#نوستالژی
#ارسالی_شهروندان
✍ خانم مریم حسن پور بهابادی
📷 زنده یادان: حاج یدالله حسن پور و حاج معصومه امراللهی (پدربزرگ و مادربزرگ عزیزم) ، مرحوم حسن حسن پور (حسن یدالله )، جانباز کیوان حسن پور و حسین حسن پور
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
شهید حسین مطیعی بهابادی 🌷
✍ حسین عبداللهیان بهابادی
سلام دوستان ببخشید خیلی سعی کردم خلاصه خلاصه بنویسم .
نصر۷ و دو شهید بهاباد
🌹عصر روز ۱۴ مرداد ۶۶ با حسین برهانی ، حسین حاتمی ، حسین بابائیان ، محمدرضا شفیعی و محمود ( محمدرضا ) فلاح کنار سد بوکان گل میگفتیم و گل میشنفتیم که با صدای فرمانده گردان( حاجی دهستانی ) که بافقی بود به خط شدیم .
۴۵ روز بود که از بهاباد اعزام شده و در سد بوکان مستقر شده بودیم و مرتب آموزش میدیدیم.
حاجی دهستانی با صدای رسا اعلام کرد: امشب عملیاته
خدای من 😀 بالاخره عملیات شد . دفعه اول بود میرفتم جبهه و کمی بیشتر از ۱۳ سال داشتم .
شب قبل از عملیات زیارت عاشورایی خوندیم و در تاریک و روشن هوا ، رفقا سخت همدیگه رو در آغوش گرفته و خداحافظی کردیم . من ، حسین شارضا را که هم خیلی رفیق بودیم و هم فامیل بودیم ، قُرص تو بغل قُچاردَمُش و کلی گریستم و خیال میکردم یا من یا حسین یکیمون شهید میشیم😜😂 . محمدرضا داداش محترم هم با حسین مطیعی در گردان الحدید بودند . خیلی دلم میخواست شب آخر عمری ببینمش .😭😭 کلی در دل شب پیاده روی کردیم به سمت خط و سنگرهای دشمن ، تا اینکه بین دو تپه و در سنگر اجتماعی روباز زمینگیر شدیم ، هنوز لحظاتی از وروود به سنگر نگذشته بود که صدای حسین برهانی که پیک گروهان بود را در دل تاریکی شنیدم که دنبالم میگشت . سریع از سنگر بیرون اومدم . انگار گلوله فرانسوی منتظر همین بود که به محض بیرون اومدن من رفت تو سنگر و بسیاری از رفقا قبل از عملیات یا مجروح شدند و یا شهید . توی اون تاریکی دودُ آتش ، کورمال کورمال حسین برهانی رو پیدا کردم . حسین گفت : محمدرضا رو دیدم که اونام دارند برا عملیات میرن جلو ، خیلی خوشحال شدم . به هر جون کندنی بود محمدرضا و بچه های الحدید رو دیدم و بعد از چند دقیقه جدا شدیم . ساعت حول و حوش ۳ بامداد عملیات در بالای کوههای کردستان عراق و ارتفاعات دوپازا مشرف به شهر قلعه دیزه شروع شد . و منطقه به دست ما افتاد . ساعت ۴ صبح در کانال و با عجله ، اسلحه به دست و صورتی خونین ناشی از مهمان ناخوانده😂 به سمت سنگر عراقی میرفتم که پیکر آشنایی را کف کانال دیدم ، خیره شدم ، حسن عسکری ده جمالی بود که شهید شده بود و دو دستش رو روی سینه به هم قفل کرده بود . همون لحظه حسین برهانی هم اومد ، از سنگر عراقیها پتویی برداشتیم و روی حسن کشیدیم . چند روز بعد از عملیات شنیدیم حسین مطیعی هم آنطرفتر و در گردان الحدید با اصابت ترکش به بازوی چپ مجروح شده . دو هفته بعد از عملیات ما بچه های گردان امام حسین رو به دلیل پیروزی در عملیات نصر ۷ به مشهد بردند . اونجا بسیاری از همشهریان رو که با اتوبوس آقا رضا به مشهد اومده بودند دیدیم . و تازه متوجه شدیم حسین آقای مطیعی هم که تازه دانشگاه قبول شده بود شهید شده .۶ از شنیدن خبر شهادت حسین شوکه شدیم ، چون ما فکر میکردیم مجروح شده .
حالا امروز بعد از ۳۷ سال ، سالروز شهادت دوستان شهیدمون رو گرامی میداریم . روحشون شاد .
