eitaa logo
کودک و خانواده
190 دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.3هزار ویدیو
12 فایل
سبک زندگی و تربیت کودک
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ¦ چرا سید بحرالعلوم سیدبن‌طاووس و مقدس اردبیلی این قدر با امام‌زمان «عجّل‌اللهُ‌تَعالیٰ‌فرجهُ‌الشریف» رفیق بودن ولی من نه؟!... 🎙 ¦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ يكی از اشتباهات رايج برای احساس گناه می باشد... ❤️ در اين حالت فقط به دلیل اینکه دل کسی را نشکنید و به او آسیب نزنید چون به شما علاقه دارد و یا نیاز به حمایت دارد و بیشتر از روی ترحم با کسی ازدواج می کنید. 💚 آنقدر خودتان را نادیده می گیرید که بدون توجه به احساس و نیازهای واقعی خودتان و یا برای فرار از برچسب خودخواهی و یا نرنجاندن او با وی ازدواج می کنید. 💜 در این حالت شک نکنید پس از مدت کوتاهی احساس خفگی خواهید کرد و فقط زندگی را تحمل می کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکرشو نمیکرد 😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👌شما از این کارها نکنید ها🙈 😁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖اسم رمان جدید 💖 نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی با ما همـــراه باشـــــید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز 🍄قسمت ۳۱ اون شب بعد از اتمام سرم از بیمارستان مرخص شدم ساعت حول و حوش یک شب بود که من و مهدی از بیمارستان اومدیم بیرون. مونده بودیم کجا بریم از طرفی درب حوزه این موقع شب بسته بود و نگهبان درو باز نمیکرد از طرفی اگه میرفتم خونه خودمون مامان و بابام نگران میشدند که این موقع شب کجا بودم. بعد از کلی کلنجار رفتن تصمیم گرفتیم بریم خونمون ولی به کسی چیزی نگیم که من بستری بودم. خوشبختانه کسی کسی به پر و بالمون نپیچید که این موقع شب کجا بودید و از کجا میاین و من این رو مدیون اعتمادی هستم که پدر و مادرم به من داشتند. اون شب من و مهدی تو اتاق من خوابیدیم و صبح روز بعد یعنی صبح جمعه بعد از صرف صبحانه و دعای ندبه به حوزه برگشتیم. رابطه‌ی دوستانه‌ی من و سعید کماکان ادامه داشت. و من از این دوستی با احدی حتی ناصر چیزی نگفتم. سعید از یه خانواده‌ی اصیل بود و فرهنگی که داشت و شخصیت زیباش باعث شده بود این دوستی ادامه داشته باشه. تا جایی که تو سن سی و دو سالگی تصمیم به ازدواج گرفت و از اونجایی که سعید دوستم بود و تو این چند سال حسابی ازش شناخت داشتم ماندانا رو پیشنهاد دادم و اون هم با کمال میل پیشنهادمو قبول کرد. اما ماندانا بخاطر تفاوت سنی که با سعید داشت بهش جواب منفی داد. ماندانا سیزده سالش بود و سعید سی و دو ساله. سعیدی که هم باایمان بود هم خوش برخورد و هم پولدار و از همه مهمتر از یه خانواده‌ی اصیل و بافرهنگ بود. آرزوی هر دختری ازدواج با همچین پسریه. اما ماندانا بخاطر سنش جواب رد داد. و تو سن پانزده سالگی با پسر عموش که ده سال از ماندانا بزرگتر بود ازدواج کرد. عقد ماندانا رو من خوندم همون ماندانایی که وقتی به دنیا اومد و آوردنش خونه اولین نفر من بودم که بغلش کردم. اما حالا ماندانای کوچولو بزرگ شده و تو لباس عروسیش شبیه فرشته‌ها شده بود من و ناصر و فاطیما و ماندانا و مَمَل(محمدرضا) از جایی که سنامون به هم نزدیک بود شور و شیطنتمونم یکی بود. یادش بخیر چه قرارهایی که باهم میذاشتیم و چه پیتزاهایی باهم خوردیم و همشم من پولشو حساب میکردم. من و ناصر با ماشین دنبال ممل میرفتیم و از اونجا هم دنبال ماندانا و فاطیما کلی تو ماشین جیغ و داد راه مینداختیم و اخرشم خسته و کوفته یه رستورانی پیدا میکردیم و بعد از صرف شام دوباره شیطنتامون شروع میشد. خدا ما رو ببخشه چه آدمایی رو که با جیغامون ترسوندیم و چه چراغ قرمزایی رو که بی هوا رد کردیم. همیشه‌ی خدا هزینه‌ها پای من بود به بار نشد ناصر یا ممل حساب کنند. انگار براشون عادی شده بود وقتی شامشونو میخوردند بِر و بِر به هم نگاه میکردند و منتظر بودن من برم پای صندوق و کارت بکشم. یادمه یه شب از شهر زدیم بیرون و تو جاده با ماشین لایی میکشیدم که یهو تو تاریکی شب پلیس راهنمایی رانندگی ظاهر شد با اشاره‌ی من که گفتم بچه‌ها کمربنداتونو ببندید سر یه چشم برهم زدن همه چی عوض میشد انگار نه انگار که تا دو دقیقه پیش چه اَلَم شنگه‌ای تو جاده راه انداخته بودیم و الان شده بودیم تابع قانون با ایست پلیس ماشینو نگه داشتم ماموره اومد کنار من و گفت -مدارک ماشین لطفا با خونسردی تمام مدارکمو از داشبورد برداشتم و گفتم -بفرمایید مامور یه نگاهی به مدارک انداخت و گفت -خانم و اقا با شما چه نسبتی دارن نگاهی به عقب ماشین انداختم و گفتم -این اقا که کنارمه خواهرزادمه اون اقای پشت سرم داداشمه ناصر اون خانم برادرزادمه و اون خانم که گوشه تشریف دارن خواهرزادمه محمدرضای شیطون لبخندی زد و باشیطنت گفت -سلام اقای پلیس خوبید -ممنون شما چطورید -خوبم ممنون میگم آقای پلیس شما چند سالتونه -بنده بیست و هشت سالمه چطور؟؟ -واقعااا؟؟؟!!! آخه خیلی جوون به نظر میرسید فکر کردم بیست و سه ساله تونه ماموره هم گلی به گونه انداخت و گفت -خیلی ممنون شما لطف دارید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر وای فای خانه شما همیشه روشن هست، یا تلفن همراه 24 ساعته در جیب و بالای سر می گذارید،پس حتما این فیلم رو ببینید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باور کنید: هیچ رابطه بد زناشویی با بچه‌دار شدن، خوب نمی شود. هیچ رابطه بد زناشویی با چاق/لاغر شدن خوب نمی‌شود. هیچ رابطه بد زناشویی با قطع رابطه با خانواده همسر خوب نمی‌شود. هیچ رابطه بد زناشویی فقط با گذر زمان و افزایش سن زن و شوهر خوب نمی‌شود. هیچ رابطه بد زناشویی با تزریق ژل، بوتاکس،عمل زیبایی و ... خوب نمی‌شود. برای خوب شدن رابطه زناشویی باید به خود آن پرداخت( نه حاشیه ها) و مشکلات اصلی را حل کرد. مانند: مذاکره با هم هنگام اختلاف نظر گفتگو حتی زمان دلخوری و ناراحتی توجه و محبتهای هر چند کوچک کنترل خشم و پرخاشگری تفریح و فعالیت مشترک
👈 ۴۸۵ 👇 👌 ماه ۱۴۰۳ 🙏ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهماالسلام