eitaa logo
چشمان منتظر
378 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.5هزار ویدیو
124 فایل
ازافـتـــخـارات‌این‌نــــسل‌همیـن‌بـس‌کـه اســ✘ـرائیل‌قراره‌به‌دسـت‌مانــابودبـشه...!👊✌️🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_ای ارتباط با مدیر @admin_naein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا لطفا این قسمت را حداقل ۱۰ بار با دقت بخونین.👇👇
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 «یکی مثل همه» 🔷 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی قسمت هفدهم 🔺 [-الو. سلام علیکم -سلام. خدا قوت. طاعاتتون قبول! -تشکر. از شما هم قبول باشه ان‌شاءالله. -ممنون. آقا داود. درسته؟ -بله. درخدمتم. -خدمت از ماست حاج آقا. فرصت دارین حضورا چند دقیقه‌ای درخدمتتون باشیم؟ البته می‌دونم که مشغول امور تبلیغی هستین و ماشالله موفق هم هستین و سرتون این روزا حسابی شلوغه! -خواهش می‌کنم. بله. میشه خودتون معرفی کنید؟ -بله. حتما. بنده کوچیک شما مظفری هستم. آدرس یکی از دفاترمون رو خدمتتون میدم. ان‌شاءالله فردا یا فرداشب... هر طور خودتون صلاح بدونین و فرصت داشته باشین، درخدمتتون باشیم. البته اینم بگم که دوس دارم یه افطاری ما را قابل بدونین. -نه بابا. این چه حرفیه؟ شما بزرگوارین. من هر ساعتی بگین میام. مشکلی ندارم. یکی رو اینجا جای خودم می‌ذارم. -خیلی هم عالی. پس اگه موافق باشین، برای یک ساعت قبل از افطار درخدمتتون باشیم. یه لقمه افطار ساده پیش ما باشین تا در ثوابش شریک بشیم. -حتما. خواهش می‌کنم. فقط می‌تونم بپرسم موضوع چیه؟ تا با آمادگی بیشتری بیام. -موضوع خاصی نیست. انتقال تجارب و یه گپ و گفت خودمونی. هیچ جای نگرانی نیست. -چشم. پس لطفا آدرس دفترتون رو بفرمایید.] 🔺 داود آدرس دفتر آن بنده خدایی که خودش را مظفری معرفی کرده بود را در گوشه‌ای یادداشت کرد. ذهنش خیلی مشغول شده بود. دیگر آن خنده ساده و همیشگی بر لبانش نبود. مرتب به گوشه‌ای خیره می‌شد. خیلی کار روی زمین مانده بود. چرا که هم شب سوم احیا را در پیش داشتند و هم جمعیت خیلی زیادی آن شب قرار بود در مراسم شرکت کنند. اما ذهن داود به خاطر هجمه سنگینی که در فضای مجازی علیه او شکل گرفته بود، حسابی مشغول شده بود. انسان ضعیفی نبود اما چون تجربه اولش بود و هجمه‌ها هم بی‌سابقه بود، نیاز به زمان داشت تا بتواند خودش را جمع و جور کند. حتی می‌شنید که پشت سرش حرف میزنند و آرام با نگاهشان او را دنبال می‌کنند. سومین شب قدر شد و داود آن شب نتوانست قسمت سوم بحثش را در احیای بچه‌ها ارائه کند. با این که خیلی بچه‌ها مشتاق بودند، اما داود با گفتن جمله«آمادگی ندارم. باشه سر فرصت!» آن‌ها را رفع و رجوع ‌کرد. از طرف دیگر، بخاطر بازتاب خیلی وسیع و بدی که آن کلیپ در فضای مجازی داشت، شب بیست و سوم سه برابر شب‌های دیگر جمعیت آمده بود. حالا یا آمده بودند ببینند چه خبر است و آن آخوند که در فضای مجازی و شبکه‌های بیگانه سر و صدا کرده کیست؟ یا هر چه! خلاصه آن شب خیلی شلوغ شده بود. از همه تیپ‌ها. مخصوصا تیپ‌هایی که مسجدی نبودند و سر و شکل آنها فرق داشت. بنکدار وقتی وارد جلسه شد، داود استقبال خوبی از او کرد. او را از وسط جمعیت عبور داد و بالا برد و بنکدار هم شروع به سخنرانی کرد. هنوز دقایقی از سخنرانی بنکدار نگذشته بود که داود و مردم دیدند یهو بندکدار از روی منبر بلند شد و طلب صلوات کرد. وقتی داود برگشت ببیند چه خبر شده؟ با صحنه‌ای مواجه شد که... در چشمش اشک شوق حلقه زد. بخاطر شدت اشک، جلویش را نمی‌دید. دید حاج آقا خلج جلو افتاده و با ده دوازده نفر از طلبه‌ها و روحانیون وارد مجلس شدند. برای کسانی که طلبه نیستند، و یا ناخواسته اسمشان سر زبان‌ها نیفتاده، و ناخواسته بدنام نشده‌اند، دلشان در طی یک تماس تلفنیِ محترمانه نلرزیده و زانویشان شل نشده، درک این صحنه که استاد... مراد و بزرگ و مدیر انسان، تصمیم بگیرد علی‌رغم درد زانو و میگرن، در شب قدر، جلوی چشم مردم، دست کلی آخوند و طلبه را بگیرد و وارد مجلسی شود که تو برای احترام به حضار و مجلس احیای شب قدر دمِ در نشسته‌ای اما همه دارن یک‌جور خاصی به تو نگاه می‌کنند... درک و توصیف این صحنه خیلی سخت است. سخت است که بگویم آن لحظه دل داود یک بغل می‌خواست. که دید جلوی همه جمعیتی که حتی در حیاط مسجد نشسته بودند و هزاران نفر آدم جمع شده بودند، حاج آقا خلج تا به داود رسید، با لبخندی پر مِهر، آغوشش را باز کرد و جلوی همه داود را در بغل گرفت و لحظاتی داود را از بغلش جدا نکرد. ادامه👇👇
شاید صدها نفر، دوربین‌های تلفن همراهشان را روشن کرده و از آن صحنه فیلم می‌گرفتند. از صحنه‌ای که عالم و بزرگ یک شهر، در جلسه احیایِ طلبه‌ای شرکت کرده که رادیوهای بیگانه و رسانه‌های معاند خیلی دلشان می‌خواهد او را عَلَم کنند و او را به سر دیگر روحانیون و علما بکوبند! وسط سیلابِ صلواتِ جمعیت، وقتی داود از بغل حاج‌آقا جدا شد اما هنوز بوی عطر گل‌نرگس حاج‌آقا خلج را می‌داد، تعارف کرد که حاج‌آقا را به صدر مجلس ببرد. اما حاج آقا خلج قبول نکرد. فورا حاجی مهدوی یک صندلی آورد و آن را کنار صندلی داود گذاشت و حاج آقا خلج، کنارِ داود، دمِ در نشستند و به مردم خوش‌آمد ‌گفتند. حاجی محمودی درِ گوشِ ذاکر گفت: «این دیگه چه مدلیه؟ چرا حاجی خلج نیومد بالای مجلس؟ چرا کنارِ ما ننشست؟» ذاکر که اگر کاردش میزدی خونش درنمی‌آمد با حرص و عصبانیت گفت: «اومده که بگه این بچه تحت حمایت خودمه! اومده بگه اگه کسی چپ‌چپ به این نگاه کرد با من طرفه! اومده بگه تاییدش می‌کنم و جای نگرانی نیست! اومده بگه داود از خودمونه!» داود که اصلا در این عوالم نبود. صورتش را زیر عبایش گرفته بود و قادر به کنترل گریه‌هایش نبود. مجلس ساکت بود و همه به طرف بنکدار نگاه می‌کردند و منتظر ادامه منبر بودند. که حاجی خلج، دست راستش را آرام از عبا خارج کرد و آرام روی زانوی داود گذاشت. یعنی «آروم باش پسر! آروم باش. خودتو کنترل کن. درست میشه.» داود هم آرام گرفت. بنکدار منبر را ادامه داد: «برای کوچکی همچون من خیلی سخته که در جمعی سخنرانی کنم که علما حضور دارند. مخصوصا این که استاد بزرگ و مجتهد عالی‌قدری شرف حضور داشته باشن که استاد اساتید ما و استاد چندین نسل از علمای این خطه بوده و هستند. کسب اجازه می‌کنم از این استاد فرزانه...» بعد از منبر و مراسم احیا، المیرا خانم و زینب خانم و خانم مهدوی و... سفره ساده سحری در حجره دیوید انداختند و همه روحانیون و حاج آقا خلج را دعوت کردند. حاجی خلج هم خیلی کریمانه پذیرفت و وارد حجره دیوید شد. حجره‌ای که تا یک ساعت قبل از آن، بچه‌ها آنجا را کرده بودند مثل بازار شام! با دو سه تا مانیتور. حاجی نشست و همه هم اطرافش نشستند و سحری خوردند. داود درِ گوش حاجی گفت: «بزرگی کردین. اصلا فکرش نمی‌کردم شما تشریف بیارین. حتی محال بود یه روز تصور کنم که شما تو این حجره قبول زحمت کنین و سحری بخورین. مخصوصا با کسالتی که دارین. تا عمر دارم مدیونتونم.» حاجی خلج هم سرش را به طرف داود کج کرد و گفت: «هفتاد سال از خدا عمر و عزت و آبرو گرفتم واسه همچین شبی. اگه این پا و کمر و سر و دست و جانم یاری نکنه که خودمو به موقع برسونم و پیشِ تو بشینم و به مردم خوشامدگویی کنم، میخوام هم اصلا نباشه و اینا رو نداشته باشم.» سحری را خوردند و همانجا نماز صبح را به جماعت اقامه کردند. وقتی ماشین را آوردند درِ مسجد که حاجی خلج سوار بشود و برود، حاجی همه را راهی کرد و رفتند و خودش ماند و داود. به داود گفت: «ببین پسرم! پیرمردا و پیرزن‌ها و متدینینی که در طول سال در مسجد حضور دارن، مسجد شده خونه دومشون. یه حق آب و گل واسه خودشون قائلند. بندگان خدا چون سنشون زیاده و یا یه کم ممکنه تند برخورد کنند، دلیل نمیشه که بگیم همیشه ناحق میگن. تو باید اول با اینا میبستی. ببین! یه چیزی بهت میگم، آویزه گوشِت کن. همه چیز تو این مملکت، بستنی هست. ینی باید بری ببندی. اگه میخوای کمتر مزاحمت بشن، باید قبلش بری دمِ چار نفرو ببینی. نظرشونو جلب کنی. اعتمادشون جلب کنی. بفهمن که از خودشونی. بفهمن که نیتت خیره. متوجه بشن که کارِت درسته. نه این که یهو لخت شی و بپری تو استخرِ حوادث!» داود که انگار داشت آبِ حیات از کلام حاجی خلج می‌نوشید، شش دانگ حواسش را جمع کرده بود و گوش می‌داد. -آدمایی مثل تو حواسشون به ظرفیت‌های بچه‎‌های خودمون نیست. همینایی که تو اسمشون میذاری افراطی و تند و جوشی و از این دست کلمات، والله همیشه هم غلط نمیگن. همیشه هم اشتباه نمی‌کنن. تو چرا اول با اینا ننشستی؟ تو چرا اول با اینا دمخور و دوست نشدی؟ چرا ظرفیت ایجاد نکردی؟ یهو یه عالمه بچه ریختی رو دلِ اینا؟ خب این بچه‌ها بی‌کَس و کار نیستن. پدر و مادر و خواهرایی دارن که یواش یواش سر و کلشون به مسجد پیدا میشه. خیلی هم خوب. کسی نمیگه بده. ولی اینا چی میشن؟ بچه‌های جوون‌تر خودمون که یه عمر تو مسجد هستن و هیئت اُمنای خودمون چی میشن؟ داود سرش را پایین انداخته بود و فقط می‌آموخت. ادامه👇👇
-ماشالله همتون فقط فکر جذب لاکچری‌ها و از ما بهترونید. ببخشید پس تکلیف این دخترخانمای باحیا و چادری چی میشه؟ اینو کی جذبش کنه؟ این دل و دماغ نداره؟ نباید بهش توجه بشه؟ نباید دخترای خودمون که یه عمر با چادر حضرت زهرا زندگی کردن و اهل تبرج و این چیزا نبودن، نباید یکی به فکر گل دادن به اینا باشه؟ چرا همتون ریختین تو مترو و خیابون و پیاده‌رو و فلان و بهمان، مرتب به خانمای اونجوری گل و جایزه میدین؟ چرا ده‌تا گل از اونا خوشکل‌تر و خوش‌بوتر به دخترخانمای چادری و محجبه خودمون نمیدین؟ حواست به اینا باشه. برنامه برای پسرا داری، خیلی هم خوبه. اما حواست به دخترا هم باشه. داود فقط نگاه! -پس دو تا چیز یاد بگیر. خیلی به دردت می‌خوره. البته اشکال از من و امثال منم هستا. کاش به جای این که مرتب برای شماها تو حوزه درس اخلاق بذاریم و چهارشنبه‌ها سفت و سخت، حضور و غیاب کنیم که همه تو درس اخلاق شرکت کنن، کاش این چیزا را یادتون داده بودیم. کاش یه گوشه‌ای دور هم جمع شده بودیم و مردم‌داری یاد گرفته بودیم. کاش من یادم بود و بهتون این چیزا رو زودتر می‌گفتم. منم مقصرم. ما هم مقصریم. اما... اجمالا این دو تا نکته رو بگم و برم... یکی این که در کنار تعامل و اثرگذاری رو بقیه مردم، از بچه‌های خودمون هم غافل نشو! همین خانم‌چادریا و پسر مذهبیا. نگو اینا همیشه هستن و مهم نیست! خیلی هم مهم‌اند. از اینا غافل نشو که قافیه رو می‌بازیم. به قول رهبر معظم انقلاب، اینا موقع خطر از انقلاب دفاع می‌کنن و جلوی گلوله سینه ستبر می‌کنن. دوم این که ظرفیت‌سازی. اگه قراره مسجدِ خونه خدا، بشه پناه‌گاهِ دختر و پسرایی که تیپ و قیافشون با من و تو فرق داره، باید اول از همه، ظرفیتشو ایجاد کنی. باید اول از همه، ذهن و شعاع دیدِ متدینین و هیئت اُمنا را توسعه بدی. تا فکر نکنن کار داره از دستشون کنده میشه. تا فکر نکنن داره مسجد میشه بچه‌بازی. اگر هم نتونستی فکرشون رو توسعه بدی و مدام سنگ‌اندازی کردند، برو دنبال راه حلش. حتی به قیمت عوض کردن کادر و هیئت اُمنا. اما از راه خودش. تاکید میکنم؛ از راه خودش. باید راهشو یاد بگیری پسر جان! برم دیگه. فی امان الله! همین طور که خلج داشت سوار ماشین میشد، داود فورا شانه سمت راست خلج را بوسید و گفت: «خیلی استفاده کردم. ممنونم. راستی حاج آقا... از بالا زنگ زدن و منو خواستن! چی‌کار کنم؟» خلج که سوار ماشین شده بود، لبخندی زد و به داود گفت: «مثلا چقدر بالا؟ از خدا بالاتر؟» این را گفت و به راننده اشاره کرد که برود. راننده هم ماشین را روشن کرد و به آرامی از کنار داود دور شدند. و داود با لبخندی که به خاطر این جمله طلایی حاجی خلج روی لبش نقش بسته بود، سر جایش خشکش زد و رفتن و دور شدن ماشینِ حاج آقا را تماشا می‌کرد. اما... در فضای مجازی، هشتک‌های مربوط به داود همچنان ترند اول بود. مصیبتی بود که ضدانقلاب شروع کرده بود اما برخی از انقلابی و به‌ظاهر انقلابی‌ها قصد نداشتند به راحتی از کنار آن عبور کنند! مخصوصا در ایتا حسابی عده‌ای از خجالت داود درآمدند و شروع به تولید محتواهایی کردند که اگر کسی خبر نداشت فکر می‌کرد همانجا حضور داشتند و از نزدیک، شاهدِ عداوت و بدجنسیِ داود بوده‌اند. یکی از متوهم‌ها شروع به تحلیل کرده بود که: «پس دادسرای روحانیت کجاست و چرا جلوی امثال این آخوند را نمی‌گیرند؟ کسی که علیه مسجد و حجاب و امر به معروف و نهی از منکر موضع می‌گیرد، فردا لابد جلوی آقا هم موضع می‌گیرد! تا کجا مماشات؟ تا کجا سکوت؟» متوهم دیگری نوشته بود: «اگر به ظاهر این آخوند نگاه کنید، اصلا لباس و عمامه پیامبر به چهره زشت و کریه(!) او نمی‌آید! قطعا نفوذی است و حتی ای چه بسا لازم باشد که دستگاه‌های امنیتی وارد شوند و نسل این نفوذی‌ها را گم و گور کنند!» ادامه👇👇
یکی از ادمین‌های تعطیل‌العالمین درباره داود نوشت: «اگر امروز جلوی او گرفته نشود، به خداوند احد و واحد قسم کفن‌پوش به آن مسجد می‌رویم و امت حزب‌الله به تکلیف شرعی و انقلابی خود در قبالِ این ترک فعل متولیان فرهنگی عمل خواهد کرد!!» جالبتر از همه سلطان‌المتوهمین بود که نوشته بود: «این‌ها همه‌اش سناریو است. سناریوی از پیش تعیین شده. بارها گفته بودیم که ایادی استکبار جهانی در لباس روحانیت قرار است که جنبش فواحش را در دست بگیرند و پدرخوانده‌های معنوی این حرکت غیرقانونی شوند. به گزارش منبعی که خواست نامش فاش نشود؛ این آخوندنمایِ پر حاشیه، سابقه حبس و محکومیت داشته و برای اخذ ویزا و پناهندگی به کشورهای مطبوعش که احتمالا انگلستان یا اسراییل باشد، اقدام به این حرکت شنیع کرده است!!» احمد و صالح نشسته بودند ورِ دلِ داود و این‌ها را بلند برایش می‌خواندند. داود هم لحظه به لحظه چشمش باز و بازتر میشد! تا جایی که دیگر جا نداشت و نزدیک بود پلکش پاره شود! از بس از این دست تحلیل‌های شخمی تخیلی برایش خواندند! تا آنجا که یکی کلیپش درآمد که در لایو گفته بود: «میگن... من ندیدم... انشاءالله دروغ باشه... اما میگن کلیپی از یه آخوند دراومده که داره علیه خانم‌های چادری شعار میده و حتی عمامه‌اش را به نشان اعتراض از سر درآورده!!!» مجری هم در جوابش گفت: «انشاءالله دروغ باشه!» او هم گفت: «بله. انشاءالله دروغ باشه!» اتفاقا همین لایو را الهام در خانه‌اش داشت می‌دید. خونش به جوش آمد و فورا زیر آن لایو کامنت گذاشت و نوشت: «حاج‌آقا یه فیلمِ دیگه هست که منم ندیدم. اگه پایه‌ای بشینیم نقدش کنیم!» تا الهام این را نوشت، ملت همیشه در صحنه شروع به ارسال ایموجی‌های خنده و پاره شدن از خنده کردند. تا جایی که ادمین پیجی که لایو از آن پخش میشد، مجبور به بستن کامنت‌ها شد و کلا درِ ارسال پیام در خِلال لایو را گِل گرفت. فردای آن روز، همه چیز مطابق همیشه گذشت. نماز جماعت برگزار شد و داود چند کلمه حرف زد. بچه‌ها کم‌کم آمدند. به ادامه بازی و مسابقه مشغول شدند. گروه صالح به تمرین سرود پرداخت. احمد با تیم‌هایی که درست کرده بود، گوشه‌ای از مسجد دور هم می‌نشستند و حرف می‌زدند. تا این که داود آماده شد و رفت به آدرسی که به او داده