سردار سرتیپ علی عظمایی روز چهارشنبه در گفت و گو با ایرنا در تشریح عملیات نبرد با آمریكا در 29 اسفند 1367 افزود: این عملیات كه به دنبال انهدام سكوهای نفتی نصر و سلمان از سوی آمریكایی ها با گلوله و موشك صورت گرفت، در راستای شناسایی هدف ثابت و متحرك و اجرای عملیات مقابله به مثل و وارد كردن ضربه محكم به آمریكا و متحدانش در منطقه خلیج فارس انجام شد.
وی ابراز كرد: در این عملیات، شهیدان اسحاق دارا و اسدالله رییسی به سمت سكوها حركت كردند اما با ظاهر شدن دو جنگنده آمریكایی و با احتمال قوی كه این هواپیما قصد شناسایی و انهدام قایق تندرو را دارد دستور دادم كه قایق ها آرایش بگیرند و در مواضع پدافندی وظایف خود را انجام دهند.
دستور متفرق شدن قایق ها را دادم
فرمانده منطقه پنجم نیروی دریایی سپاه ادامه داد: حجم سنگین آتش قایق های سپاه به حدی بود كه لحظاتی بعد یك هلی كوپتر آمریكایی سقوط كرد و پس از انفجار، جنگنده های آمریكایی به ما نزدیك شدند و من دستور متفرق شدن قایق ها را صادر كردم.
سردار سرتیپ عظمایی افزود: بعد از آن یك هواپیما شروع به بمباران قایق های سپاه كرد و قایق های براتی، مسوول عملیات سپاه ابوموسی در سال 67 و شهیدان دارا و رییسی با بمب لیزری مورد هدف قرار گرفتند.
وی اضافه كرد: سرانجام شهید دارا به صورت مستقیم مورد هدف جنگنده های آمریكایی قرار گرفت و به دریا پرت شد و شهید رییسی نیز به شهادت رسید.
به گفته فرمانده منطقه پنجم نیروی دریایی سپاه، جستجو برای پیدا كردن جنازه شهید دارا بعد از دو روز در خلیج فارس بی فایده بود و پیكر این شهید برای همیشه در دریای خلیج فارس باقی ماند.
وقتی آقا اسحاق همسایه مسجد شد
سال ۴۵ در یکی از آبادیهای کوهستانی روستای کیشان بندرعباس به دنیا آمد. در کنار مدرسه به مکتبخانه هم میرفت تا قرائت قرآن کریم را به خوبی فرا گیرد. بعدها که بزرگتر شد در برنامههای فرهنگی مسجد شرکت میکرد. وقتی خانوادهاش در محله درخت سبز کمربندی بندرعباس ساکن شدند. متوجه شد که خانهشان در نزدیکی مسجد محل قرار دارد. بسیار خوشحال شد که همچنان میتواند در مسجد حضور داشته باشد. به این صورت اولین نقطهای که او را به خود کشاند مسجد محله بود.
در بحبوحه انقلاب با اینکه نوجوانی بیش نبود، در تظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت میکرد. البته برادر بزرگترش گنجعلی نیز الگوی رفتاری او بود. آقا اسحاق در میان تظاهرکنندگان بیمحابا اعلامیههای امام را توزیع میکرد اما تا وقتی که مأموران با گاز اشکآور تظاهرکنندگان را متفرق نمیکردند به کارش ادامه میداد. در یکی از آن روزها، خانوادهاش دل نگران برادر بزرگتر شدند. آقا اسحق دنبال برادرش گشت تا اینکه گنجعلی را با تعداد زیادی اعلامیه در زیر یکی از ماشینهای پارک شده پیدا کرد.
سرلشکر سلامی: رژیمصهیونیستی تاوان شهادت سعید آبیار مستشار ایرانی را خواهد پرداخت و در انتظار پاسخ باشد.
@Farsna
راه جبهه برای آقا اسحاق بسته شد
با شروع جنگ تحمیلی این دو برادر عازم جبهههای نبرد شدند. آقا اسحاق در یکی از عملیاتها از ناحیه صورت مجروح شد. اما باز عازم جبهه شد تا اینکه به عضویت سپاه درآمد و در واحد تخریب لشکر ثارالله به فعالیت پرداخت.
در حین عملیات والفجر ۴ در سال ۶۲ در پنجوین همراه با دیگر دوستانش در واحد تخریب مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت و آقا اسحاق از ناحیه پا به شدت مجروح شد. او را به بیمارستان امام خمینی (ره) تهران منتقل کردند و به همسرش هم خبر ندادند. ۸ ماه در بیمارستان بود. موقعی همسرش بر بالین او حاضر شد که دیگر آقا اسحاق میتوانست از تخت بلند شود. یک سال از مجروحیتش سپری شد، اما او دیگر نمیتوانست به جبهه برود.
به همین خاطر پایگاه ابوموسی که یکی از مناطق عملیاتی دریایی سپاه بود را انتخاب کرد. آنجا مسؤول رادار در کوه حلوای ابوموسی شد و با وجود اینکه رسته موظفی او مخابراتی بود، اما در عملیات دریایی شرکت میکرد که موفق شده بود بیش از ۸ فروند کشتی متخاصم را منهدم کند.
آقا داماد فعلاً در واحد تخریب حضور دارند
آقا اسحاق در سال ۶۱ به واسطه خواهرش نیمه گمشدهاش را پیدا کرد. در آن زمان آقا داماد ۱۶ سال و عروس خانم ۱۴ سال داشتند. رسم داشتند که نشان عروس را داماد بیاورد. اما مادر داماد خودش آورده بود. مادر عروس معترض شد. مادر داماد هم گفت: آقا داماد در دوره آموزشی در کرمان هستند. آن زمان آقا اسحاق داشت دوره آموزش تخریب را میگذارند.
روزی که برای آخرینبار میخواست به محل مأموریتش برود. چند بار با دخترش خداحافظی کرد. او را در آغوش گرفت و بوسید. اما باز بر میگشت، انگار به دلش افتاده بود که این آخرین دیدار است تا بالاخره دل به دریا زد و رفت.
کم حرف و مهربان بود,وقتی که عصبانی می شد به گوشه ای خلوت می رفت و خودش را ارام می کرد,چند بار تا در حیاط می رفت ولی دوباره بر می گشت و دختر دوساله مان را در اغوش می گرفت و می بوسید.
دفعه ی اخر که داشت می رفت,هر چه کرد در حیاط راببندد در بسته نمی شد وباز هم برگشت وبچه را بغل کرد و بوسید.انگار به دلش افتاده بود که این اخرین دیدارست.
همیشه می گفت:من شهید می شم ,حتی جسدم هم به شما نمی رسه!ولی کسی باور نمی کرد.
خبر شهادتش بعد از ده روز رسید اما پیکر مطهرش در آبهای ابوموسی برای همیشه ماند.
همسر شهید اسحاق دارا
منبع: بر گرفته از کتاب از جنس دریا