شاعری خسته ام از دست تو بیمار منم
راوی چشم تو در این همه اشعار منم
گفته بودم همه جا وصف نگاه تو ولی
زخمی حادثه ی چشم تو این بار منم
میهمان شب و مهتابم و تا وقت سحر
همدم لب به لب بسته ی سیگار منم
کوه سنگی شده معبود من ای وای..اگر
دلخوش از عاطفه ی سنگی دیوار منم
بر سر کشمکش کشور آغوش تو آه
شاه بی خاصیّت بزدل قاجار منم
من همان کهنه ردیفم به خدا در غزلت
در خم قافیه هایی که نه انگار منم
بس کن از گردش این ثانیه ها هیچ نگو
نقطه ثابت این گردش پرگار منم
تو برو پابکش از شعر من و این غزلم
از خودم از تو و این فاصله بیزار منم
خسته از شعر من و این همه اصرار تویی
دلخور از حسرت یک ریزه ی دیدار منم
🦋🌷🦋
به دنبال دلی هستم که همرنگ دلم باشد
میان باغچه قلبم هم پا وهم بوی گلم باشد
به دنبال دلی هستم که باران را ابری باشد
چو من خیس از دل دریا وموج باورم باشد
به دنبال دلی هستم که ساحل را دوست دارد
میان دود و آتیشم سبو و ساغرم باشد
اگر هستی بسم الله بزن زنگو سلامی کن
سلامت را خریدارم،اگر مهرم پناه و دلبرم باشد
🦋🌷🦋
شاعری خسته ام از دست تو بیمار منم
راوی چشم تو در این همه اشعار منم
گفته بودم همه جا وصف نگاه تو ولی
زخمی حادثه ی چشم تو این بار منم
میهمان شب و مهتابم و تا وقت سحر
همدم لب به لب بسته ی سیگار منم
کوه سنگی شده معبود من ای وای..اگر
دلخوش از عاطفه ی سنگی دیوار منم
بر سر کشمکش کشور آغوش تو آه
شاه بی خاصیّت بزدل قاجار منم
من همان کهنه ردیفم به خدا در غزلت
در خم قافیه هایی که نه انگار منم
بس کن از گردش این ثانیه ها هیچ نگو
نقطه ثابت این گردش پرگار منم
تو برو پابکش از شعر من و این غزلم
از خودم از تو و این فاصله بیزار منم
خسته از شعر من و این همه اصرار تویی
دلخور از حسرت یک ریزه ی دیدار منم
🦋🌷🦋
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود
انگار پای عقربه ها لنگ می شود
تکراری اند پنجره ها و ستاره ها
خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود
پیغام آشنا که ندارند بلبلان
هر ساز و هر ترانه بدآهنگ می شود
انگار بُعد فاصله ها بی نهایت است
انگار هر وجب دو سه فرسنگ می شود
باران بدون عاطفه خشکی می آورد
رنگین کمان یخ زده بی رنگ می شود
هر کس به جز عزیز دلت، یک غریبه است
وقتی دلت برای دلی تنگ می شود......
🦋🌷🦋
آنقدر نشستیم ؛که در حسرت دیدار..
آیینه ترک خورد و تو؛ انگار نه انگار..
بسیار میان من و تو؛ فاصله انداخت..
بی مهری چشمان، تو و این همه دیوار..
عمری است؛ که در خوابی و رویای بلندت..
تا وقت سحر دیده، مرا پیش تو بیدار..
نادیده گرفتند، همه شهر دلم را..
هر بار که چشمان؛ مرا کرده ای انکار..
بارید به روی سرم، این خاطره ها..
من له شدم ؛از سختی و سنگینی آوار..
جرمم همه این بود، که از عشق نوشتم..
پایان من و دست تو ،و حلقه ی این دار..
برگرد به این کوچه ی ،بن بست قدیمی..
این پنجره را رو به تو وا، کرده ام این بار..
🦋🌷🦋
ساکنم بر درِ میخانه که میخانه از اوست
می خورم باده که این باده و پیمانه از اوست
گر به مسجد کشدم زاهد و ، در دیر کشیش
چه تفاوت کند ، این خانه و آن خانه از اوست
خویش و بیگانه اگر رحمت و زحمت دهدم
رحمت خویش از او ، زحمت بیگانه از اوست
روزگاریست که در گوشه ی ویرانه ی دل
کرده ام جای که این گوشه ی ویرانه از اوست
گر چه پروانه دلی سوخت ز شمعی چه عجب
شمع از او ، محفل از او ، هستی پروانه از اوست,,
نیم آدم که از آن دانه ی گندم نخورم
من از او ، جنت از او ، خوردن از او ، دانه از اوست
سنگ زد عاقل اگر بر سر دیوانه ی ما
سنگ از او عاقل از او ، این دل دیوانه از اوست
حضرت سلطان عشق مولانای جان
🦋🌷🦋
بیا امشب مرا مهمان کن در باغ زلفانت
بیا تا شانه ای باشم برای زلف پیچانت
بیا که حال قلبم سخت اندوهگین و بیمار است
بیا مرحم بنه بر جان من با آن دو دستانت
دلم زخمی شد و آخر ندانی حال این دل را
اثابت کرد تیری که خطا خورده ز مژگانت
بیا عاشق شویم از نو و طرح عشق بر اندازیم
شدم مجنون هر صحرا و دل بستم به چشمانت
اگر قسمت شود روزی بیایی لحظه ای پیشم
کنم جانم فدای تو و هستم گوش به فرمانت
🦋
گر بمانی با دلم با تو نفس خواهم کشید
آتش عشق تو را بر بوم دل خواهم کشيد
از گل رويت گلاب قمصر و کاشان مهر
در دلم می جوشدو از نو نفس خواهم کشيد
کوچه باغ عشق تو گلزار سبز آرزوست
چون بهارنارنج به دامان غزل خواهم کشيد
ای که از عشقت مستم در شراب لعل تو
بوسه هايت را به رنگ ارغوان خواهم کشید
🦋
دو قشر از مردم هیچ وقت حالشون خوب نیست👇
1⃣ یکی اونایی که
حرف هیچکس رو گوش نمیدن (خودراي)
2⃣ دوم اونایي که
حرف همه رو گوش میدن و اهمیت میدن (دهن ببین)
💠💠