاج مهدی رضوی . حاج محمد مهدی امینی . آخری شاید سعید پورخدابخش ؟؟؟ 🆔 @chantehh
✍ مهدی عبداللهیان بهابادی 🔸عصر یه روز سرد زمستانی سال ۷۸ با حسین آغا اخوان از اصفهان راهی یزد شدیم و برنامه حرکت رو جوری ردیف کردیم که به محض رسیدن به یزد با اتوبوس ساعت ۶ عصر علی صالحی به بهاباد بریم.🚎 از اونجا که بدِ حادثه و خرابی اتوبوس و بدشانسی خودمون رو پیش بینی نکرده بودیم ، وقتی به یزد رسیدیم که کار از کار گذشته و اتوبوس بهاباد رفته بود.😟😣 هوا دیگه کم کم داشت تاریک می شد و از اونجایی که راهبردار نبودیم تو اون شب سرد کجا بریم تصمیم گرفتیم اون شب رو هر جور شده تو ترمینال بگذرونیم تا با سرویس کله صبح بریم بهاباد. البته تو مخیّله مون نیم نگاهی هم به هتل صفاییه و هتل مشیر داشتیم ولی هر وقت یاد جیب های پر از خالی دانشجوییمون می افتادیم به این نتیجه می رسیدیم که : مگه اتاق نمازخونه ترمینال چه کم از اتاقهای هتل صفاییه داره؟🤓 اتاق کوچک و نمناک نمازخونه ترمینال با یه لامپ صد کوچک زرد و یه موکت رنگ و رو رفته پر از خاک ، درست روبروی دفتر بلیط فروشی بهاباد واقع شده بود - که حُکماً قدیمیا یادشونه - و ما با این دلخوش کنی که یه شب هزار شب نمیشه تصمیم گرفتیم اون شب رو اونجا اقامت کنیم و از همون ساعت اول معلوم بود که چه شب سختی در انتظارمونه.🤦‍♂️ با حرف زدن و نماز خوندن و کتاب خوندن و فکر کردن و ... ساعت به ۱۲ شب رسید و سوز سرما ساعت به ساعت بیشتر و بیشتر شد؛ جوری که دیگه رو زمین نشستن کار منِ سرمایی که از همون ماه مهر تنها دانشجویی بودم که تو کل دانشگاه چندهزار نفری کاپشن پوش بودم نبود - حسن حاتمی میدونه چشی میگم - به حسین آغا که تو اون سرمای استخون سوز، دائم سخنرانی می کرد😊پیشنهاد دادم کمتر حرف بزنه و بیاد قدم بزنیم تا هم وقت بگذره و هم کمی گرم بشیم. تا میدون امام حسین و از اونجا تا باهنر و باغ ملی و بلوارای اطراف رفتیم و قدم زدیم و تا برگشتیم به ترمینال و دوباره اون اتاق سرد ، ساعت نزدیک سه صبح شده بود. دیگه از خستگی نا نداشتم و دراز نکشیده خوابم برد . نمیدونم چند دقیقه یا چند ساعت گذشته بود که از سوز سرما بیدار شدم و تا چشم باز کردم دیدم حسین آغا هم از سرمای شدید بیدار شده و نشسته و نمیدونه چیکار کنه. با پیشنهاد من قرار شد رو نصف اون موکت کوچیک ، کنار هم بخوابیم و اون نصفه دیگه رو بکشیم رو سرمون😫😰 همینکارو کردیم و گرد و خاک و دولخ موکت رو به هوای گرم شدن به جون خریدیم ولی زور سرما زیادتر از اون بود که بذاره بخوابیم . دوباره و این بار با لباسهای خاک و خولی بلند شدیم و در حالیکه متوجه شده بودیم همه ی تلاشمون برای خوابیدن یک ساعت بیشتر نشده و هنوز ساعت ۴ صبحه ، یه دفعه حسین آغا با یه جیغ بلند مث برق زده ها انگاری که بزرگترین کشف تاریخ رو کرده فریاد زد : " مهدی مهدی 🧐🧐🧐 " مطمئن بودم اون وقت صبح تو اون ترمینال تاریک که جز من و حسین آغا هیچ جنبنده ای نمی جُرید قرار نبود معجزه ای اتفاق بیفته ، با بی میلی و بی حالی گفتم : حالا چطو شده نصف شبی؟ - خونه معلم ، خونه معلم حسین آغا اینو می گفت که انگاری واقعا هم کشف بزرگی کرده بود ، منم که چشام داشت از خوشحالی از حدقه بیرون می زد با کنجکاوی گفتم : خب ، خب 😃😃 حسین آغا : من کارت خونه معلم دارم ، میتونیم شب رو اونجا بخوابیم...🤷‍♂️ 😬😬😬😬😬😬😬😬 حس دوگانه ای داشتم ، اولش دلم میخواست سر خودم و حسین آغا رو بکوبم تو دیوار🙄 ولی فکر سرما و اون خستگی ناشی از بی خوابی و تصور اون اتاق گرم و تخت نرم تو خونه معلم که انتظارمونو می کشید می گفت مهدی دنیا رو بغل کن که راحت شدی ( همین دنیای فانی منظورمه 😉 ) تاکسی گرفتیم و راه افتادیم. تو راه داشتم تو دلم به حسین آغا غر میزدم که : حسین آغا دعا کن بهمون اتاق ندن وگرنه قتلت واجبه از بس بهمون سختی دادی با اون فکر کردنت ...😬😑 رسیدیم خونه معلم و یه اتاق بهمون دادن که وقتی واردش شدم چشمام از خوشحالی برق می زد و مطمئن بودم تو بهشت هم دیگه همچین اتاقی پیدا نمی شد . تا میومدم حسین آغا رو به شکل حور و پری ببینم از یاد کارای اون چند ساعت و سختیایی که بهمون داده بود دلم می خواست تا می جُرید بجُرونمش 😇 قرار بود دو ساعتی بخوابیم و با اتوبوس ۶ صبح راهی بهاباد بشیم که اون تختخواب گرم و نرم نذاشت زودتر از ۶ عصر به اتوبوس برسیم .✋ 🌹🌹 این دو تا گل رو به دوست عزیزم جناب حسین آقا اخوان تقدیم می کنم که تو یکسالی که توفیق داشتم باهاشون هم اتاقی باشم چقدر ازشون یاد گرفتم. بسیار کنجکاو و باهوش و اهل مطالعه و عبادت... سلامتی و شادکامیتون بر دوام باشه حضرت آغا و روح پدر و مادرتون شاد🙋 🆔 @chantehh
🚩 سالروز شهادت شهید محمد علی دهقان کریم آباد تولد ۱۳۱۶/۸/۲۴ کریم آباد شهادت ۱۳۶۱/۵/۷ کوشک عملیات : رمضان محل خاکسپاری:گلزار شهدای کریم آباد زندگینامه: بيست و چهارم آبان ۱۳۱۶، در روستاي كريم آباد از توابع شهرستان بهاباد به دنيا آمد. پدرش حسين، كشاورزي مي‌كرد و مادرش فاطمه نام داشت. با شرکت در کلاس نهضت سواد آموزی خواندن و نوشتن را آموخت . او نيز كشاورز بود. سال ۱۳۳۹ ازدواج كرد و صاحب دو پسر و سه دختر شد. وی پنج بار به عنوان بسيجی به جبهه اعزام و سرانجام هفتم مرداد ۱۳۶۱ ، با سمت تك‌تيرانداز در كوشك بر اثر اصابت تركش به شكم، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد. 🆔 @chantehh
♦️تا دقایقی دیگر؛ آغاز مراسم تنفیذ و اعطای حکم رئیس‌جمهور منتخب توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی 🔹مراسم تنفیذ چهاردهم تا دقایقی دیگر به‌صورت زنده و مستقیم  از شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی رسانه ملی و بین‌المللی پخش خواهد شد.
