eitaa logo
اخبار جهاد كشاورزی استان چهارمحال و بختیاری
2.5هزار دنبال‌کننده
83.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
384 فایل
اخبار،گزارش،رويداد و... سازمان جهاد كشاورزی استان چهارمحال و بختياری ارتباط با ادمين ها @hamidrezahabibian @hgh007 @Armatic1401 @Majidkarimian ارسال الکترونیکی انتقادات و پیشنهادات از طریق @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">chbjahadpublicrelations@gmail.com
مشاهده در ایتا
دانلود
نان سوخته روزی روزگاری در روستایی خوش آب و هوا، مردی زندگی می کرد. این مرد همیشه قبل از اینکه به عاقبت و نتیجه کاری فکر کند، آن کار را انجام میداد. یک روز به دلیل شکم درد زیاد، به مطب دکتر رفت. در حالی که که با دست شکمش را گرفته بود و از درد به خود می پیچید به دکتر گفت: شکم درد بدی دارم، خواهش میکنم زودتر دارویی به من بده تا از این درد خلاص شوم. دکتر به او گفت: چه چیزی خوردی که شکمت درد گرفته؟ مرد گفت: نان خورده ام، نان سوخته! دکتر به پرستار گفت برایم داروی چشم را بیاور. مرد گفت من شکمم درد میکند، داروی چشم به چه دردم میخورد؟ دکتر به مرد گفت: تو اگر چشمت سالم بود، نان سوخته نمی خوردی که حالا شکم درد بگیری ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ❀━┅┉┈ همراهی شما افتخار ماست ┈┉┅━❀ اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🦋@chbJahadkeshavarzii
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی را به‌طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته را لطفاً بهم بدین، اینم پولش.» بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به‌عنوان جایزه برداری.» ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد! مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشد، گفت: «دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار.» دخترک پاسخ داد: «عمو! نمی‌خوام خودم شکلات‌ها را بردارم، می‌شه شما بهم بدین؟» بقال با تعجب پرسید: «چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟» دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: «آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!» خیلی از ما آدم بزرگ‌ها، حواسمان به اندازه‌ی یک بچه کوچک هم جمع نیست که بدانیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت آدم‌ها و وابستگی‌های اطراف‌شان بزرگتر است.!. ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ✅ همراهی شما افتخار ماست 🔰 *اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری* ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🦋@chbJahadkeshavarzii
✨﷽✨ ✍ لذت استفاده از داشته‌هایت را با مقایسه‌کردن آن‌ها خراب نکن! مادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود. وقتی جعبه کادو را باز کردم، از خوشحالی بالا و پایین می‌پریدم و فریاد می‌زدم: آخ جون... آتاری. آن روزها هر کسی آتاری نداشت. تحفه‌ای بود برای خودش. کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دسته خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن. مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب کردم و هرچه می‌گذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم. خوشحال‌ترین کودک دنیا بودم تا اینکه یک روز خانه یکی از اقوام دعوت شدیم. وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت. بهش می‌گفتند: «میکرو». آن‌قدر سرگرم بازی شدیم که زمان فراموش شد. خیلی بهتر از آتاری بود. بازی‌های بیشتری داشت، دسته بازی دکمه‌های بیشتری داشت. بازی‌هایش برعکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت. تا آخر شب قارچ‌خور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم. به خانه که برگشتیم دیگر نمی‌توانستم آتاری بازی کنم. دلم را زده بود. دیگر برایم جذاب نبود. مدام آتاری را با میکرو مقایسه می‌کردم. همه‌اش به این فکر می‌کردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم. ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند؟ امروز که در انباری لای تمام خرت‌وپرت‌های قدیمی آتاری‌ام را دیدم، فقط به یک چیز فکر کردم؛ ما قدر داشته‌هایمان را نمی‌دانیم. آن‌قدر درگیر مقایسه‌کردنشان با دیگران می‌شویم تا لذتشان از بین برود و دل‌زده‌مان کند. داشته‌های دیگران را چوب می‌کنیم و می‌زنیم بر سر خودمان و عزیزانمان، و به این فکر نمی‌کنیم داشته‌های ما شاید رویای خیلی‌ها باشد. زندگی به من یاد داد مقایسه‌کردن همه چیز را خراب می‌کند. خداوند در قرآن می‌فرماید: اگر شکر کنید نعمتم را بر شما بیشتر می‌کنم.‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎ ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ✅ همراهی شما افتخار ماست 🔰 اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🦋@chbJahadkeshavarzii
