♦️منبر کوتاه♦️
#ثواب_زیارت_کربلا
#حضرت_عبدالعظیم حسنی علیه السلام
♦️سوال:
✍چرا ثواب حضرت عبدالعظیم برابر با زیارت امام حسین علیه السلام است؟ آیا جایگاه عبدالعظیم مثل امام حسین است؟ حضرت عبدالعظیم چه مقام رفیعی دارد که درباره زیارت هیچ معصومی این ثواب نیامده است؟
❇️در ابتدا باید گفت: باید توجه داشت که آن ثواب ها که برای زیارت عبد العظیم ذکر شده در مقایسه با زیارت ائمه (ع) نیست، زیرا هیچ کسی با آنان قابل مقایسه نیست از این رو امیرمومنان(ع) فرمود: «لا یقاس بال محمد (ص) من هذه الامه احد، و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا؛ (۱) هیچ کس از این امت را با آل محمد نمیتوان مقایسه کرد. آنان که ریزه خوار خوان نعمت آل محمد اند با آن ها برابری نمیتوانند».
🔰از این کلام حضرت به روشنی به دست میآید که مردم و همه بشر نه تنها نمیتوانند به مقام ائمه (ع) دست یابند و به جا و مقامی معنوی برسند که آن ها دارند، بلکه همگان ریزه خوار نعمت معنوی آن ها و با آنان قابل مقایسه نخواهد بود. با توجه به این نکته حال باید گفت:
🔺اولا : در مورد دلیل اینکه چرا ثواب زیارت عبدالعظیم حسنی(ع) به مثابه زیارت سیدالشهدا(ع) در کربلا عنوان شده است، باید گفت: حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) حلقه وصل شیعیان در شهرهای مختلف بودند و می توان از ایشان به عنوان سفیر سیار ائمه(ع) یاد کرد.
ایشان از جمله محدثین و علمای برجسته شیعه است که به دلیل مجاهدتهای علمی و تلاش برای رساندن معارف اهل بیت به شیعیان مورد توجه و تأیید ائمه معصوم قرار گرفته است.
امامزاده عبدالعظیم حسنی در بین علما به عنوان محدث مطرح هستند. محدث کسانی هستند که فن جمع آوری احادیث و طبقه بندی روایات را می داند، آن را جمع می کند و یا می نویسد و یا شاگرد تربیت می کند. اما راوی کسی است که در سند حدیث نامش قرار می گیرد ضمن اینکه در محدث اصطلاح ویژه ای است و آن اینکه حدیث را مستقیم می شنود و دیگرانی که از او نقل می کنند راوی می شوند. لذا حضرت عبدالعظیم از محدثین است.
🔶در مورد دلیل اینکه چرا ثواب زیارت حرم عبدالعظیم به مثابه زیارت سیدالشهدا(ع) در کربلاست این نکته نیز قابل توجه است که : ممکن است در مورد سایر امامزادگان بزرگوار نیز روایاتی بوده، اما به دست ما نرسیده است چون ما هر یک از این امامزادگان را به نیت ائمه زیارت می کنیم و ثواب آن محفوظ است. اما روایت ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به ما رسیده است.
برخی شیعیان نزد امام هادی(ع) رفته و گفتند ما از زیارت کربلا آمدیم - در آن زمان که حاکمیت بنی عباس بود این سفر و زیارت بسیار برای شیعیان مشقت داشت- و حضرت در جواب فرمود که شما در ری زیارت عبدالعظیم را بکنید مثل این است که امام حسین(ع) را زیارت کرده اید.
🔷البته با اینکه حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) از نظر علمی در میان علمای شیعه برجسته است اما جنبه امامزاده بودن ایشان در بین مردم غلبه دارد. برعکس، سید مرتضی و سید رضی که از امامزادگان هستند جنبه علمی آنها در بین مردم غلبه دارد.
🔶جنبه دیگر در حق حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) می تواند بحث مأموریتهای ایشان باشد. چرا که حضرت بین شیعیان که در جای جای خطه اسلامی نمی توانستند با هم ارتباط داشته باشند، حلقه اتصال بود. چون ائمه ایشان را قبول داشتند و ممکن است این ثواب ناظر به همین مجاهدتهایی باشد که در راه ارتباط بین شیعیان و رساندن پیام ائمه باشد که از ایشان می توان به عنوان سفیر سیار ائمه یاد کرد.
