لم تكن ابتسامة، كان قارب نجاة!
«لبخند که نه قایقِ نجات بود...»
#احمد_جمعه
بفرستید برای کسی که لبخندشو دوست دارید :)
@zahraheydari_art
ان حقيقه الانسان ليس ما يظهره لك بل مايفعله لأجلك.
«حقیقت یک مرد آن چیزی نیست که به شما نشان میدهد، بلکه آن چیزی است که برای شما انجام میدهد.»
#عربیات
@divar_neveshtha
وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ.
پیشانی او را به زمین نهاد «تا ذبحش كند.»
#صافات/آیه۱٠۳
خیمه، حریق، همهمه، شمشیر، دست، سر
مبهوت در هجومِ اشارات ماندهام
باید شهید بود و تو را خون چکان سرود
شرمندهام... اسیرِ عبارات ماندهام.
#قربان_ولیئی
@divar_neveshtha
الدنيا التي كَسرَت قلب الحُسين لاخَير فيها
در دنیایی که در آن قلب حسین شکسته شده است خیری نیست🖤
#عربیات
@divar_neveshtha
لا يوجد في الحياة عاجز
العجز الحقيقي أن نكون بلا أمل
در زندگي، ناتوان، وجود ندارد..
ناتواني واقعي اين است كه نااميد باشيم...
#عربیات
@divar_neveshtha
سال ها عاشق یک شخص مجازی سخت است
در خیالات خـودت قـصـر بسازی، سخت است
مثل این است که کودک شده باشی، آن وقت
هــی تــو را باز نگیرند به بازی، سخت است
اینکه دنبــال کنـی سایــه ی مجهولــی را
تا به هم خوردن خط های موازی، سخت است
این کـــه یک عمر بدون تــــو قــــدم بـــــردارم
بین دروازه ی سعدی و نمازی، سخت است
گاه جغرافی چشمان تو خیلی ساده ست
گاه اثبات تـــــو از راه ریاضـی، سخت است
زیـر پیراهن گل مخملــــی ات پیچیده ست
عطر نارنج ولی دست درازی، سخت است
#عبدالحسین_انصاری
💎 @Best_Poems
━━━━━━━━━━━
بس که حیران تماشای تواَم در همهعمر
چشم بر هم زدنی نیست چو خورشید مرا...
━━━━━━━━━━━
❏ #مسیح_تبریزی
✼
كالنُقطة أنت فی آخر السّطر، لا شیء بعدك.
«مثل نقطهیِ آخر خط
بعد از تو هیچی نیست!»
#عربیات
#حسینمن
@divar_neveshtha
.
🕊آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جُز از وصل تـღـو، خشنود نکرد!
#مولانا
@Chakavak110🕊
﷽
• وه که گر من باز بینم روی یار خویش را
• تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
(شیخ اجل سعدی)
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
|⇦• اعلام برنامه - جلسه شعرخوانی انجمن
۵ تا ۷ بعدازظهر جمعه ۱۴۰۲/۰۴/۳۰
فرهنگسرای طاووسیه
(بلوار بوستان، حدفاصل آرامگاه سعدی و باغ دلگشا)
[از عموم عزیزان شاعر و هنرمند دعوت بعمل میآید.]
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
انجمن شعر سعدی
[ @sheresaadi ]
روسری وا میکنی خورشید عینک می زند !
دسته گل غش میکند پروانه پشتک می زند !
کفش در می آوری، قالی علامت می دهد
جامه از تن می کَنی آیینه چشمک می زند !
هر کسی از ظّن خود در خانه یارت می شود
گاز آتش می خورد ! یخچال برفک می زند
میوه ها با پای خود تا پیش دستی می دوند
آن طرف کتری به پای خویش فندک می زند !
روبرویم می نشینی جشن بر پا می شود
صندلی دف می نوازد میز تنبک می زند !
درد دلها از لبت تا گوش من صف میکشند
پیشِ از آن چشمت به چشم من پیامک می زند !
عشق من این روزها با اینکه در گیر توام
باز هم قلبم برای قبلها لک میزند !
زندگی گرچه برای پر زدن می سازدش
عاقبت نخ را به پای بادبادک میزند
عشق گاهی با پر قو صخره را می پرورد
گاه سنگین می شود چکش به میخک می زند
باز هم با بوسه ای راه تو را می بندم و
حرف آخر را همین لبهای کوچک می زند
عهد بستی آنچه بین ماست ابدی است ، یادم رفت بپرسم آیا عشق را میگویی یا رنج را ؟!
👤 نزار قبانی