کافه کتابی که امروز رفتم موضوع اصلیش راجب کتاب کتابخانهی نیمه شب بود و حرف زدیم راجبش و یه مسابقهای داشتیم .
خوراکی نقاشی و کلا خوش گذشت و به نظرم خیلی جالب بود.
این حس که با افرادی که مثل تو عاشق کتابن بشینی و راجب کتابا حرف بزنی خیلی جذاب بود و دوباره یه چیزیو جلوی چشمام پررنگ کرد: از کتابای تازه و جدید که خیلی ترند و معروف شده فاصله بگیر .
واقعا منظور خاصی ندارم. یکی به این نوع کتابای علاقه داره و یکی نداره.
راستش من از اعماق دلم دوست دارم هرچی کتابه رو بخونم. هم کتابای قدیمی و جذاب هم کتابای جدید و معروف؛ چون هرکدوم یه چیز جدیدن اما حسم نسبت به کتابایی غیر از کتابای معروف یه چیز دیگهس.
درنتیجه قراره بعد از اینکه سرم یکم خلوت شد( متاسفانه کلی کتاب خریدم و هنوز نتونستم بخونم) و کتابای قدیمی رو خوندم و خواستم کتاب بگیرم دوباره بیفتم داخل خط قدیمیم و کتابایی که میخوامو بگیرم
در میان قفسه های کتابخانه
کافه کتابی که امروز رفتم موضوع اصلیش راجب کتاب کتابخانهی نیمه شب بود و حرف زدیم راجبش و یه مسابقها
مسابقهای که داشتیم راجب این بود که اگه شما به جای نورا داخل کتابخانهی نیمه شب بودید اون مکانی که برای نورا کتابخونه بود برای شما چی بود؟
و راهنماتون کی بود؟
اون موقع جواب زیاد جالبی ندادم اما الان که میکنم میتونستم جواب بهتری بدم..ولی بیخیالش
یه چیزایی هستن توی یه لحظه هایی خیلی میخوایم بشنویم ولی کسی نیست بگه
هدایت شده از 𝓡𝓪𝓶𝓸𝓷𝓪 𝓲𝓷 𝓼𝓮𝓪𝓻𝓬𝓱
هیچ اشکالی ندارد احساساتی داشته باشیم
که دیگران چیزی از آن درک نکنند؛
هر کسی سفر خودش را میرود ...
پسازتو-
جوجو مویز
هدایت شده از شࡅߺ߲نܩ صࡅߺ߲ܟߺࡏަاܣیے⋆°
«هرگز همراهی ندیدم که بهاندازهٔ تنهایی بتواند با انسان همراه شود.»
📚کتابخانه نیمه شب
#دیالوگ
هدایت شده از خواننده لال است
file_109345.mp3
1.47M
کجادیدیکهبیآتش،کسیرابویِعودآمد؟
وایب قشنگی داره؛ نوش گوشتون
_خواننده لال است_