🔺ثانیا _ ممکن است شرائط خاص زمانى و مکانى، سبب گردیده باشد، که آن همه فضیلت برای زیارت حضرت #عبدالعظیم (ع) ذکر شده آن را مانند فضیلت زیارت سیدالشهداء (ع) محسوب داشته و این درک فضیلت را مخصوص آن زمان قرار داده باشد؛ زیرا متوکل عباسى و برخى دیگر از حکام جور، پس از تخریب بارگاه امام حسین (ع)، براى جلوگیرى از زیارت آن بزرگوار، مأموران دژخیم و جلادى را، به مراقبت و نگهبانى گماشته بودند، که به صغیر و کبیر رحم نمى کردند و جان افراد در خطر کشته شدن قرار می گرفت و حتى زائرین زیادى را، بی رحمانه به خاک و خون کشیده بودند.
چه این که مسئله لزوم پایگاه سازى و تشکیل مراکز تجمع نیروها و اجتماعات، موضوعى است، که به طور کلى از اخبار و احادیث به دست مى آید، روشن مى شود که ائمه اطهار (ع) دوست می¬داشتند، شیعیان با هم باشند، گرد هم جمع شوند، مذاکره کنند، و براى حفظ کیان تشیع و نشر معارف و گسترش مکتب، فعالیت هاى دینى و تبلیغى و اجتماعى داشته باشند.
📚پی نوشتها:
۱. نهج البلاغه، نشر موسسه امیر المومنین قم ۱۳۷۵ ش،
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
‼️ باورتون میشه آمار ۶۵۰۰ تجاوز در بیمارستان های انگلیس به ثبت رسیده
در روزنامه دیلی میل انگلیس❓❗️
‼️خدا رو شکر که آزادی جنسی توی فرهنگ غربی باعث شده چشم و دل سیر بشن و به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنند‼️‼️
⭕️ هر قدر دنیا از قوانین الهی و اسلام دور شود ، همان قدر گرفتار تر میشود.
⭕️ بارها تو کله ی ما کردند که مسأله طغیان غریزه جنسی و تهدید و تجاوز برای اینست که ؛ جلویش گرفته شده و اگر مثل غرب ، ما همه چیز را آزاد بگذاریم ، عقده ها برطرف میشود و همه چیز حل میشود.
⭕️ این جا انگلیس است که یکی از بی پروا ترين کشورها در ولنگاری جنسی است.
دیو رها شده ی شهوت بجای آرام شدن ، سرکش تر شده ، بطوریکه علاوه بر هزاران تجاوز و تعدی ، کار به جایی رسیده که به بیمار در بیمارستان ها هم با این آمار سنگین و تکان دهنده ، تجاوز صورت گرفته است و تازه این ها تجاوزاتی است که ثبت و اعلام شده است‼️‼️
🔰 قوانین دین و اسلام را ، خدایی آورده است که بشر را خلق کرده و او را از همه بهتر می شناسد و لذا راحت دنیا و آخرت و خیر بشر را درنظر گرفته است و چه انگلیس ، چه ایران و ... هرچه از خدا
دورتر شوند ، بدبخت تر خواهند شد.
♦️ تمدن غربی ، سرابی بیش نیست. با جهاد تبیین ، اجازه ندهیم این غرب وحشی و مبتذل را برای فرزندان عزیزمان بزک کرده ، به خورد آن ها دهند.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
غربیها تا تَهِ آزادی رفتن...
#حجاب
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
16.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پاسخ کوبنده ایرانیان ساکن آمریکا به فخرفروشی و دروغگویی دو بلاگر ایرانی !
👈🏻یکبار برای همیشه ببینید و این شبهه رو پیش خودتون حل کنید !
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
توی تاکسی نشسته ام؛ راننده از دزدی ها میگوید و رانت خواری ها و گرانی ها و خرج مخارج ماشین و تاکسی میگوید
اما پیاده که میشوم راننده سعی میکند هزار تومان بیشتر کرایه بردارد...!
قصاب محل از مافیای گوشت میگوید و اوضاع خراب کشور و اینکه معلوم نیست عاقبتمان چه میشود... حواسم که لحظه ای پرت میشود، دویست سیصد گرم چربی و ضایعات قاطیِ گوشت در چرخ گوشت میریزد...!