بودند. تا زنگ زد، یک آقای جاافتاده و با محاسنی تقریبا سفید، شیک اما با چهره‌ و چشمانی معنوی در را باز کرد. با لبخند سلام گرمی کرد و داود را در آغوش گرفت. -خوش آمدید حاج آقا. -تشکر. مزاحمتوت شدم. -نخیر. مراحمید. خوشحالم کردید. بفرمایید داخل. بفرمایید. داود وارد یک خانه بسیار تمیز و باکلاس شد. دو نفر در یک اتاق مشغول گفتگو بودند و در را هم بسته بودند. یک مرد جوان هم در آشپزخانه مشغول خدمت بود که تا داود را دید، دست به سینه سلام کرد. داود هم احترام کرد و سپس وارد اتاقی شدند که آن مرد جاافتاده به داود تعارف کرد. اتاقی که داود به آن وارد شد، سه در چهار، با سه چهار تا مبل، اسباب پذیرایی و با تصویری از یک منظره زیبا بود. رنگ پرده‌ها و طرح قالی و کاغذ دیواری جوری بود که انسان در آن احساس آرامش می‌کرد. -چه حال؟ چه خبر؟ -الحمدلله. تشکر. -این دو سه روز از بس تعریف شما را شنیدم، برای دیدارتون خیلی مشتاق بودم. فکر نمیکردم ماشاءالله اینقدر جوان باشین. ادامه👇👇
-زنده باشین. -اگه اذیت هستین، میخواین عباتون دربیارین و راحت بشینید. اگرم که راحتید که... -ممنون. راحتم. لطف دارین. -زنده باشی. دقایقی به ذکر سرگذشت داود و مسجد و این حرف‌ها گذشت. داود یخش باز شد و راحت حرف میزد. اینقدر برخورد آن مرد، خوب و با احترام همراه بود که داود راحت حرفش را میزد و هر چه در دل داشت گفت. -واقعا صبر زیادی دارید. مرحبا به اون پدر و مادری که یه همچین پسری تربیت کردند. -لطف دارین. صبر، لازمه کار ماست. استادمون که خدا حفظشون کنه، همیشه میگن ما باید حداقل صد برابر مردم صبور باشیم. -همین طوره. بالاخره شما ورثه انبیا و اولیا هستین. ما مردم عادی به شما نگاه میکنیم و درس میگیریم. -من خیلی مشتاقم که حرفای شما را هم بشنوم. -من عرض خاصی ندارم. بدون تعارف، دارم استفاده میکنم. به مردم و بچه‌های اون محل حق میدم که اینقدر مجذوب شما بشن. شما ماشالله هم خوب حرف میزنین و هم مشخصه که عمرتون تلف نکردین و خیلی اهل مطالعه بودید. -زنده باشید. نظر محبت شماست. -دیگه کم‌کم داره موقع اذان و افطار میشه. دو تا جمله از من داشته باشین. هر وقت هم لازم شد، چه در خصوص این دو جمله و چه در خصوص هر چیز دیگه‌ای، میتونید رو من حساب کنید. -خواهش میکنم. یادداشت کنم؟ -نیار نیست. شما ماشالله خودتون به این چیزا واقفید. نکته اول اینه که از حالا امکان داره انواع و اقسام تماس‌ها و پیشنهادات به شما بشه. همین طور که در طول این دو سه روز، دو مرتبه از خارج از کشور با شما تماس گرفتند اما شما به تماس خارج از کشور جواب ندادید. آفرین به شما. خیلی کارِ پخته و درستی کردید. معلوم میشه که دنبال حاشیه نیستید. مراقب طعمه‌ها باشید. داود که با شنیدن این حرف متعجب شده بود، خیلی خیالش راحت شد و نفس راحتی کشید. -و اما نکته دوم این که پیشنهاد ما اینه که به فعالیتتون ادامه بدید. دلسرد نشید. امثال شما باید به داد این مردم برسند و اعتماد جوان و نوجوان را به مسجد و دین و انقلاب جلب کنه. حالا کجا و چطوری میخواید ادامه بدید، نمیدونم و در حیطه آخوندی شما وارد نمیشم. حرفم کلی هست. منظورم فقط اون محله نیست. کلا بیشتر وارد فاز تبلیغ بشید. اگر شما و امثال شما بیشتر در بین مردم باشید، خطرات اخلاقی و سیاسی و امنیتی و اجتماعی جامعه ما خیلی بهتر مدیریت و حل میشه. همین. این دو تا نکته‌ای بود که میخواستم بگم. داود لبخندی زد و با اندک نگرانی که داشت گفت: «حتما. چشم. ینی دیگه مشکلی نیست؟» لبخندی زد و گفت: «از اولش هم مشکلی نبوده. ما از همه چیز خبر داشتیم.» داود گفت: «اما جوسازی بعضیا در فضای مجازی و اینا...» -نه حاج آقا! اصلا نگران نباش. رسانه‌های معاندین که تکلیفشون معلومه. اگه الان دارن آخوند آخوند می‌کنن، واسه رضای خدا نیست. می‌خوان شکاف اجتماعی رو بیشتر کنن. ادمین‌های داخلی هم که بیچاره‌ها بُرش خاصی ندارن. یه مدت داغ میشن و فورا هم سرد میشن. چون قدرت تحلیل ندارن و گاهی این نداشتن قدرت تحلیل، با بی‌تقوایی و بی‌خبری قاطی میشه، دقیقا در مسیری میُفتن که دشمن واسشون تعریف کرده و ناخودآگاه غرقش میشن. شما نگران هیچ‌کدومشون نباش. حتی بنظر من عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. شما به همین مسیر ادامه بده. بریم افطار؟ بلند شدند و رفتند یک افطار ساده کردند. نماز را به امامت داود خواندند. بعدش هم یک شام مفصل خوردند. وقتی داود از مظفری خداحافظی کرد و رفت، مظفری گوشی همراهش را درآورد و شروع به تماس گرفت. -درود بر حاج عبدالمظلب عزیز! احوال شما؟ -سلام برادر. تشکر. قبول باشه. -ممنون. اطاعت امر شد. بنده خدا خیلی طلبه بزرگوار و به روز و سالمی هست. -گفتم که. بچه خیلی خوبیه. دستت درد نکنه. لازم بود که بدونه که حواستون هست و پشتش خالی نیست. -آره. شماره همراهمو بهش دادم که اگه کاری داشت زنگ بزنه. -خیلی هم عالی. دستت درد نکنه. -فقط یه چیزی! حواست به ذاکر هست؟ -اونو بسپار به خودم. خاطر جمع. -حله. کاری نداری حاجی؟ -زنده باشی. خیر پیش. -یاعلی. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ پدر مهربانم امام زمانم ❤️ معنـای سحـر سلام بـر تو غـایب ز نظـر سلام بـر تو غم میرود از سینه‌ی شیعه با گفتن هر ســــــلام بر تو..💚 ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
✍️روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی می‌رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ 🔆حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می‌کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره‌ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه‌ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می‌رود. می‌دانی موسی از سکه‌ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی‌نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمی‌بینی و نمی‌شناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ☀️ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی‌رسد، بلکه با عبادت می‌خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم. 💠وهر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند، شيطانى بر او مى‌گماريم كه همواره همراهش باشد. 📚سوره زخرف آیه ۳۶ ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
در شرایط جنگ اقتصادی حرف از واردات خودرو زدن یک حماقت است.❌ در شرایطی که با شوک تورمی ارز مواجه‌ایم هزینه ارز برای واردات خودرو یک حماقت است.❌ مشکل خودرو قیمت آن است که تنها با افزایش تولید و شکست انحصار تعداد تولیدکنندگان آن قابل‌حل است.✅ مردم مدتی هست اسیر رسانه‌های مافیایی حامی واردات‌اند.❌ ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
🔴گام‌های بلند زاکانی در پایتخت/ اقدام عجیب صداوسیما در سانسور اقدامات بزرگ شهرداری تهران 🔹رهبر انقلاب بارها بر امیدآفرینی و تبیین اقدامات خوب در کشور تاکید داشته‌اند. یکی از نهادهایی که با اقدامات تحولی زمینه ساز امید آفرینی در جامعه بوده، شهرداری تهران است. 🔹فعال شدن پروژه‌های عمرانی شهر پس از سال‌ها تعطیلی و رکود، اجرایی‌شدن آزادراه شهید شوشتری، بزرگراه یادگار امام(ره) و شهید بروجردی، بهره‌برداری از ۱۰ ایستگاه و ۳۳ کیلومتر مترو، مبارزه جدی با فساد و برگرداندن ۲۰ هزار میلیارد تومان اموال شهرداری، اضافه شدن 2500 اتوبوس در ماه‌های آینده و ده‌ها اقدام بزرگ دیگر شهرداری تهران گوشه ای از گزارش بلندبالای علیرضا زاکانی شهردار پایتخت است که در نشست خبری که روز دوشنبه 11 اردیبهشت باحضور گسترده خبرنگاران داخلی و خارجی به برخی ازآنها اشاره کرد و بازتاب گسترده ای در کشور و خارج از کشور داشت. 