🆔 @chantehh
998.1K
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
نیم نگاهی به عملیات نصر۷
🎙احمد خواستار
معاون وقت گردان الحدید
🆔 @chantehh
#پیام_شهروندان
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
🔹خاطره بازی
✍ آقای اصغر جعفری
🔸چنته ایهای عزیزم سلام
در ایام الله دهه فجر در سالهای دور تئاتری به نماش دراومد که اسمش درخاطرم نیست . اما نقش حقیر یک فرد مبارزی بود که به دام ساواک افتاده وقراربوداعدام بشه.😊
نقش روبروی حقیر جناب مهندس جلیل دانش به عنوان فرمانده وقت ژاندارمری وماموراجرای حکم اعدام بودن .😡
در تئاتر واسه اعدام قبل از شروع پرده آخر، طنابی را از زیر لباس بنده و ازبین دوتا کتفم رد کرده بودن و هنگام اعدام حلقه طناب را دور گردن من مینداختن اما قلابی تعبیه شده بود که به طناب زیر لباسم وصل میشد و بعدصندلی را از زیر پاهام میکشیدن و صحنه اجرا میشد.😳😲
...و اما بعد...جناب جلیل خان با اون هیبت ☺️ مردونه ولباس نظامی شیک و اتو کشیده بنده را به بالای صندلی هدایت فرموده و حلقه داررابه دورگردن منِ گردن شکسته انداختن . ولی به علت مشغله کاری یادشون رفت قلاب مدنظررا به طناب کذایی وصل کنن😱😱😱
ودستوراعدام؛
جلیل : افراد به جای خود
..مامورها خبردار وایستادن و ایشون باصراحت لهجه، حکم راقرائت فرموده ورفتن برای کشیدن صندلی!!!!
درطول این مدت کوتاه من به خودم میگفتم الان میاد قلابه را وصلش میکنه. غافل از اینکه جناب دانش قصد راحت کردن همشهریان از دست من بدبخت را داشتن و کلا به قول امروزیا رد داده بودن و بی خیال قلاب شده بودن ...
اینجابود که یک آن به خودم گفتم:اصغرجون دیر بجنبی صندلی راکشیده و تو می مونی و حضرت عزرائیل ویک بازی کاملا طبیعی(البته ازدیدتماشاگران) وبعدهم الفاتحه😭😭😭ازاونجایی که حقیر ید طولایی در پیچوندن اوضاع بحرانی داشتم، بلافاصله حقه ای ردیف کرده نمایش درام را به طنز تبدیل کرده و خودم رانجات دادم. ماجرا این شد که به خودم گفتم یجوری باید به جلیل خان بگم که قلاب فراموش شده لذا یکدفعه فریادزدم:ای بابا هرکی رابخوان اعدامش کنن باید وصیت کنه
جلیل:خفه شو مردک نابخرد چه مرگته حرفتا بزن.😡
من: این بالا که نمیتونم حرف بزنم . بیاریدم پایین تا آخرین وصیتم را بنویسم🙈
جلیل:بیاریدش پایین این پدرسوخته راببینم چه غلطی میکنه.....وبعد
منِ خدازده را آوردن پایین...
من: آخی ...راحت شدم😊
جلیل:زود حرفتا بزن وقت تلف نکن خائن
و همینطور که جلیل روی صحنه دورمیزد
یک لحظه که پشت به تماشاگران بودم به صورت کاملا نامحسوس گفتم جلیل قلاب رو یادت رفت بزنی.😳
به محض دریافت این خبررنگ از رخسار آقاجلیل پرید و ادامه داستان...
جلیل:زود حرفتا بزن هزار تا گرفتاری دارم
من:سرکار نمیگی این صندلی را میکشیدی من ناکام ازدنیا میرفتم... وباخنده گفتم؛ای بابا نزدیک بود خفه شم😂(وتماشاگراکه فکرمیکردن جزئی ازنمایشه خندیدن)...
و بالاخره جلیل خان در مرحله دوم قلاب راهم درجای خودش قراردادن وبنده راازمرگ حتمی نجات دادن البته اگه زیرکی خودم نبود الان نبودم که براتون بلبل زبونی کنم...🤣
پیروزوسربلندباشید.
🆔 @chantehh
#ورزش
#ارسالی_شهروندان
✅ مسابقات مچ اندازی قهرمانی استان یزد در بهاباد
🗓 جمعه ۱۴۰۳/۵/۱۲
🔸 ارسالی از آقای هادی حاتمی زاده
🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهدای_بهاباد
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
🎥 مصاحبه با شهید حسین مطیعی بهابادی از رزمندگان گردان امام حسین (ع)
🗓 زمستان سال ۱۳۶۵
🔸با تشکر از جناب آشیخ حسین حاتمی بخاطر ارسال فیلم 🙏
🆔 @chantehh
#روانشناسی
🔸 همایش آموزش خانواده با حضور دکتر سعید عزیزی و استقبال مردم بهاباد امروز یکشنبه در مسجد صاحب الزمان (عج) برگزار شد.
