eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
608 عکس
311 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#هشتاد_و_هشت حسابی! آذر چشم غره می رود. دلیلش را نمی فهمم. باچشم و ابرو به یلدا اشاره می کنم چی شد
پسرعمو. خوش اومدی!" دستهایش رامشت می کند و جواب میدهد: سلام! ممنون! باتعجب و اشتیاق می پرسم: " ?français parler vous-Pouvezمیتونی فرانسوی حرف بزنی؟!" آره! نمی توانستم بیشترازین فرانسوی حرف بزنم! درذهنم دنبال کلمات جدید و ساده گشتم! یکدفعه بلند صدازد: یلدا؟! یلدا؟! حتم دارم خیال کرده من درخانه تنها مانده ام! دوست دارم بلند بخندم و بگویم: میترسی بیای جایی که من هستم؟! معلوم است! مذهبی ها همینند به خودشان هم شک دارند! چشمانم راریز می کنم و با لبخند می گویم: ce-Est "تواتاقشهdans sa chambre " سرتکان میدهد و به طرف اتاق یلدا میرود. خوشم آمد! فرانسه را کجا یادگرفته؟! پشت سرش راه می افتم. حضورم راپشت سرش احساس می کند و می ایستد. نزدیکش می روم. تنها یک قدم بینمان فاصله است. قدم به زور به سرشانه اش می رسد. بدون اینکه برگردد می پرسد: میخواید برید اتاق یلدا؟! نه! هوفی می کند، چندقدم دیگر جلو می رود و دراتاق یلدارا بدون اجازه باز می کند! یلدا شوکه هندزفری اش را از داخل گوشهایش در می آورد و میگوید: داداش! کی اومدی؟! تازه! بیام تو؟ کارت دارم یلدا درحالیکه شش دنگ حواسش به شال روی شانه ام است جواب میدهد: بیا! یحیی داخل می رود و در را بروی من می بندد. پنج دقیقه بعد بیرون می آید و یک لحظه نگاهش به چشمانم می افتد. سرش را پایین میندازد و چشمانش را محکم می بندد. پیروز لبخند میزنم و می گویم: صدای خفه اش که از بین دندانهایش به زور بیرون می آید، لبخندم را پررنگ ترمی کند چی شد؟! حالت خوبه؟! یحیی- نه نیستم! قدمهایش را تند می کند و از خانه بیرون می زند. یلدا باناراحتی درحالیکه