دوست قدیمی ام کارمند است؛ در تلگرام پُست های فساد مسئولین را از این گروه به آن گروه میگذارد. میگوید: روزی دو سه ساعت در اداره ـ در زمانی که باید کار مردم را انجام بدهد ـ سرش توی گوشی و تلگرام است...!
کابینت ساز از کارِ دوستم زده است و پول را گرفته و فلنگ را بسته...!
بقال محل اجناس تاریخ مصرف گذشته را جلوی دست میچیند، به هوای اینکه نبینی و بخری...!
میوه های خوبِ. توسط میوه فروش جدا شده و دو برابر قیمت فروخته می شود...!
میوه فروش یک دهنهمغازه دارد ولی به اندازه دو دهنه مغازه پیاده رو را تصرف کرده و میوه ها را در پیاده طوری گذاشته که مزاحم رفت و آمد مردم شده !!
مرغ فروش، مرغهای مانده را در پیاز می خواباند و به عنوان جوجه کباب میدهد دست مردم...!
معلمِ مدرسهٔ ای عملاً کارش را محول کرده به والدین و یک روز در میان می آید مدرسه...!
کاسبی برنج های ارزان را در برنج های گران قیمت قاطی کرده و روی کیسه برنج هم نوشته برنج اعلای شمال
یا نوشته برنج درجه یک کامفیروزی
پزشک، از خانوادهٔ بیمار تصادفی، در حال مرگ، ۳میلیون پول نقد میخواهد تا برود داخل اتاق عمل...!
پزشک دیگری دستگاه کارت خوان در مطب نگذاشته و پول نقد میگیرد یا سفارش میکند که به کارت خانمش پول واریز شود تا درآمدش معلوم نباشد که بخواهد مالیات بدهد !!
در بانک، شش باجه وجود دارد اما کلاً یک نفر کار مردم را راه می اندازد و مراجعین برای یککار کوچک باید نیم ساعت در بانک معطل شوند!!
در سوپری تاریخ مصرف روی مواد غذایی دستکاری و پاک کردهاند که مشتری متوجه تاریخ تولید و قیمت آن نشود تا جنس تاریخ گذشته بفروشد و گرانتر هم بفروشد!!
استاد دانشگاه، کتاب انگلیسی را ۱۰صفحه ۱۰صفحه به عنوان پروژه می دهد به دانشجویانش که ترجمه کنند و آخرش به نام خودش چاپش میکند! و ...
میگویند یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران... خیلی وقت است خودمان هم به خودمان رَحم نمیکنیم...
صاحب مغازه با حیله و فریب و دروغ، پول شاگردش را نمیدهد یا با تاخیر میدهد...
به خدا سوگند بابک زنجانی، خاوری و...
و خیلی های دیگر عینِ خودِ ما مردم هستند، فقط پست گرفته اَند و سطح تخلفشان از ۳۰۰ گرم چربی و هزار تومان اضافه کرایه، رسیده به میزانی که میدانیم.
جامعه مثل یک درخت است. ما ریشه ها و تنه ایم و مسئولین میوه و برگ...
چطور از درختی که ریشه اَش پوسیده و تنه اَش آفت خورده، انتظار میوهٔ سالم داریم!؟
ما حق داریم مسئولینِ دلسوزِ پاکِ سالم داشته باشیم، اما خب از کجا بیایند؟
مگر نه اینکه آنها هم آدمهای همین جامعه هستند؟
ما حق داریم مطالبه گر باشیم... اعتراض کنیم به مشکلات...اما شاید بهتر باشد یک بار هم که شده، از خُرد به کلان برویم.
خودمان را اصلاح کنیم بلکه نسلهای بعدِ مسئولین اصلاح شوند، که آن موقع اگر اصلاح نشدند، مثل امروز نمی نشینیم و فقط درباره گندکاری هایشان جُک درست نمی کنیم.
گاهی فکر میکنیم مملکت فقط مسئولین پاک و دانا میخواهد !
مملکت مردمِ دانا میخواهد...
"تغییر" را باید از خودمان شروع کنیم، و درستکار باشیم...!!
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چگونه بدانیم با غیرت هستیم یا نه
👆در این یک دقیقه و ۳۲ ثانیه
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🔴اینجا اتوبوس قم نیست بلکه اتوبوسی در فلسطین اشغالی است.
🔺بله این یک زن صهیونیسم است.
همان هایی که نسخه عریان کردن نوامیس ما را می پیچند، آنها زنان خودشان را اینگونه به خیابان می فرستند.😞
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خبرهای پراسترس این ایام را با این کلیپ از بین ببر
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
💢اولین تصویر از شهید پلیس،سعید ربیعی نژاد که صبح امروز در درگیری با قاتل مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
⭕️ دستگیری سرپل گروهک تروریستی داعش هنگام ورود به کشور
با اقدام عوامل اطلاعاتی سربازان گمنام امام زمان (عج) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، یکی از سرپلهای گروهک تروریستی داعش هنگام ورود به کشور بازداشت شد.
این عنصر تروریستی در هنگام ورود به کشور در تور اطلاعاتی قرار گرفته و شبکه رابطان او در داخل کشور نیز دستگیر شدند.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم شما حلوای نذری نیستی..
قیمت داری...
دلیل وجدانی حجاب...
💛 حجت الاسلام #قرائتی 🎙
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️♻️♻️آثار عجیب و بسیار مهم و عالی تسبیحات حضرت زهرا(س)😊😊😊
نشرحداکثری
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
هدایت شده از چشمان منتظر
#رزمایش_قاسم_پروران
#نایین_جوان_بمان
برنامهمشاورهفرزندآوریوتربیتفرزند پایگاههاوحوزهالزهرا(س)بهمناسبت
🌺هفته جوانی جمعیت
4⃣2⃣الی0⃣3⃣اردیبهشت1402
باهمکاری
✅مشاورانمرکزمشاورهخانوادهمهر
و
✅کارشناسانشبکهبهداشتودرمان
#حوزه_مقاومت_بسیج_الزهرا_س
#ناحیه_نایین
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
کشوری رو میشناسین که اوتیسم رو رایگان درمان کنه و ۱۰۰ درصد هزینههاش را تحت پوشش قرار بده؟
اگه نمیشناسین میخوام بگم ایران این کارو انجام میده
#ایران_قوی
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🌱 ذکرهایی که شیطان را دور میکند ...✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
17 اردیبهشت ماه سالروز تاسیس بسیج سازندگی وشروع هفته بسیج سازندگی گرامی باد
#بسیج_خدمتگزار_ملت_ایران
#کمک_مؤمنانه
#قرارگاه_اقتصاد_مقاومتی
#قرارگاه_بسیج_سازندگی_ومحرومیت_زدایی_نایین
هدایت شده از قرارگاه رسانه ای مساجد و محلات اصفهان
25.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بسیج_خدمتگزار_ملت_ایران
#قرارگاه_اقتصاد_مقاومتی
#قرارگاه_سازندگی_محرومیت_زدایی
بخشیازاقداماتگروههای جهادی خواهراندرمحلاتشاملمیزهایخدمت
تهیه وتوزیعسبدمعیشتیتامینهزینه
درمانو....تهیهلوازمالتحریر نذرقربانی
تهیهوتوزیعغذایگرم،جهیزیه
کلاسهایآموزشیوتوانمندسازیبانوان
برپایینمایشگاههایاقتصادمقاومتی
وحمایتازکارگاههایمشاغلخانگی
وارایهتسهیلاتو.....
بمناسبت17 اردیبهشت ماه سالروز تاسیس بسیج سازندگی
#حوزه_مقاومت_بسیج_الزهرا_س
#ناحیه_نایین
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷 «یکی مثل همه» 🔷
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت بیستم
🔶مسجدالرسول🔶
روزهای پایانی ماه رمضان تندتند سپری میشد. داود به گروه سرود صالح رفت تا از نزدیک بازدید کند. دید صالح در حال تمرین دادن بچههاست. بچهها که 35 نفر از ابتدایی و متوسطه اول بودند، شعری را که صالح به آنها داده بود با صدای بلند میخواندند و تمرین میکردند. وقتی صالح دید که داود آخر مسجد نشسته و به آنها نگاه میکند، وقت استراحت کوتاهی به بچهها داد و خودش به طرف داود رفت.
-چه خبر صالح؟ بچهها دل میدن به کار؟
-آره. سلامتی. خوبن. تقریبا هیچکدومشون تو هیچ گروه سرودی نبودند!
-ینی حتی تو مدرسشون هم گروه سرود نبوده؟
-نه. حالا باز اینو میشه تحمل کرد. مسئله اصلی من الان اینه که پسرها از عیدِ نوروزِ کلاسِ ششم، صداشون دو رگه میشه. بخاطر مسائل مربوط به بلوغ و این چیزا. اگه بلند بخونن، جیغ میشه. اگه آروم بخونن، بم میشه.