🔹 ارسال تصاویر از جناب سیدحسین میرزایی
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
✅ از آنجا که امروز چهاردهم مردادماه؛ سالروز شهادت هفت نفر از شهدای بهاباد هست و چهار شهید عزیز در یک روز تابستانی سال ۶۲ با هم به فیض شهادت نائل شدند تا پایان امشب به مرور تصاویر، زندگینامه و وصیتنامه این شهداء می پردازیم:
🚩 شهید حسین مطیعی
🚩 شهید حسین ابوالقاسمی
🚩 شهید حسن عسکری ده جمالی
🚩 شهید محمود رفیعی بهابادی
🚩 شهید ناصر قنبریان
🚩 شهید محمدرضا صادق زاده
🚩 شهید محمدرضا خدادادی
شادی روحشون صلوات
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
شهید محمدرضا خدادادی علی آبادی
تولد : پنجم مرداد ۱۳۴۵
شهادت : چهاردهم مرداد ۱۳۶۲
پنجم مرداد ۱۳۴۵ در روســتاي علي آباد شهرستان بهاباد به دنيا آمد. پدرش حاج علی، كشــاورزي ميكرد . تا پايان دوره ابتدايي درس خواند و به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت . چهاردهم مرداد ۱۳۶۲ با سمت تك تيرانداز در دربنديخان عراق بر اثر اصابت تركش به شــهادت رسيد. مزار وي در روستای علی آباد بهاباد قرار دارد.
بخشی از وصیتنامه شهید :
سخنم با جوانان ، پدران و مادران این می باشد که زمان می گذرد ، لحظه ها سپری می شود و همه اعمالمان می ماند . جوانی می رود و مرگ انسان را فرا می گیرد . در (روز) واپسین لحظات به یاد خدا می باشم شما نیز به یاد خدا باشید.
اگر لازم شد سنگ قبری برایم بنویسید به اسم مصطفی فتحیان بنویسید . اگر تصمیم داشتید سر قبرم حاضر شوید.
این پیام را بگو تو با مادرم که رستگارم در دنیا و آخرت . اگر با لباس عروسی عید آمدم به دیدارتان ، خوشحال باشید . زیرا این لباس سفید بهتر از لباسی است که در عروسی دنیوی می پوشیدم این لباس دنیوی شما را خوشحال می کرد ، درصورتی که این لباس اخروی خدا و پیامبر را خوشحال می کند . این گل سفید را با خوشحالی قبول کنید .
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
بسیجی شهید ناصر قنبریان
دهم فروردين ۱۳۴۶ در شهرســتان بهاباد به دنيا آمد. دوره ابتدایی را درمدرسه شهید مدرس و راهنمایی را در مدرسه ابن سینا بهاباد گذراند و پس از اتمام سوم راهنمایی درتیرماه ۶۲ راهی جبهه شد . ناصر درعملیات والفجر ۲ با ســمت تكتيرانداز در دربنديخــان عراق بر اثر اصابت تركش به سر، همراه با شهیدان ابوالقاسمی ، خدادادی و صادق زاده در تاریخ ۱۴ مرداد ۶۲ به شهادت رسید.
🚩 پدر شهید می گفت :
ما در همین سه راه قنبریان مغازه داشتیم. روزی کودکی آمد و ۲۵ ریال داد و من دو تا آدامس به او دادم. وقتی کودک رفت دیدم ناصر دوید و رفت، یک آدامس دیگر هم به اوداد. گفتم ناصر چکارکردی بابا؟ گفت: بابا چرا به اون بچه دو آدامس دادید؟ گفتم: ۲۵ ریال داشت دو آدامس می شد ولی پنج ریالش می ماند برای دفعه بعد.
گفت: بابا شما بایستی سه آدامس به اومی دادید و می گفتی دفعه بعد بقیه اش را بیاور و اگر هم نمی آورد نوش جونش
اینقدر توجه به حق الناس داشت .
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
🔸از راست: حسن قاسمی(باباحسن) -شهیدمحمدرضادهقان (فرزندشیخ علی) - حسن ملک پور - شهید حسین ابوالقاسمی - شهید ناصر قنبریان و مرحوم عباس محمدی نیا
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
شهید حسین ابوالقاسمي بهابادی
نهم ارديبهشت ۱۳۴۴ در شهرستان بهاباد به دنيا آمد. پدرش علي، روحاني بود. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت سپس به عنوان بسيجي به جبهه رفت. در چهاردهم مرداد ۱۳۶۲ با سمت تكتيرانداز در ارتفاعات حمزه سنندج هنگام درگيري با نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش به پا شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي بهاباد قرار دارد.
🚩 بخشی از وصیت نامه شهید حسین ابوالقاسمی بهابادی
وصیت من این است که پیش از اینکه وابسته به یک سازمان، حزب و یا گروهی باشید یک مسلمان واقعی باشید اتحاد خودتان را حفظ کنید و از ولایت فقیه که محور حرکت جامعه اسلامی میباشد جدا نشوید و با مارکهای گوناگون از هم فاصله نگیرید. پیش از اینکه به فکر خودتان و منافعتان باشید بفکر اسلام و قرآن باشید.
همواره پیرو ولی فقیه باشید و نگذارید که دشمنان موقعیت ولی فقیه را در جامعه تضعیف کنند. همچنین توصیه می کنم که هیچگاه از فکر مسلمانان در خارج و داخل کشور غافل نشوید که باعث جدائی و تفرقه بین مسلمانان میشود.
۱۳۶۲/۴/۲۸
🆔 @chantehh