📚نتیجه ی حکم به ناحق دهقانی یک ظرف عسل برای فروش به شهر آورد. نگهبان دروازه ی شهر برای گرفتن راهداری جلوی او را گرفت و سر ظرف را باز کرد که ببیند چیست؛ ولی از شدت بد ذاتی آنقدر او را معطل کرد و سر ظرف را باز نگه داشت تا این که مگس‌های زیادی از اطراف آمدند و روی عسل نشستند و عسل را از بین بردند، طوری که مشتری برای خریدن آن رغبت نمی کرد. دهقان پیش قاضی رفت و شکایت کرد. قاضی گفت: تقصیر از راهداری نیست. بلکه تقصیر از مگس‌ها است. هر کجا که مگس‌ها را ببینی حق داری آنها را بکشی؟ دهقان از این قضاوت جاهلانه متعجب شد و گفت: این حکم را روی کاغذ بنویسید و به من بدهید. قاضی حکم قتل مگس‌ها را نوشت و امضا کرد و به دهقان داد. دهقان همین که نوشته را دریافت کرد و در جیب خود گذاشت، دید مگسی بر صورت قاضی نشسته است. فورأ یک سیلی محکم به صورت قاضی نواخت و مگس را کشت. قاضی با شدت غضب گفت: او را حبس کنید. دهقان بی درنگ نوشته را از جیب خود در آورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید. ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ✅ همراهی شما افتخار ماست 🔰 اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🦋@chbJahadkeshavarzii
🔴چشمش به ارباب افتاد! چند نفر که همگی پیکان داشتیم، در پمپ بنزین به نوبت ایستاده بودیم. در این بین یک ماشین بنز با رنگ متالیک سر رسید و پولی به کارگر پمپ بنزین داد که بنزین بزند. او درب ماشین را نیمه‌باز گذاشته و با ژست متکبرانه‌ای آرنج خود را به سقف ماشین تکیه داد، از داخل ماشین پیپی را برداشت و روشن کرد و در حالی که با افاده و تکبر به ما نگاه می‌کرد، شروع به پُک‌زدن آن نمود. در این حال بود که یکباره چشمش به آن طرف خیابان افتاد و باعجله پیپ را خاموش و سپس دستمالی برداشت و شروع کرد به پاک‌کردن اطراف ماشین و با نگرانی به آن طرف خیابان خیره شده بود. پس از مدت‌زمان کوتاهی متوجه شدیم که این آقا راننده‌ی ماشین است و ارباب او از آن طرف خیابان می‌آید تا سوار ماشین شود و این آقا به محض اینکه چشمش به ارباب افتاد، همه‌ی پَک و پوزش فرو ریخت و... اگر ما احساس حضور کنیم و چشممان به رب العالمین افتد، حتی انتظار ثواب و بهشت هم از خدا نداریم و می‌گوییم: بنده را اطاعت باید، بدون چون‌وچرا، و زمزمه خواهیم کرد: ما گدایان خیل سلطانیم شهر بند هوای جانانیم بنده را نام خویشتن نبود هرچه ما را لقب دهد آنیم گر براند و گر ببخشاید ره به جای دگر نمی‌دانیم ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ✅ همراهی شما افتخار ماست 🔰 اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🦋@chbJahadkeshavarzii
🟣شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر نعمت، از کفت بیرون کند ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ بیمار ﺷﺪ و ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯی ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان، برگه تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩند تا هزینه جراحی را بپردازد. پیرﻣﺮﺩ همین که برگه را گرفت؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ. ﺑﻪ ﺍﻭ گفتند که ﻣﺎ می‌توانیم ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ می‌کرد. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ گفتند: می‌توانیم ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ. ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪند و از او پرسیدند: ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ؟ نمی‌توانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ چیزی که مرا به گریه می‌اندازد این است ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ. 🔰ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ‌ﭼﯿﺰﯼ نمی‌خوﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم. ﻭﻟﯽ ما ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ نمی‌دﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به‌جا نمی‌آوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم. ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ❀━┅┉┈ همراهی شما افتخار ماست ┈┉┅━❀ اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🦋@chbJahadkeshavarzii
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که آب چاه خیلی پایین است؛ با خود گفت بدون دلو و طناب نمی توان از آن چاه آب کشید. هرچه گشت نتوانست وسیله ای برای بیرون آوردن آب از چاه بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت! آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم! سعی کنیم تنها امید و تکیه‌گاه مان رو فراموش نکنیم ... خدا ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ✅ همراهی شما افتخار ماست 🔰 اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🦋@chbJahadkeshavarzii
🌽یه کشاورز بود که ذرّت‌های باکیفیتی پرورش میداد! ▫️جای تعجب بود که چطوری بین همه‌ی کشاورزهایی که ذرت میکارن، فقط اونه که هرسال جایزه‌ی بهترین ذرّت رو میبره؟ ▫️یه سال خبرنگار روزنامه باهاش مصاحبه میکنه و بین مصاحبه میفهمه که کشاورز هر سال بذر ذرت برنده‌ی خودشو با همسایه‌هاش تقسیم میکنه! ▫️چرا بذر محصول خودتو با بقیه‌ی همسایه‌ها تقسیم میکنی وقتی می‌دونی سال بعد همون آدما باهات رقابت میکنن؟ ▫️کشاورز جواب داد: البته که میدونم، ولی شما هم میدونی که باد گرده‌ی ذرت رسیده رو برمیداره و مزرعه به مزرعه میچرخونه؟ اگه همسایه‌م ذرت ضعیفی داشته باشه، ذرت منم ضعیف میشه و اگه قرار باشه ذرت خوبی پرورش بدم، باید به همسایه‌هام هم کمک کنم که محصول با کیفیتی داشته باشن. زندگی ما همینه... اگه بخوایم خوب و معنادار زندگی کنیم باید به پربار کردن زندگی اطرافیانمون کمک کنیم... چون ارزش هر فرد با تاثیر مثبتی که در زندگی دیگران میذاره سنجیده میشه. زندگی شاد در گرو کمک کردن به دیگرانه وگرنه شادی انفرادی لذتی نداره./ ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ✅ همراهی شما افتخار ماست 🔰 اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🦋@chbJahadkeshavarzii
✍هفتاد سال پیش همه اسب داشتند اما آدم های پولدار ماشین داشتند الان همه ماشین دارند اما پولدارها اسب دارند سی سال پیش هر کی شهرنشین بود پولدار بود سی سال پیش هر کی روستانشین بود، فقیر بود اما الان آدم های پولدار باغ و باغچه می خرند و بهش می گویند ویلا یک زمانی بود هر کس خونه اش رو لوله کشی گاز می کرد به همه فخر می فروخت الان هر کی میتونه یک چای ذغالی پیدا کنه بخوره زود عکسشو رو استوری می کند یک زمانی بود هرکس با لباس محلی در جامعه می گشت بهش می گفتیم اُمُل الان اجاره یک شب همان لباس محلی چند میلیون است یک زمانی بود اگر یک پدری برای دخترش تو باغ خودش عروسی می گرفت می گفتن با گدایی داره دخترش رو شوهر میده اما الان لاکچری ترین عروسی ها تو باغچه ها برگزار میشود. *دنیا به همین سرعت رنگ عوض می‌کنه مواظب رنگ های دنیایی باشیم که بی ارزش و زود گذره و بهترین رنگ رنگ خدایی است ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ✅ همراهی شما افتخار ماست 🔰 اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🦋@chbJahadkeshavarzii
📚همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند! دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند! شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد! فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی درختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم! (امام حسن عسگری(ع)می فرمایند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آنکه نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.) ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ✅ همراهی شما افتخار ماست 🔰 *اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری* ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🌐 https://chb.maj.ir/ 🦋@chbJahadkeshavarzii
📚داستان کوتاه روزی پدر و پسری بالای تپه‌ای خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می‌کردند با هم صحبت می‌کردند. پدر می‌گفت: اون خونه را می‌بینی؟ اون دومین خونه‌ایه که من تو این شهر ساختم. زمانی که اومدم تو این کار فکر می‌کردم کاری که می‌کنم تا آخر باقی می‌مونه... دل به ساختن هر خانه می‌بستم و چنان محکم درست می‌کردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه... خیالم این بود که خونه مستحکم‌ترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونه‌های من بعد از من هم همین‌طور می‌مونن.!! اما حالا می‌دونی چی شده؟ صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم... این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...! این حرف صاحب‌خونه دل منو شکست ولی خوب شد... خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم.... درسی که به تو هم می‌گم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفق‌تر باشی... پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست، تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت. چرا که هیچ‌چیز ارزش این را نداره و هیچ‌کس هم چنین ارزشی به تو نمی‌تونه بده... "فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را می‌دونه و اگر دل می‌خوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه " 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ┈┉┅━❀ اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🌐 https://chb.maj.ir/ 🦋@chbJahadkeshavarzii
📚عابد روزه دار و زن بهشتى در ميان بنى اسرائيل (قبل از سلام) عابدى يك عمر طولانى به عبادت خدا اشتغال داشت، در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است. وقتى بيدار شد، سراغ آن زن را گرفت تا او را پيدا كرد، سه روز او را مهمان خود نمود، تا ببيند او چه عملى انجام مى دهد كه اهل بهشت شده است، وى در اين سه روز ديد، او يك زن عادى است، شبها كه عابد شب زنده دارى مى كند، او مى خوابد، روزها كه عابد روزه مى گيرد، او روزه نمى گيرد ... تا اينكه: به او گفت: "آيا غير از آنچه از تو ديدم عمل ديگرى ندارى؟" او گفت "نه به خدا سوگند، اعمالم همين است كه ديدى"، عابد اصرار كرد كه فكر كن و بياد بياور كه چه عمل نيكى دارى ... سرانجام زن گفت: من يك خصلت دارم (كه همواره راضى به رضاى خدا مى باشم) اگر در سختى باشم، آرزوى آسانى نمى كنم، اگر بيمار باشم، آرزوى سلامتى نمى كنم و اگر در گرفتارى باشم آرزوى آسايش نمى كنم (بلكه پسندم آنچه را جانان پسندد). عابد جريان را دريافت، دستش را بر سرش زد و گفت: "سوگند به خدا اين خصلت (رضا به رضاى الهى) خصلت بزرگى است كه عابدها از داشتن آن عاجزند. 📚 مجموعه ورّام، ص ۲۳۰ ┈┉┅━❀🍃🌺🍃❀━┅┉┈ ✅ همراهی شما افتخار ماست 🔰 *اداره روابط عمومی سازمان جهاد کشاورزی استان چهارمحال و بختیاری* ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🌐 https://chb.maj.ir/ 🦋@chbJahadkeshavarzii