-خب دیگه این یه چیزِ طبیعیه. از ترکیب این صداها بنظرم چیزِ قشنگی درمیاد. صالح اون پسره کیه؟
-کدوم؟ همون که یه تیشرت سفید تنشه و صورتش چندتا دونه درشت داره؟
-آره. همون. حواست بهش هست؟
-آره. سامانو میگی. چشم ازش برنمیدارم. بلوغ زودرس داشته. خودشم پسر خوبیه. حاشیه خاصی ازش ندیدم.
-اون پسر لاغره چی؟ همون که خیلی با بچههای کوچیکتر از خودش شوخی میکنه.
-آره. اون اسمش حُسینه. اونم بد نیست. دیروز بهش گفتم دیگه نبینم گردن بچه مردمو بگیری تو بغلت و فشار بدی. اونم گفت چشم.
-چند روز پیش داشت از یکی از بچههای دبستانی فیلم میگرفت. احمد رفت بهش تذکر داد.
-آره. این اخلاقا داره این بچه. بیچاره پسر خوبیهها. منظور خاصی هم نداره. اما هنوز خیلی بچه است.
-پسرای دمِ بلوغ و متوسطه اول، افراطِ زیادی تو دوستی با همجنس دارن. دیشب به احمد گفتم رو این مسئله کار کنه و ببینه اگه پسری رفتاراش تابلو هست و ممکنه حاشیه داشته باشه، آروم بکشونه کنار و باهاش حرف بزنه.
-حالا که اینو گفتی، یه چیزی یادم اومد تا بهت بگم. این علی هستش. همین که پریشب باخت و حذف شد. کلاس دوم متوسطه اوله. خیلی هم کم حرفه.
-آره. خب؟ همون که یه شب باباش اومده بود مسجد و به شب قدر کمک کرد.
-آره. آفرین. همون. فهمیدی چرا باخت؟
-ینی چی؟ ینی الکی باخت؟
-آره. چون خیلی علاقمند به یکی از بچههاست که اسمش حمید هست. همکلاسیش بوده. حمید رفته به مرحله بعد. باید از بازیِ علی و رقیبش، یه نفر میومد بالا تا با حمید مسابقه بده.
-خب؟ لابد علی خودشو بازنده کرد که رقیب حمید نشه.
-دقیقا. و چون رقیب خودش یه کم بازیش خوب نیست، و علی میتونست به راحتی ازش ببره، علی گذاشت که اون بره و رقیبِ حمید بشه و حمید ازش برنده بشه.
-عجب! خب حالا شما چیکار کردین؟
-تو جای ما! کاری میشه کرد؟ نه میشد اینو به زبون آورد. و نه میشد بهش تذکر داد. چون خیلی پسر خودداری هست و خیلی اهل گپ و معاشرت نیست. ما هم از رفتاراش فهمیدیم.
-صالح کاش دو سه سال وقت داشتیم و مینشستیم و رو تک به تک این بچهها مطالعه میکردیم و کمکشون میکردیم.
-داود خداوکیلی کجا میخوای بری؟ بمون همینجا. تو که فعلا قصدِ رفتن به قم نداری.
-من قصد نداشتم بیام شهر شما. یه چیزی مجبورم کرد بیام. اما فکر کنم کمکم دیگه تمومه و باید جمع کنم برم. شما که بچه این شهر و این منطقه هستین، حواستون به این چیزا باشه.
ادامه👇👇
-داود چرا حرف تو حرف میاری؟ میگم نرو! کجا میخوای بری؟ من و احمد و این بچهها تازه داریم راه میفتیم. حیفه به قرآن!
-تو و احمد و مهدوی، هر کدومتون واسه بیچاره کردن یه شهر کافی هستین. دیگه چه برسه که سهتاتون بریزین تو یه شهر و یه محله و یه مسجد! خودتون از پس خودتون برمیایید. من باید برم. من مسافرم.
-خب چرا همینجا ازدواج نمیکنی و تشکیل خانواده نمیدی و نمیمونی؟
-صالح میزنمتا! دارم درباره بچهها حرف میزنم. تو میزنی جاده خاکی؟ خلاصه... میگفتم...
-دلم گرفت. اسم رفتن آوری، ناراحتم کردی.