🔸لازم است تشکر ویژه ای داشته باشیم از پسرخاله عزیز و نازنین جناب آشیخ حسین حاتمی که در یادآوری سالگرد شهداء بهمون کمک می کنند. ایشون خدمات ماندگاری برای گردآوری زندگینامه، وصیتنامه، تصاویر و آثار شهداء انجام دادن. الهی که وقتی پیر شدن شهید هم بشن و با شهداء محشور🙏 بهمون لطف هم داشتن و این پیام دلگرم کننده را فرستادن: «پسر خاله عزیز و بزرگوار از بابت چنته ممنون و متشکرم چنته یعنی هر چیز خوبی از جنس حال خوب کن درش پیدا میشه 🌹🌹» 🆔 @chantehh
سلام برچنته ایهای عزیز 🔹مزاحمت مکرر بنده حقیر را در این کانال به حساب خاندان محترم عبداللهیان مخصوصا حسین آقا بنویسیدکه یادآوربهترین خاطرات دوران زندگی مابزرگترهاشدن... و اما بعد : دوستان اگه درخاطرمبارکشون باشه مرحوم استاد حسن قربانی (پدرممد اُسسن ) توکوچه شهید محمدی روبروی بانک صادرات که اون روزا بانک استان میگفتنش همزمان ۲مغازه داشتن یکی آرایشگاه مدرن 😂یکی هم ابزارفروشی بود ازقضای روزگاریکی ازدوستان حقیرکه اسم کوچیکش علی هست و بهتره فامیلشون مخفی بمونه(بعلت انتهای داستان)رفتن واسه ماشین کردن سرمبارکشون جناب اسا بابسم الله شروع کردن اما مشتریهای ابزارفروشی چندین بار اومدن وتقاضای خریدابزارداشتن حدود چهارپنج باری آرایش راول کردن ورفتن مغازه بغل وبرگشتن بارآخر یکی اومد گفت :جناب اسا دسته بیل دارت؟؟ اسابااوقات تلخ به این دوست ماکه روصندلی آرایشگاه نشسته بود گفتن: علی وخی برو که امرو سرتو برا من سر خری شده یالا😂😂😂 شادی روح مرحوم استادحسن قربانی الفاتحه مع الصلوات... ❤️دوستدار همتون : اصغرجعفری 🆔 @chantehh
✍ اصغر جعفری بنده غیر از موارد شغلی و البته کانال هیئت جوانان به هیچ عنوان درفضای مجازی حضورندارم و البته کانال چنته را کاملا حقیقی میدانم چون باخاطرات پرشده و خاطرات هرگز مجازی نیستند... حسین آقا بابت خلق و اداره این کانال از شما و همراهان عزیزتان سپاسگزارم و دستبوس تمام چنته ایها هستم.
✍ محمدحسن حدادزاده حالا که اتوبوس مسافربری تو بورسه یک خاطره تعریف کنم . صبح شنبه‌ها بسیار اتوبوس شلوغ می شد از بهاباد به یزد . آن وقت پلیس راه هنوز رحمت آباد بود و آقا رضا هم از این شلوغی شاید بدشان نمی آمد چون با یک سرویس درآمد سه اتوبوس را داشت و جالب اینجا که هرچند بسیار مرد دوست داشتنی و خوبی هستند اما آن موقع منت سر مسافر می گذاشتند و مثل بی ادبی نباشه گوسفند تا جا داشت سوار می کردند به طوری که حتی جای پا هم نبود برای ایستادن پلیس راه از این موضوع مطلع بود یک روز قبل پلیس راه مسافران وسط را پیاده کرد و گفت بروند بعد پلیس راه دوباره سوار شن جلو پلیس راه وقتی ایستاد هنوز حدود ده پانزده نفری اضافه بود مأمور پلیس داخل اتوبوس آمد و به حالت تنه گفت ماشاءالله چقدر اضافه سوار کردی در همین موقع خدا بیامرز حسن دادگر برای کمک به آقا رضا ( چون ایشان جا انداخته بود این کار را بخاطر رفاه مردم می کند)رو به پلیس کردند و گفتند این که چیزی نیست به اندازه دوتا اتوبوس دیگه قبل پلیس راه پیاده شدن 😂 مأمور پلیس هم که صاف صادق بودن ایشان را دید هر اطلاعاتی که می خواست از ایشان پرسید . آقا رضا درمانده 😳 هر چه نگاه به ایشان می کرد تا با چشمک 😏 به مرحوم حاجی حسن بفهماند چیزی نگویند فایده نداشت و آن روز آقا رضا حسینی حسابی نقره داغ شدن . ولی خدا حفظش کنه روی خط بهاباد خیلی زحمت کشیدند 🙏 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #ارسالی_شهروندان 📷 تصویر زیبایی که آقا فرهاد شجاعی به نگاه چنته ایا اهداء کردن از جوانها
