eitaa logo
cheapal.ir فروشگاه چیپ آل
782 دنبال‌کننده
849 عکس
102 ویدیو
4 فایل
سایتی با محصولات متنوع در هر زمینه و کمترین قیمت و بهترین کیفیت 📋 سفارشات عمده: @abai1376 همکاری با ما: @abai1376 سفارشات خرده و مدیریت کانال: @MA_318
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خدا قوت بر همه ی شما فرهنگ دوستان گرامی. امیدوارم از همراهی با ما لذت کافی را ببرید. @sefareshe_ketabe_khoob
شهید مجید قربانخانی متولد ۱۳۶۹ بود، سال‌ها می‌گذرد و سربازی می‌رود و پس از آن سفره خانه سنتی راه اندازی می‌کند و در کنار آن در مغازه پدر در بازار آهن کمک کار پدرش است. در حالی‌که او اهل بخشش و کمک به ناتوانان بود، قلیان هم می‌کشید و یک روز تحت تأثیر دوستانش بخشی از بدنش را خالکوبی می‌کند. ۲۳ سالگی به توصیه مادر به کربلا می‌رود و در بین الحرمیناز امام حسین (ع) می‌خواهد که او را هدایت کند. بعد از بازگشت از کربلا تحولی در درونش به وجود می‌آید، روزی دوستانش از او می‌خواهند به هیئت بیاید، مداح شروع به روضه خوانی می‌کند و از تجاوز داعشیان به حرم زینب (س)می‌گوید که مجید در همانجا می‌گوید: «مگر ما مرده‌ایم که به ساحت بی بی زینب اهانت شود.» قلیان را کنار می‌گذارد و شروع به ورزش می‌کند و پس از گذشت اتفاقات مختلف به صورت پنهانی در کرج برای دوره آموزشی برای اعزام پذیرفته می‌شود و پس از چند ماه آموزش، خواب حضرت زینب (س) را می‌بیند که به او وعده شهادت می‌دهند. یکی از همرزمانش درباره آخرین شب حیات شهید مجید قربان‌خوانی روایت کرده است: «شب آخر جوراب‌های همرزمانش را می‌شسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبیروی دستت است. مجید می‌گوید: «تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شود و یا اینکه پاک می‌شود.» روز موعود فرا می‌رسد و بدون اطلاع خانواده به سوریه می‌رود و پس از هفت روز، ۲۳ دی در منطقه «خان طومان»، در پیکار با داعشیان بر اثر اصابت چندین گلوله به پهلویش به شهادت می‌رسد. پس از گذشت سه سال، گمنامی شهید در تهران تشییع شد. @sefareshe_ketabe_khoob
بخشی از کتاب «مجید بربری» قهوه‌خانه حاج مسعود صدای قل‌قل قلیان به گوش و بوی تنباکوی میوه‌ای به مشام می‌رسید. روی تخت‌های دو نفره و سه نفره، کنار هم نشسته، چایی می‌خوردند و قلیان هم کنارشان بود. گاهی دودی از یک تخت بالا می‌رفت و چند ثانیه بعد در هوا محو می‌شد. اینجا برای مجید نا آشنا نبود. بیشتر شب و روزهای جوانی‌اش را روی همین تخت‌ها با دوستانش گذرانده بود. مجید از راه رسید. یک دفتر و خودکار هم در دستش بود. با بیشتر آنهایی که روی تخت‌ها نشسته بودند و گپ می‌زدند، سلام و علیک داشت، گاهی بعضی از آنها حتی برای مجید بلند می‌شدند و جا برایش باز می‌کردند. یکی دو نفری هم نی قلیان را به سمت مجید کج می‌کردند و تعارفی به مجید می‌زدند. - آقا مجید، طعم پرتقال، بفرما + نه داداش، من چند ماهی میشه که دیگه نمی‌کشم. - ای بابا مجید جون بیا یه دم بزن، حالش رو ببر. + می‌گم نمی‌کشم، تو میگی بیا یه دم بزن. و بی‌آنکه پی حرف را بگیرد کنار حاج مسعود رفت. حاج مسعود مداح هیات بود. بیشتر محرم‌ها مجید در هیات حاج مسعود سینه می‌زد و گاهی میدان‌دار هیات هم می‌شد. حاج مسعود در دوران بچگی‌اش به حج مشرف شده بود و از همان روزها حاجی قبل از اسمش مانده بود. مجید سلام کرد و گفت: - حاجی بیا کارت دارم. حاج مسعود از اتاق بیرون آمد و با حوله کوچک دستانش را خشک می‌کرد. + جونم مجید، کاری داری. - بیا داداش، بیا حاجی جون چهارتا حرف قلمبه سلمبه یاد من بده، من سواد آنچنانی ندارم، می‌خوام وصیتم را بنویسم. + مجید، این دیگه از اون حرف‌هاست. خودت باید بنویسی، من آخه چی بهت بگم. بر روی لبه یکی از تخت‌ها نشست و شروع به نوشتن کرد. مجید و حاج مسعود با هم زیاد خاطره داشتند. سال‌های زیادی بود که با هم بودند. اول هم صنف، بعد هم بچه محل بودن‌شان آن دو را کنار هم قرار داده بود. مسعود نگاهش کرد و یاد روزی افتاد که بچه‌های قهوه‌خانه خبردارشده بودند مجید قرار است به سوریه برود. دهان به دهان این حرف به گوش همه رسیده بود. خیلی‌ها تعجب کرده بودند و می‌گفتند: - نه بابا، این سوریه برو نیست. حالا هم می‌خواد یه اعتباری جمع کنه. - آخه اصلاً مجید رو سوریه نمی‌برن، مگه میشه، مگه داریم. @sefareshe_ketabe_khoob
اگر کسی را دیدید که درک و فهمی فراتر از حد متعارف داشت، حتما از او بپرسید که چه کتاب‌هایی می‌خواند. ‏ @sefareshe_ketabe_khoob
📕 عرضه کتاب ارزشمند 🌺 خاطرات و زندگی نامه شهید ابراهیم هادی 🌺 ✅ کتابی که تاکنون یک میلیون و دویست هزار نسخه چاپ شده است قیمت پشت جلد ١٩٠٠٠ تومان 💰 قیمت ٦٠٠٠_تومان برای خرید این کتاب میتوانید به کانالمون مراجعه و سفارش خود را ثبت کنید. http://eitaa.com/joinchat/1445134353Ca7e589ca0f
در شهر و دیار عشق کرب و بلا دعا گوی همه عزیزان خواهم بود @sefareshe_ketabe_khoob
السلام علی الراس المرفوع @sefareshe_ketabe_khoob
👆👆👆 این هفته یکی از آقایان گفته بود:  ” خانم ما انگار کتاب را می خورد به جای آنکه بخواند. خدا خیرت دهد کتاب باریک نده.یک کتاب قطوری بده که تا ۱ هفته نگوید کتاب می خواهم.” فروشنده خنده اش گرفته بود😂 و به ایشان کتاب دختران شهید می شوند را داده بود. این یکی هنوز نرفته بود که بعدی گفت: 📚“بی زحمت یه کتاب باریک و یک کتاب قطور هم به من بدید خانم ماهم از آن کتاب خوان های قهار شده!” فروشنده در جواب ایشان با خنده گفته بود: ” نمردیم و چشم و هم چشمی خانمها در مبحث کتابخوانی را هم دیدیم.”😉😄 @sefareshe_ketabe_khoob
📣 عزیزانی که قصد سفارش کتاب دارند ✅ سفارششان بالای تومن باشد، میتوانند از تخفیف تومنی سفارش کتاب خوب در سایت بازار اجتماعی بهره مند شوند. 🌺 سفارش به مبلغ ٥٠هزار تومن و پرداخت ٣٥ هزار تومن برای اطلاعات بیشتر به @abai1376 🆔 مراجعه کنند. @sefareshe_ketabe_khoob
با سلام وعرض ادب خدمت دوستان 📌 مجموعه ✅ بنابر درخواست برخی اعضاء راه اندازی با موضوع کتاب و کتابخوانی میباشد لذا از عزیزان محترم خواهشمندیم نظرات خودشون را برای ما ارسال کنند 🆔 @abai1376 مهلت اعلام نظرات از ساعت 21، سی ام مهرماه الی ساعت 21، دوم ابانماه میباشد منتظر شما هستیم @sefareshe_ketabe_khoob