-مهم نیست. ببین! یه لحظه از تو حس بیا بیرون. کار داریم. بچههات دارن مسجدو میجَوَن. ببین چی میگم! اصلا با هیچ پسری درباره دوستی افراطی حرف نزن. الا این که خودش بیاد باهات حرف بزنه و بگه که داره اذیت میشه. یه سن خاصی داره و میگذره. حساس نشو! فقط در صورتی بکشون یه گوشه و بهش تذکر بده که حواسش نباشه که داره اسمش میفته سرِ زبونا.
-باشه. داود راستی چرا دیشب نذاشتی آلبالوپلو بخوریم؟ خوشمزه است که. بندهخدا واسه ما آورده بود. تو جلوی چشم خودش، همشو دادی به بچههای انتظامات!
-صلاح نبود. بعدا یه آلبالوپلو مهمون خودم. اون غذا صلاح نبود. اگه باب بشه و ملت بفهمه که ما به راحتی غذا از دست مردم میگیریم و میخوریم، همه تو زحمت میفتن.
همین طور که خواست از سر جایش بلند شود و برود آرام گفت: «مخصوصا خانواده دختردارها!»
صالح این را شنید. متعجب شد. گفت: «نه بابا؟!»
داود گفت: «بله! ما سه تا جوونِ مجردیم. خوبیت نداره.»
صالح که هنوز چشمش از این همه دقت و ظرافتِ داود گرد مانده بود گفت: «داود اینا تو کدوم کتاب نوشته که بگیریم بخونیم؟ من همش دیشب یادم اومده بود که حدیث داریم که رد احسان نکنید و این چیزا. ولی حواسم به چیزی که گفتی نبود!»
داود با لبخند، به قسمت پایین چانهاش اشاره کرد و به صالح گفت: «ببین! من این دو سه تا محاسنِ سفیدو تو آسیاب سفید نکردم! ببین! دقیقا اینا. میبینی؟»
وقتی داود از صالح خداحافظی کرد و به حیاط مسجد رفت، حاج خانم مهدوی و زینب خانم را دید. سلام کردند و با داود نشستند کنارِ حوضِ وسط مسجد.
حاجخانم مهدوی گفت: «قبول باشه پسرم. ما اطاعت امر کردیم و پیام شما را به خانم ایزدی رسوندیم. گفتیم که شما گفتید یه جلسه هماندیشی بذاریم و نقطه نظرات را مطرح کنیم و حرفهای همو بشنویم و اینا. اما خانم ایزدی قبول نکرد. البته ما هم خدمتتون گفتیم که این قبول نمیکنه.»
داود پرسید: «خب چرا؟ الان بخشی از ظرفیتِ مسجد در اختیار ایشون هست. عملا هر کسی امام جماعت اینجا بشه، حق داره که درباره کتابخانه و دو تا غرفه و اتاقی که دست ایناست نظر بده. من که قرار نیست چیزی از دست کسی دربیارم. من فقط میخوام تعامل داشته باشیم. نه جای کسی تنگ کردم و نه کسی میتونه جای منو تنگ کنه. اینا دارن اشتباه میکنن.»
زینب خانم گفت: «ما هم اینو بهش گفتیم. میدونید چیه؟ خدا نکنه اینا ذهنیتی درباره کسی پیدا کنن! خدا نکنه از تیپ و یا قیافه و یا حرف و یا قلم و قدم کسی خوششون نیاد! میشه نقطه مقابلشون! میشن نقطه مقابلش.»
داود گفت: «کجای دین و اسلام و قرآن اینطوری نوشته؟ من اصراری ندارم. دوس داشتم ظرفیتهامون رو هم بذاریم و کارای جدی و اساسیتر انجام بدیم. وگرنه جزیرهای عملکردن که هنر نیست. ولی اینو بهش بگین لطفا. بگین فلانی گفت: با این رویه که شما در پیش گرفتین، روزبهروز منزویتر میشین. روزبهروز مردم از شما فاصله میگیرن. دلتون به حمایتِ این و اون خوش نکنید. هر کاری که مردمی نباشه و پایِ مردم وسط نباشه، دووم نمیاره.»
خانم مهدوی گفت: «همین طور هم شده. الان دختر همین خانم ایزدی داره از خودش فاصله میگیره. دخترِ دانشجویِ متاهل که خیلی هم دختر خوبیه. از مامانش بریده. ما الان دو ساله که مسجد ندیدیمش. میگن تیپ و قیافهاش هم داره عوض میشه. نمیدونم والا. چی بگم!»
