در بحبوحه انقلاب با اینکه نوجوانی بیش نبود، در تظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت میکرد. البته برادر بزرگترش گنجعلی نیز الگوی رفتاری او بود. آقا اسحاق در میان تظاهرکنندگان بیمحابا اعلامیههای امام را توزیع میکرد اما تا وقتی که مأموران با گاز اشکآور تظاهرکنندگان را متفرق نمیکردند به کارش ادامه میداد. در یکی از آن روزها، خانوادهاش دل نگران برادر بزرگتر شدند. آقا اسحق دنبال برادرش گشت تا اینکه گنجعلی را با تعداد زیادی اعلامیه در زیر یکی از ماشینهای پارک شده پیدا کرد.
سرلشکر سلامی: رژیمصهیونیستی تاوان شهادت سعید آبیار مستشار ایرانی را خواهد پرداخت و در انتظار پاسخ باشد.
@Farsna
راه جبهه برای آقا اسحاق بسته شد
با شروع جنگ تحمیلی این دو برادر عازم جبهههای نبرد شدند. آقا اسحاق در یکی از عملیاتها از ناحیه صورت مجروح شد. اما باز عازم جبهه شد تا اینکه به عضویت سپاه درآمد و در واحد تخریب لشکر ثارالله به فعالیت پرداخت.
در حین عملیات والفجر ۴ در سال ۶۲ در پنجوین همراه با دیگر دوستانش در واحد تخریب مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت و آقا اسحاق از ناحیه پا به شدت مجروح شد. او را به بیمارستان امام خمینی (ره) تهران منتقل کردند و به همسرش هم خبر ندادند. ۸ ماه در بیمارستان بود. موقعی همسرش بر بالین او حاضر شد که دیگر آقا اسحاق میتوانست از تخت بلند شود. یک سال از مجروحیتش سپری شد، اما او دیگر نمیتوانست به جبهه برود.
به همین خاطر پایگاه ابوموسی که یکی از مناطق عملیاتی دریایی سپاه بود را انتخاب کرد. آنجا مسؤول رادار در کوه حلوای ابوموسی شد و با وجود اینکه رسته موظفی او مخابراتی بود، اما در عملیات دریایی شرکت میکرد که موفق شده بود بیش از ۸ فروند کشتی متخاصم را منهدم کند.
آقا داماد فعلاً در واحد تخریب حضور دارند
آقا اسحاق در سال ۶۱ به واسطه خواهرش نیمه گمشدهاش را پیدا کرد. در آن زمان آقا داماد ۱۶ سال و عروس خانم ۱۴ سال داشتند. رسم داشتند که نشان عروس را داماد بیاورد. اما مادر داماد خودش آورده بود. مادر عروس معترض شد. مادر داماد هم گفت: آقا داماد در دوره آموزشی در کرمان هستند. آن زمان آقا اسحاق داشت دوره آموزش تخریب را میگذارند.
روزی که برای آخرینبار میخواست به محل مأموریتش برود. چند بار با دخترش خداحافظی کرد. او را در آغوش گرفت و بوسید. اما باز بر میگشت، انگار به دلش افتاده بود که این آخرین دیدار است تا بالاخره دل به دریا زد و رفت.
کم حرف و مهربان بود,وقتی که عصبانی می شد به گوشه ای خلوت می رفت و خودش را ارام می کرد,چند بار تا در حیاط می رفت ولی دوباره بر می گشت و دختر دوساله مان را در اغوش می گرفت و می بوسید.
دفعه ی اخر که داشت می رفت,هر چه کرد در حیاط راببندد در بسته نمی شد وباز هم برگشت وبچه را بغل کرد و بوسید.انگار به دلش افتاده بود که این اخرین دیدارست.
همیشه می گفت:من شهید می شم ,حتی جسدم هم به شما نمی رسه!ولی کسی باور نمی کرد.
خبر شهادتش بعد از ده روز رسید اما پیکر مطهرش در آبهای ابوموسی برای همیشه ماند.
همسر شهید اسحاق دارا
منبع: بر گرفته از کتاب از جنس دریا
وصيتنامه
بسمه تعالى
اين وصيتنامه اينجانب سراپا تقصيراسحق دارا است.
با سلام ودرود به رهبربزرگ و ملت شهيدپرورايران. خانواده ام، اين را بداند كه منآگاهانه به اين راه پانهادم و بخواست خداوند تا بتوانم دينخود را به جـمهورى اسلامىاداء نمايم. اى بـرادرم و خواهرم و پدرم و مادرم و همسرم، همه شما بدانيد كه مـيخواهيد راه مرا ادامه بدهيد بايد صبرانقلابى داشته باشيد و ايمان خود را قوى كنيد. همانند امام كه درمـقابل هيچ چيزى و هيچ ابرقـدرتى ترس و واهمه نداشته باشى و فقط پايبند به انقلاب وخداوند متعال باشى. و اين را هم بدانيد كه يك فرزند و دو فرزند براى خدا و امام حـسين كم است ، و بايد اگر لازم باشد همه فرزندان خود و درآخربار خودتان را هم فـداى امام حسين بكنيد. چون همه ما متعلق بخداوند هستيم و او صاحب اختيارماست. و به ملت شهيدپرورايران ميگويم كه اين حرف را آويـزه گـوش خود قرارداده . مرگ، مرگ، مرگ كه هركجا كه باشيم سراغ مامى آيد، چهدرصحرا و چه در زيرزمين هاى محكم و چه روى تشك نرم خوابيده باشيم. پس چه بهتر است كه مرگ ما را درحال بيدارى و نبرد آغوش بكشيد.
و اى برادران پاسدارم
و بـسيجيان و ارتـش و شهربانى، همه شما براى اين ملت و كشورهاى خـارج نمونه اسلام هستيد، وهمه شما را مانند يك تلويزيون تماشا ميكنند پس اخلاق خود را هـمينطورى كه در جبهه ها نشان داديد درشهرها هم نشان بدهيد. اى خانواده هاى شهداء، شما هـميشه بعد از نـمازصبح زيارت عـاشورا را بـيادداريد، چون فرزندانشما هميشه درجـبهه ها زيارت عـاشورا را ميخوانند و عاشق اين دعا هستند، شما هم با خواندن اين دعا روح آن را شاد ميبخشيد.
والسلام
اسحق دارا