آقا فرهاد شجاعی عزیز افراد داخل این عکس رو معرفی کردن: 🔸از راست : حاج علی هوشمند ، مرحوم حاج امیر شجاعی ، حاج مهدی رضوی ، ناشناس ، حاج سید محمد رضوی (محمد آسید مصطفی )
از راست آقایان:محمد قاسم زاده(مختار)،مرحوم حسین غفوری،مرحوم حاج محمد حاتمی،احتمالا عباس حداد فرزند حسن کلمدا(پیراهن آبی)احتمالا مرحوم محمدرضا دهقان،محمدرضا خادمی،حجه الاسلام میرشفیعی،حاج حسین فلاح و پسرشون مهدی،حسن رضاپور و حسین طلایی 🆔 @chantehh
🔹کانون شهیدبهشتی بهاباد 🗓 سال ۱۳۷۲ 🔸نشسته از راست علیرضا زارع، مرحوم حسن جعفری،مهدی عبداللهیان، حسن حاتمی،علی اکبر تیموری،مهدی منصوری فر،سید حسین مصطفوی ایستاده از راست مرحوم مهدی دهقان، علی محبی،حمید رضا خواجه ای ،حمید دهقان ،تقی برزگری،محمد رضا حسن زاده،آقای حسین حسن پور،آقای علی رئوفی، مهدی محمدی،علی کلانتر،علیرضا باباییان، حسین اکبری دخت، هادی حداد،یاسر امینی 🔸ایستاده از راست سید جلیل حسینی،علی اکبر مهدیزاده،سید مهدی میری،عباس غلامی،علی‌اکبر غلامی، عبدالله‌ امینی 🌹 ارسالی از دوست خوبم علی آقای زارع😘 🆔 @chantehh
هم اکنون: 📷 قابی از پزشکیان در کنار رهبر انقلاب در مراسم تنفیذ چهاردهم 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #ارسالی_شهروندان 📷 و این تصویر تاریخی و زیبا از جوانهای دهه ی پنجاه بهاباد ✍ آقای فرهاد
معرفی افراد این عکس ✍ آقای فرهاد شجاعی: ۲ نفر رو فقط نشناختم بقیه از این قرارند: 🔹از چپ ایستاده : حاج حسن ایمانی . ؟ ، حاج محمد عبداللهیان . حاج علی هوشمند . حاج محمد رضوی (محمد آسید مصطفی). مهندس حداد . مهندس خانی . 🔹نشسته از چپ: حاج عباس رضوی . مرحوم سید حسین شفاهی . حاج مهدی رضوی . حاج محمد مهدی امینی . آخری شاید سعید پورخدابخش ؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم حکم تنفیذ ریاست جمهوری چهاردهم توسط رهبر انقلاب 🆔 @chantehh
متن حکم تنفیذ ریاست جمهوری آقای دکتر مسعود پزشکیان از جانب رهبر انقلاب اسلامی 🆔 @chantehh
✍ خانم ربابه عبداللهیان سلام حالا که صحبت از اتوبوس هست بهتره یادی هم بشه از خدا بیامرز حسین رفیعی که اولین سرویس ساعت۱۲ از یزد به بهاباد را راه انداختند و برای من که هر روز باید از بافق به بهاباد میومدم اوج خوشبختی بود چون با پایان ساعت کاری اتوبوس هم از راه می رسید و خدابیامرز همیشه با روی باز با مسافران برخورد می کردند. خدا رحمت کنه مرحوم اکبر ابوالحسنی را چون بعضی وقتا ایشون هم راننده همون سرویس بودند. روح هر دوشون شاد. 🔸فکر کنم رکورددار اتوبوس سوار شدن من هستم با احتساب ۴ سال دانشگاه و ۸ سال کار در بافق 🔹 چنته: نویسنده کتاب خاطرات اتوبوس بهاباد هم مشخص شد. زحمتشو بکشید خواهر 😁 🆔 @chantehh