زینب خانم گفت: «خودِ من چندین مرتبه واسه دخترش تماس گرفتم. دیگه به تماسهای منم جواب نمیده. خسته شده از رفتارهای مادرش.»
ادامه👇👇
داود گفت: «خانم ایزدی باید خدا رو شکر کنه که ما مسجدی هستیم و از خدا و پیغمبر میترسیم. وگرنه اگه لیبرالها و از خدا بیخبرا بودن، میرفتن دنبال دخترش و تحریکش میکردن و میآوردنش تئاتر و یه نقشِ خوبِ ساختارشکن و منفی هم بهش میدادن و جلوی مامانش عَلَمِش میکردن. اینو جدی میگم. از اونا این چیزا بعید نیست.»
🔶محل کار ذاکر🔶
حاج عبدالمطلب در اتاقش نشسته بود که تلفنش زنگ خورد. وقتی برداشت، دید حاجیکاظمی است. بعد از سلام و علیکهای معمول، حاجی کاظمی گفت: «نیم ساعت دیگه همدیگهرو ببینیم. مدارکی هم که گفتی بردار بیار!»
حاج عبدالمطلب یک پوشه پر از مدارکی که جمع کرده بود را برداشت و سرِ ساعتی که با کاظمی قرار داشت، رفت. جلسه در دفتر حاجی کاظمی و پشت درهای بسته برگزار شد.
-دعوتت کردم که هم حرفات بشنوم و هم به نتیجه برسیم و یه تصمیم عاجل بگیریم.
-درخدمتم. اما یه عجله خاصی در شما میبینم.
-عجله نیست. حالا بهت میگم. خب بگو چی برام آوردی؟
عبدالمطلب پوشه را باز کرد و همینطور که برگهها را به کاظمی میداد، توضیخات مختصری درباره هرکدام به او میداد.
-این دهتا پروندههای نویسندگان کتابهای کودک هست که ذاکر کاری کرده که هیچکدوم آثارشون چاپ نشه. ملاحظه بفرما.
کاظمی همین طور که به اوراق نگاه میکرد گفت: «بعضیاشون رو میشناسم. بیچارهها ضدانقلاب که نیستن!»
-بله. اینو ببینید. اینا سه تا از ناشران کتاب کودک هست که ذاکر کاری کرده که کلا گِل بگیرن و برن.
-عجب!
-این سه چهار تا کاغذ هم اسامی و مدارک اولیه از نویسندگان و شاعرانی هست که هر کدوم، کتابشون بیش از دو سال هست که ذاکر در کارشون سنگاندازی کرده و هیچکدومشون موفق به چاپ کتابشون نشدند. دو سه نفر آخری که با خودکار قرمز دورشون خط کشیدم، بیچارهها در کرونا و یا بخاطر کهولت سن مرحوم شدند و رنگِ کتابشون رو ندیدند!
کاظمی فقط به لیستها و مدارک نگاه میکرد و سرش را از بابِ تاسف تکان میداد.
-اینم پروندهها و خلاصه وضعیتِ نویسندههایی هست که چندین ساله ذاکر کاری کرده که جواب استعلاماتشون منفی بشه و نتونن کار کنن!
-حاجی چرا الان داری اینا رو میگی؟ چرا اینقدر دیر فهمیدیم؟
-منتظر این سوال بودم. اینا که دارین میبینین، مواردی هست که ذاکر جلوی استعلام و گردشِ کارش گرفته و شخصا اظهار نظر کرده. رفته با روابطی که داشته، با جاهای مختلف بسته و جلوی این بندگانخدا گرفته. من برای پیدا کردن این لیستِ بلندبالا کلی کوپن سوزوندم. واقعا کار سختی بود. به زور اینا رو پیدا کردم. حتی با بعضیاشون تماس گرفتم. فهمیدم خیلی دلسرد شدن و متاسفانه تعداد قابل توجهی از اینا از نظام و دولت و همه چی بُریدن.
-والا ما هم باشیم کم میاریم. فکر میکنیم اینا کارِ سیستمه و نظام جلویِ کار ما رو گرفته.
-بخاطر همین، تلاش کرده که با فرهادی ببنده و منو بازنشست کنه و بشینه جای من تا از اون به بعد، همه کارای غیرقانونی و غیراخلاقیش، جنبه قانونی پیدا کنه.
