eitaa logo
💰من ثروتمندم 💰
2هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
472 فایل
سلام eitaa.com/joinchat/2088960693C29f247e100 گروه‌دورهمی‌وشکرگزاری👆🏼 جهت رزرو تبلیغات کلیک کنید👇🏿 @e_trust_Be_win ایدی استاد جهت شرکت در جشنواره کدتصویری، سابلیمینال کلیک کنید👆
مشاهده در ایتا
دانلود
💰من ثروتمندم 💰
💠 #زندگینامه #شهدا : (35) ا💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 ا🍃🌺🍂 ا🌿🍂 ا🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️ 💠بِسـم ِ ربـــــِ
💠 : (36) ا💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 ا🍃🌺🍂 ا🌿🍂 ا🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🌹🍃ارزش زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست🍃🌹 ☀️«"مقام معظم رهبری"»☀️ 🌷🌷 :👇 💠 (شهيد دفاع مقدس) 🔶 : شهید احمد اسکندری، سال ۱۳۳۶ش در یکی از روستاهای دورافتاده شهرستان خمین به‌نام چنار چشم به جهان هستی گشود. دوران کودکی احمد به تحصیل علوم مذهبی گذشت. در هفتمین بهار زندگی به مدرسه رفت و به‌عنوان شاگرد ممتاز میان دوستان و آشنایان مشهور شد. تحصیلات خود را تا اول راهنمایی ادامه داد. وی چندی بعد به‌همراه خانواده به شهر تهران مهاجرت نمود و هم‌زمان با اوج‌گیری مبارزات مردمی انقلاب اسلامی در صف مبارزان روح‌الله (ره) قرار گرفت. احمد در سال ۱۳۵۴ش با دوشیزه‌ای پارسا ازدواج کرد. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، در مسجد احمدیه نارمک فنون نظامی را آموخت. سپس در اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۹ش به عضویت نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در شورای هفت‌نفری گردان مشغول خدمت شد. تشکیل گردان القارعه، تشکیل گشت ثارالله، فرماندهی یگان، عملیات پادگان ولیعصر (عج)، عملیات شهری و سرکوب ضد انقلاب از دیگر اقدامات او در سپاه پاسداران بود. با آغاز جنگ تحمیلی، احمد به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت و معاونت لشگر حضرت رسول (ص) را بر عهده گرفت. سرانجام همای سعادت بر شانه‌های سترگ اسکندری نشست... فرمانده عملیات پایگاه تهران و معاون لشگر محمد رسول‌الله (ص) عازم عملیات والفجر مقدماتی شد و در روز بیست و هفتم بهمن‌ماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در سن بیست و پنج سالگی در عملیات والفجر ۱ از قربانگاه فکه به معراج پر کشید. پیکر پاک شهید احمد اسکندری در روستای زادگاهش، چنار به خاک سپرده شد. از این شهید بزرگوار، دو فرزند دختر به یادگار مانده است. (راسخون) 💠 : خاطره اي به نقل از مادر شهيد :سه روز قبل ازشهادت،احمد به چنارآمد(ایشان همیشه درتهران درحال خدمت بودندودرلشگر27حضرت رسول "ص" معاون بودند) درحیاط خانه گشت می زد ودرفکری عمیق فرورفته بود.خیلی فکر می کرد من هم داخل حیاط نشسته بودم.به طرف من آمدوبالبخند ملیحی که برلب داشت به من گفت:مادرازدست من راضی هستید؟ گفتم این چه سوالی است که می کنید مگر می شود ازدست شما راضی نباشم چرا این حرف را می زنید به من گفت:می خواهم به جبهه بروم ومی خواهم ازرضایت شما مطمئن باشم! ومن گفتم احمدجان نمی خواهد دیگر جبهه بروی،گفت:مادرجان این حرف رانزن مگر می شود که به جبهه نرفت؟ جواب حضرت رسول"ص" وائمه راچگونه بدهم؟ خلاصه من را قانع کرد که برود ودرنهایت به ایشان گفتم،من ازدست تو راضیم،خدا وامام زمان هم ازدست شماراضی باشد. وازپدرش هم حلالیت طلبید. حال وهوابش واقعا عوض شده بود.من می خواستم برای ایشان گوشت بگذارم که به تهران ببرد ولی ایشان قبول نکردند وگفتند:من سه روز دیگر بر می گردم احتیاجی نیست می ماند وخراب می شود وباهمین حال وهوای عجیبش،خانه راترک کرد وباما برای همیشه خداحافظی کردوبعد از سه روز جنازه اش را برای ما آوردند.( سايت شهود) ❤️ : 27/11/61 فكه مزار شهید:روستاي چنار/خمين شادی روح 3 .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه مطالب، مذهبي، فرهنگي، خبري، آموزشی، تربیتی و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را بدوستان‌تان معرفی کنید🙏