eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
30 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی و تبلیغات @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
نمایشگاه توانمندی های بانوان بهاباد شامل: لوازم تزیینی، پوشاک، فست فود، عرقیجات، لوازم قنادی، لبنیات، ترشیجات وغیره.... می باشد ♦️بازدید برای عموم آزاد است 🔷زمان: یکشنبه ۱۴ مردادماه ۱۴۰۳ به مدت سه روز از ساعت ۱۷:۳۰ الی ۲۳ 🔹مکان: احمدآباد، سالن ورزشی آزادی
📷 خب؛ دیشب قول دادیم حالا که ۲۰۰۰ نفری شدیم امروز به عکسها و خاطرات جشن های دهه ی فجر بپردازیم و الوعده وفا! با این دو تا عکس شروع می کنیم که حسین مَحَد اصغر (حسین آقای حسین زاده) برامون فرستاده و چه عکسایی😍 مرحوم حسین حاتمی در کنار مَحد اصغر و یحتمل بالا سرشونم امیرِ رَضِ امیر (حاج امیر فلاح) حُکماً که تو تئاتر شهر تهرون هم همچین بازیگرایی پیدا نمی کنت، کیه که دلش نخواد بدونه الان مرحوم احمد توسلی با این لباسها داشتن چه تیاتری بازی می کردن، البته هنرمند بودن و آواز خوندن و عربونه زدنشون حال و هوای دیگه ای به جشن ها و نمایش ها می داد. روح هر دو نازنین مردا بخیر! (فرد کنار احمد توسلی رو نشناختم) 🆔 @chantehh
❇️ از کاروان پیاده زائران بهابادی حرم آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام خبر می رسه امروز رسیدن گناباد. علی آغا رضوانی هم پخش زنده نذاشتن 😜 دل اندرباشون شدیم 😁 🆔 @chantehh
داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ به قلم حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قسمت اول _ اَ دیوار نُ چینه میجیکَم بالا ، میجیکَم پایین این جمله رو مَحَدِ اصغر( محمدحسین زاده )گفتُ با اشاره به اصغر جعفری ادامه داد: این تخمِ جن هم بلده . با گفتنِ هزار باره این دو جمله محمدتقی خادمی به مرز انفجار رسیده بود اما فایده نداشت. مرغ مَحَداصغر یَ پا داشت . آقای حسین زاده در این نمایشنامه سر دسته دزدا بودن ( دقت کنت فقط توی نمایشنامه سر دسته دزدا بودن و حمیدشون پیششون شاگردی میکرد😜 🤣🤣 ) و اصغر جعفری بچّشون بود و آقای خادمی هم کارگردان و محل تمرین هم توی بسیج بود ( خونه قدیم آقای صمصامی و بانک کشاورزی فعلی ) ، قرار بود آقای حسین زاده این جمله را تهروونی و به جوهونی بِگَن که از دیوار ۹ متری پریدم بالا و پریدم پایین . البته نه اینکه آقا نپذیرند ، پذیرفتند اما آخرشم توی اجرا که توی حسینیه باغستون بود گفتن: جِکیدم پایین ، جِکیدم بالا . دهه فجر که تموم میشد غم همه عالم میومد رو دلمون ( خصوصا رو دل دانش آموزای تنبل😂 ). باید صبر میکردیم تا سال دگه . جَنگ بودُ تنها دلخوشیمون جُنگ های دهه فجر . از ۲۰ روز مونده به ۱۲ بهمن ، جُمبُ جوشمون شروع می‌شد. میزهای چوبیِ فکسنی و پر از کَنده کاری و سرشار از هنرخودمون رو می‌کشیدیم زیر پامونُ فانوس‌های به هم منگنه شده رو میزدیم به بالاترین جای دیوار که دستمون می‌رسید. و پرچموهای سه رنگ ایران رو که