یه سری چیزا هست واقعا.
با اینکه نمیخوام اون طرف بدونه اما میخوام یه طوری هرطوری هم که شده بفهمه.
میدونم خیلی منطقیه
یه مدت یه دوستی بود پسر عمه بود دختر عمه بود چی بود داخل چنل قبلی. اون موقع خیلی سرش شلوغ بود.
آیا هستی هنوز اینجاهم؟
من گاهی اوقات وقتی میبینم دوستام دارن با یکی خیلی صمیمی برخورد میکنن حسودیم میشه حسودیم نمیشه ها ترس اینو دارم که از دستشون بدم.
آدمیم که توی مدرسه همش خوابه و گاهی وقتا وسط درس هم چرت میزنه و میز اول میشینه . عاشق اینه فعال باشه اما بعضی وقتا بیخیالش میشه.
گاهی وقتا میزنه به سرش و کارایی انجام میده که به عقل جن هم نمیرسه .
آدمیم که عاشق فهمیدن چیزای جدیده و وقتی هرروز داخل مدرسه با یه چیز علمی جدید آشنا میشه باعث میشه فرا ذوق کنه.
روی مرتب بودن وسایلاش حساسه و طوری که اگه یه روز خونه نباشه و برگرده خونه با یه نگاه میتونه بفهمه به چی دست خورده شده و دوباره سرجاش رفته و چه اتفاقی برای وسایلاش افتاده.( در این حد حساسم)
آدمیم که خیلی وقتا ترجیح میدم طرف مقابلم حرف بزنه با اینکه خیلی حرف دارم چون میدونم طرف خیلی دلش پره و اون لحظه هرچقدر هم بخوام نمیتونم چیزی بگم فقط میتونم مثل یه روانشناس بشینم به حرفاش گوش بدم و بهش کمک کنم هیچی نمیتونم راجب خودم بگم.
یا اینکه حتی حرص اینم میخورم که چرا دنیا از یه نظر یه سریا انقدر کوچیکه و میخوام برش دارم ببرم بهش نشون بدم ببین دنیا اینی نیست که تو داخل ذهنته. خیلی فراتر از اونه.
آدمیم که چه بخوام چه نخوام اطرافیانم رو میبخشم. یعنی فراموش میکنم خیلی زود چون بر این عقیدم که دنیا یک لحظهس و ارزششو نداره زمانمو اینطوری هدر بدم.
هر اتفاقی هم که بیفته هرچقدر همکه بد باشه یا هرچی تمام سعیمو میکنم نهایت استفاده ازش رو ببرم. هرچی باشه. حتی مراسم ختم.
آدمیم که خیلی خیلی دوست دارم راجب انواع فرهنگ و ذهنیت ها بدونم .
بعضی جاها انقدر فعال میشم که طرف فکر میکنه پیش فعالی فراوان دارم( مثلا داخل کلاس زبان پا میشم روی سرامیکا لیز میخورم)
یه سری جاها هم که عین افسرده هام.
همیشه تمام تلاشم رو میکنم تا به مردم کمک کنم هرطور که شده .
آدمیم که وقتی از مدرسه برمیگردم باید تک تک اتفاقاتی که برام افتاده رو مو به مو تعریف کنم و از یکیش هم نمیگذرم تازه طرف رو هم جون به لب میکنم گاهی .
قرار نبود همه چیز رو بنویسم ولی...
چرا وقتی میخوایم یه چیزی خیلی خوب در بیاد و برامون مهمه خراب میشه و به بدترین نحوه گند میخوره بهش؟
اون داشتم به این فکر میکردم که من باید بشینم کتابای قدیمی و جالب که دیده نشدن یا حتی دیده شدن و یه شاهکار رو بخونم به جای کتابای جدید .
بعد یکم فکر کردم دیدم این ذهنیتم یکم مشکل داره. همون کتابای قدیمی و شاهکار هم یه زمانی کتاب جدید بودن که یه سری بهشون میگفت کتابای چرت پس گفتم چه کنم؟ برم کتابای جدید هم بخونم( کتاب جدید صرفا به کتابایی که تازه معروف شدن و همه جا اسمشونو میشنوی خلاصه نمیشه)
در میان قفسه های کتابخانه
اون داشتم به این فکر میکردم که من باید بشینم کتابای قدیمی و جالب که دیده نشدن یا حتی دیده شدن و یه
من تجربهی قشنگی از نویسندهی ایرانی ندارم.
تا الان دوتا کتاب که نویسندهشون ایرانی بوده خوندم و باید بگم جفتشون از هر تخیلی ، تخیلی تر بوده .
و حس میکنم نویسنده هایی که سنشون بالا رفته و ایرانین جدیدا خیلی قوه تخیلشون قوی شده( قوه تخیلشون از منه نوجون هم تخیلی تره)
و این دوتا کتاب که خوندم باعث شده یکمی از نویسنده های ایرانی فاصله بگیرم. با این حال فکر میکنم نویسنده هایی هم هستن که قلم محشری دارن و نوشته هاشون با فیلم های هندی و آمریکایی و کرهای و برزیلی و کلا همه جایی قاتی نشده.