🔹اما اتفاق عجیبی که سبب بُهت و حیرت شد بایکوت این اقدامات بزرگ و امید آفرین از سوی بخش‌های خبری صداوسیما بود. 🔹سؤال مردم‌ تهران و دوستداران انقلاب این است در روزهایی که دشمنان تمام تلاش خود را به کار بسته‌اند که اخبار منفی و ناامید کننده منتشر و مردم را نسبت به نظام و انقلاب دلسرد کنند، چرا صداوسیما به جای بازتاب این اقدامات، همان کاری را انجام می‌دهد که دشمن می‌خواهد. یعنی بایکوت امید و امیدآفرینی!! ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ در پایتخت آمریکا چه‌خبر است؛ 📢 کمبود نیرو، خشونت مسلحانه و مجرمان سابقه‌دار، افزایش ۲۴ درصدی قتل‌ها را در پی داشته! 🔺 شبکه سی‌بی‌اس آمریکا از اوضاع اسف‌بار پایتخت آمریکا و دیگر ایالت‌های این کشور از لحاظ افزایش جرم و جنایت گزارش تکان‌دهنده‌ای ارائه کرد. ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
⭕️آیا می دونستید یکی از قاتلین شهید قبلا مرتکب قتل عمد شده و با وساطت بزرگان شهر و استان و باپرداخت دیه از قصاص در رفت تا جان جوان دیگری رو سلب کنه؟ هیچی،میخوام بگم واسه هر بی سروپایی وساطت نکنید،اجازه بدید جامعه از لوث این اشرار پاکسازی بشه، بنفع نوامیس خودتونه ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
شهادت ۲ نیروی سپاه در حادثه انفجار دامغان روابط عمومی سپاه دامغان: 🔹در پی بروز حادثه انفجار حین تفکیک وجداسازی مهمات ضایعاتی در مرکز آماد و پشتیبانی سپاه در حومه دامغان دو تن از کارکنان این مرکز به نام‌های جمال شبستانی و علی علی حسینی به مقام رفیع شهادت نائل آمدند و سه نفر دیگر از کارکنان نیز مجروح و در بیمارستان بستری و در حال درمان هستند. 🔹با تبریک و تسلیت شهادت شهدای این حادثه به خانواده‌های معظم و نیز همکاران شریف آنان متعاقباً آیین‌های تشییع و خاکسپاری پیکرهای مطهر شهیدان اعلام خواهد شد. ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
🔴 شرارت و تخریبگری خاندان حسن روحانی علیه دولت و نظام ⏪یکی از مدیران کنونی وزارت کار در مصاحبه ای از شرایطی که میراث فاجعه بار دولت قبل در صندوق های بازنشستگی است گفته و توضیح داده بود که ادامه آن روند ممکن است کار را به جایی برساند که روزی مجبور شویم برای دادن حقوق بازنشستگان مانند یونان جزیره فروشی کنیم .... ▪️حالا داماد حسن روحانی از این مصاحبه معرکه گیری کرده برای تخریب دولت فعلی و نظام .... ⏪اگر مسئولان مصلحت اندیشی بیخود نمی‌کردند و حسن روحانی و اعوان و انصارش را بخاطر خیانت های ۸ ساله محاکمه میکردند ،حالا دامادش اینقدر زبان درازی نمی‌کرد که فاجعه مدیریتی پدر زنش را برای تخریب نظام فاکتور کند ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
⬅️ در تصویر شماره ۱ شاهد نتیجه مدیریت لیبرالی هستیم که با نگاه به دست کدخدا، با هواپیمای اجاره ای عکس یادگاری میگیرن! ⬅️در تصویر شماره ۲ شاهد نتیجه مدیریت انقلابی هستیم که بجای نگاه به کدخدا روی توان داخلی سرمایه گذاری کرده و حالا با اولین موتور کاملا ایرانی هواپیما عکس میگرن ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️وقتی هزینه تسلیم بیشتر از مقاومت می شود: تجربه سودان و درس عبرتی که باید ایرانیان بگیرند. 🔸 کشوری بود بنام سودان که ۹۷ درصد مردم آن مسلمان بوده و دومین کشور بزرگ قاره آفریقا و از نظر معادن و ثروت در وضعیت مناسبی بود. دیدگاه های سیاسی این کشور به ایران و جبهه مقاومت و شخص رهبری نزدیک بود. 