-حالا منم یه چیزی برات بگم از فرهادی پدر!
-چی؟
-ناکارامدی فرهادی برای وزیر روشن شده. بعلاوه این که متاسفانه این بابا سالانه پانزده میلیارد تومان، گردش مالی غیرمعتبر داره.
-حاجی من قلبم یه کم ناراحته. دوس ندارم چیزی که الان متوجه شدم، راست باشه!
-ولی متاسفانه راسته. اینا دارن به اسم کتاب و کتابخوانی و این چیزا، پولشویی میکنن! درست فهمیدی. چرا باید سرمون رو مثل کبک، زیر برف کنیم؟
حاج عبدالمطلب فقط سکوت کرد و به حاجی کاظمی زل زده بود. حاجی کاظمی ادامه داد و گفت: «حاجی! متوجه شدیم که فرهادی و پسرش، شش تا نشر دارن و در دوازده تا نشر دیگه اثرگذاری مستقیم دارن. ذاکر هم تو همین دم و دستگاهشونه. ذاکر نقش پلیس بد بازی میکنه و رقبا و اندیشمندان مستقل را از گردونه بازی حذف میکنه. فرهادی و پسرش هم این سیستم تولید و توزیع کثیف رو هندل میکنن.»
ادامه👇👇
حاج عبدالمطلب گفت: «چیکار میخوای بکنی؟»
حاجی کاظمی گفت: «کار اینا از ابعاد مختلف، جنایت فرهنگی و سیاسی و اجتماعی محسوب میشه. این همه آدمِ فعالِ دلسوز و خوشفکر حذف کردند. این ینی اون بندهخداها رو هُل دادن به بغلِ دشمن. ینی پاسِ گل دادن به دشمن برای استفاده از نخبههایی که بچههای خودمونن اما از ما و انقلاب زده میشن و انزوا و افسردگی و... چندتاشون میتونن زیرِ بارِ پیشنهادات خوب و دندونگیرِ دشمن و منافقین داخلی کم نیارن؟ سیستم کثیف فرهادی و ذاکر، تبدیل شده به یکی از بزرگترین و زیرپوستیترین کارخونه تولید دشمن برای نظام!»
عبدالمطلب گفت: «حاجی سرم درد گرفت. چیکار میخوای بکنی؟ تکلیف چیه؟»
کاظمی گفت: «دعوتت کردم که بهت بگم؛ وزیر داره به خاطر فسادهای از این دست که زیرِ گوشش اتفاق میفتاده، استیضاح میشه!»
عبدالمطلب از صندلیش فاصله گرفت و گفت: «خداوکیلی؟»
کاظمی گفت: «بله. فرداصبح جلسه استیضاح هست. اما... مسئله فقط این نیست. مسئله اینه که... از من خواستن مسئولیت سازمان رو به عهده بگیرم.»
حاج عبدالمطلب با شوق و شعف گفت: «خدا را صد هزار مرتبه شکر. عالیه. خدا کمکت کنه دلاور!»
کاظمی گفت: «دعوتت کردم اینجا تا بهت بگم؛ هفته دیگه، بعد از ماه رمضون، تودیع و معارفه من و تو هست. تو میایی جای من!»
عبدالمطلب گفت: «اما حاجی من...»
کاظمی اجازه نداد عبدالمطلب حرفش را ادامه بدهد. فورا گفت: «این یه دستوره. از تو مطمئنتر ندارم. اذیتم نکن. میگفتم. آره. اوایل هفته دیگه تو معارفه میشی و میایی جای من. اواخر هفته، تو دستور بازنشستگی فرهادی رو امضا کن. وقتی اون کنده بشه از اینجا، پسرش و ذاکر هم یا باید برن اعلام نیاز بیارن یا دیگه تو میدونی و اونا. طبق صلاحدید خودت، هر تصمیمی برای اونا بگیری، مختاری و منم پشتت هستم.»
عبدالمطلب گفت: «الله اکبر! زبونم بند اومد. نمیدونم چی بگم. باشه. توکل بر خدا.»
و این تازه شروع ماجرایی است که شبِ ظلمانی و روزگار سیاهی را برای ذاکر و فرهادیِ پدر و پسر به ارمغان داشت.
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️دوران حیرت در آخرالزمان
سخنران استاد عالی
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