با نخی سلسله وار به هم دوخته شده بودند را نیز به هر جایی از سقف که میشد آویزون میکردیم . و در انتها که کار تزئین کلاسُ مدرسه تموم میشد ، چه شَلَم شوربایی شده بود مدرسه . وای خدای من . همه ما بچه های دهه شصتی یه پا برا خودمون پَتُ متی بودیم که دائم در حال خاراندن پَس کَلِّه مبارک و صادر کردن افکار خاصه بودیم 😂😂 . ساختن فانوس کاغذی از جمله هنرهای عمومی بود که هممون بلد بودیم . محل برگزاری جشن‌ها حسینیه باغستون بود که از ده روز قبل ملت اونجا سِن ( صحنه نمایش ) رو میبستن . تمام مدارس نمایشنامه داشتن و طبق برنامه اجرا می‌شد. جالب این بود که در این جشن ملی همه یعنی کوچک و بزرگ شرکت داشتند و جالب تر اینکه حتی نمایش بچه مدرسه ایها از سوی بزرگترا با دقت دیده میشد و ضمن لذت بردن کلی هم تحلیل داشتن براش😄 . دختر خانما و خانمای بزرگتر و در واقع کُلُهُم اجمعین نسوان محترم طبقه بالا جاگیر میشدند و ما امت ذکور اعم از بچه و بزرگ در پایین مینشستیم و هر از چند گاهی کفشی ، پوست میوه ای ، خیاری ، هندونه ای چیزی از بالا و از سمت خواهر مادرای محترممون بر کُدُمبه مبارک فرود میومد، اونوخت بود که کولی بازی ما بچه های پایین نشین در میومد. بعدش به نظرتون چه اتفاقی می افتاد؟ بله درست حدس زدت چشی میخوام بگم . بزرگترای مجلس مطلبو گرفتن( ببخشت یَ لحظه رفتم تو حس روضه خونی😂 ) . بعد از بلوایی که به کارگردانی دُختروها در طبقه بالای حسینیه رقم خورده بود . حسین آقای شفاهی با اون جثه ریزه میزه اما با عرضه ، شمشیر از نیام میکشیدُ( ببخشت منظورُم کمربند از شلوار بود😂 ) اُ میرفت بالا و علی رغم اِجتراد( کلمه ی من در آوُردی بود😊 به معنی مجرد😊 ) چنان نهیبی بر سر این دختروهای مادر مرده میزد که گمونُم تا سه روزِ متوالی زبونشون بند میرفت و به عبارتی اصلا یادشون میرفت زبونی هم دارند😂 . ( نور به قبرشون بباره ، نیستن ببینن دختروهای حالا چه زبون ۴۴ گزی دارن 😭 ). 🆔 @chantehh
✍ لیلا خانم قطب الدینی سلام در یکی از نمایشنامه‌هایی که در ایام دهه ی فجر ،توسط دانش آموزان از طرف مدرسه در حسینیه برگزار می شد ؛ما به کارگردانی شادروان بانو بلقیس صادق زاده نمایشنامه ای اجرا میکردیم .(روحش شاد و یادش جاودان) یکی از دوستان در یکی از پرده های نمایش زنده که انجام می‌دادیم میخواست بگه : شاه رو از ایران بیرون کردیم ،گفت : شاه رو از ایرون بیران کردیم 😁🤦 و حضار منفجر از خنده 🤣 🆔 @chantehh
ای روز آفتابی ای مثل چشم های خدا آبی ای روزِ آمدن ای مثل روز، آمدنت روشن این روزها که می گذرد هر روز در انتظار آمدنت هستم اما با من بگو که آیا من نیز در روزگار آمدنت هستم؟ 🌹 صبح آدینه انتظار بخیر باد 🌸 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ به قلم حسین عبداللهیان بهاباد
داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قسمت دوم مهمترین آدم جشن‌های دهه فجر اگر گفتت کی بود؟ درست حدس زدت همه اینهایی که گفتت مهم بودن ، اما مهمترین آدم جشن‌های دهه فجر مرحوم «حاج احمد هوشمند» بودند . زمانی که تکلیف نمایشی روشن میشد و عواملش مشخص میشدند . کل امور و عوامل نمایش از سوی کارگردان با پیک موتولی😂 به درِ خونه آقای هوشمند فرستاده میشد تا ایشون زحمت بکشندُ و با صدای مثلا گرمشون ( به زعم ملت اونزمون ) اسامی عوامل رو ضبط کنند و اونوخت بود که آقای هوشمند کلی برامون ناز میومدن😂. لازمه در این مورد بیشتر توضیح بدم . آقای احمد هوشمند دبیر عربی بودند و در برهه ای از زمان ، رئیس آموزش و پرورش بهاباد . قدی بسیار بلند، صورتی کشیده ، موهایی لَخت که علی رغم خالی بودن دو طرف سر( البته اندکی ) به سمت بالا شانه میشد و دیسیپلین و شخصیت مقتدری داشتند . اونزمونا همه فکر میکردن( جالبه، واقعا همه اینجوری فکر میکردن😂 ) حنجره آقای هوشمند طلائیه و اگر دم مسیحایی ایشون نباشه کار نمایشنامه و جشن لَنگ میمونه و امان از روزی که حاج احمد هوشمند مثلا بهاباد نبودن ، همه عوامل در عذاب بودندُ و دائم درِ خونه حاج احمدآقا کله کشو میکردن و کشیک می‌کشیدن که ایشون تشریف فرما بشن . بعد از زدن همه این حرکات، آقای هوشمند بوسیله ضبطی قدیمی( البته اونوخت جدید بودُ هر کسی نداشت😊 ) با صدای بم و کُلُفتشون و یحتمل در یک اتاق خلوتی که دور از دسترِس محمدشون بود( مدیونت اگر فکر کنت بنده خدا حاج احمد هوشمند تو خونشون استودیویی چیزی داشتن ، استودیو که نداشتن هیچ، بلکه مجبور هم بودن از شر بدی کردنای پُسر دسته گلشون محمد به اتاقی دیگه پناه ببرن ) اسامی عوامل رو میخوندن و ضبط میکردن.( جالب اینجاست که در مُخَیَّلِه هیچ بنی بشری از ابناء بشرِ اونروزی نمی‌گنجید که شاید صدایی بهتر از صدای آقای هوشمند هم باشه، و شاید خودمون بهتر از ایشون بتونیم ضبط کنیم ، خدای من !!! چرا این چیزا الان داره به ذهن من میرسه😜😭😂 ). القصه : آقای هوشمند، نوار کاست که اونروزها بسیار ارزشمند بود رو توسط پیک موتولی که دو روز بعد به درب منزل ایشون گُسیل شده بود به دست کارگردان میرسوندن( لازم به ذکر اینکه آقای هوشمند هیچ وجهی هم از امت حزب الله دریافت نمی‌کردند ) . ما بچه های نمایش هِش وخت قبل از اجرا نمیتونستیم ( بخونید حق نداشتیم 😜😭😂 ) این صوت داوودی رو بشنویم تا اینکه قبل از نمایش همه حسینیه سکوت میشد و از بلندگوها این صدا که گوینده اش آقای حاج احمد هوشمند بودند پخش می‌شد: نمایشنامه آسیابان بازیگران به ترتیب اجرای نقش: محمد حسین زاده پادشاه علی هوشمند آسیابان حسین حاتمی وزیر محمد عبداللهیان . . . سیدعباس هاشمی . . . نور و صدا: سید حسین شفاهی گریم: احمد اخوان تدارکات : حسین گرانمایه ( اخوی ) جالب اینکه پای ثابت تمامی نوارهای ضبط شده با صدای آقای هوشمند ، نور و صدایی بود که حسین آقای شفاهی بودند . در قسمت بعد به نور و صدا می‌پردازیم. 🆔 @chantehh
📷 مرحوم حاج احمد هوشمند در کنار سید عباس هاشمی و محمد حسین زاده، حسین عبداللهیان، ناصر گرانمایه و... 🔸پس از اجرای نمایشنامه در سالهای اول دهه هفتاد 🆔 @chantehh