🔸 کم کم فشارهای بین المللی به این کشور زیاد شد، آمریکا و اروپا تحریمش کردند، اسرائیل به توطئه داخلی کشور دامن زد و کشورهای عربی و خصوصا عربستان به فشار بر او اضافه کرده، بگونه ای که حتی در سال ۱۳۹۲ اجازه عبور هواپیمای او بر فراز آسمانش را ندادند، چون راهی ایران بود!!! 🔸 عمر البشیر رییس جمهور این کشور بعد از مقاومتی سخت، به خیال خودش تسلیم شد تا بتواند فشارهای بین المللی را کم کرده و از مواهب رابطه با غرب و عرب بهره ببرد و آنها که به ظاهر یک خواسته بیشتر از او نداشتند: دست کشیدن و جدایی از جمهوری اسلامی ایران!!! 🔸 او تسلیم شد و رسماً با ایران قطع رابطه کرد و در پیمانهای ضد ایرانی عضو شد. اما باز رابطه با کشورهای عربی و غربی بهبود نیافت. او قدمی دیگر برداشت تا بتواند اعتماد سازی کند و آن قدم شوم اسمش رفراندوم بود!! 🔸 رفراندوم انجام داد و در کمال تعجب کشور به دو تکه تقسیم شد و سودان شد دو کشور شمالی و جنوبی که سازمان ملل و کشورهای غربی و عربی نیز آنرا با رسمیت شناختند، اما باز ماجرای مصیبت سودان تمام نشد. 🔸 سودان رسماً دشمنی خود با ایران و جبهه مقاومت را اعلام کرد و حتی در دفاع از عربستان به یمن هم لشکر کشی کرد. آمریکا و عربستان و دیگران هم تحریم های خود را برداشتند، اما بهانه ای جدید پیدا شد. اینکه عمر البشیر دیکتاتور بوده و باید از قدرت کناره گیری کند. او هم چاره ای نداشت و از قدرت کناره رفت، اما بجای منزل به زندان انداختنش!!! 🔸 دیگر نه سودانی بود، نه سیاست خارجی حامی ایران و نه عمرالبشیری که حتی بر خلاف همه دیدگاههایش با اسراییل هم وارد رابطه شده بود اما مصیبت سودان ادامه داشت... 🔸 در سودان کودتا کردند، جنگ داخلی راه انداخته و هزاران نفر کشته و زخمی شدند و جهانی که این همه وعده به سودان داده بود فقط دارد تماشا می کند و از کشته شدن مردم و ویرانی این کشور لذت می برد. 🔹 حال مقایسه کنید سرنوشت سودان را کشورهایی چون ایران، سوریه و یمن که دقیقا همین خواسته ها را داشتند. همین تحریم‌ و فشارها را تحمل کردند اما این سه کشور ایستادند تا نشان دهند هزینه مقاومت بسیار کمتر از تسلیم است. 🔹و سودان شد درس عبرتی برای مردم ایران تا بدانند چطور در پس هر عقب نشینی از محور مقاومت، دیکتاتور دانستن رهبران سیاسی و حتی رفراندوم ادعایی آنان، پایان کار کشوری به نام ایران با تجزیه و جنگ داخلی هدفگذاری شده است. 🔹 اما مقاومت؛ قدرت های زورگویی را چون عربستان و امارات و غرب به کشورهای جنگ زده ای چون یمن و سوریه باز می گرداند، حتی اگر تا دیروز جز به سرنگونی حاکمان آن راضی نمی شدند 🟢نشر حداکثری🟢 ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اگر پایه‌های کج‌شده را عالمانه و مجاهدانه صاف نکنیم، ⭕️ اگر گروهی و دسته‌جمعی، سطح آگاهی علمی و توان عملی‌ خودمان را بالا نبریم و به روز نکنیم، ⭕️ اگر شکاف‌های بین خودمان را با ظرافت و حکمت، رفو نکنیم، ⭕️ اگر خودی‌ها را از ناخودی‌ها و نفوذی‌ها، با بصیرت جدا نکنیم، ⭕️ اگر زبان نسل امروز، و علائق و القائاتی که به آن‌ها می‌شود، و پادزهر این القائات را ندانیم و برایشان اقدام نکنیم 🚸 💢 و به عبارت دیگر، اگر به شیوه علمی‌عملی، امر به معروف و نهی از منکر نکنیم، ❌ خدا می‌داند که در فتنه بعدی، چه لغزش‌ها و ریزش‌ها و جابجایی‌هایی در جمعیت اهل‌حق اتفاق بیفتد و آن وقت به درگاه خدا ناله‌ها و تضرع‌ها و توسل‌ها کنیم 😫😩 ولی اجابتی دریافت نکنیم📛 🆘 خودمان و نسلمان را امروز دریابیم که فردا خیلی زود، دیر می‌شود ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز جهت حاجت روایی. این نماز مخصوص امروز ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کسی که فروش آخرین فیلمش ۹۷ میلیون بوده تعجبی نداره که رو بیاره به ایجاد حاشیه برای دیده شدن! ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