eitaa logo
کودک و خانواده
189 دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.3هزار ویدیو
12 فایل
سبک زندگی و تربیت کودک
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 ۴۹۵ 👇 👌 ماه ۱۴۰۳ 🙏ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهماالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیه السلام: اَلْمُؤْمِنُ قَلیلُ الْکَلامِ کَثیرُ الْعَمَلِ، وَ الْمُنافِقُ کَثیرُ الْکَلامِ قَلیلُ الْعَمَلِ مؤمن کم حرف و پر کار است و منافق پر حرف و کم کار تحف العقول صفحه۳۹۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز قسمت ۳۹ شهر جده یه شهر رویایی و خیلی شیک بود. شنیده بودم عربستان یه کشور پولداره ولی فکر نمی‌کردم تا این قد که شهر به این کوچیکی این قدر زیبا باشه. لازم به ذکره قبل از اعزام به مکه از جهتی که مرجع تقلید من آقای بهجت بودند و چند ماهی بود که از فوتشون گذشته بود به ناچار مجبور شدم مرجعم رو عوض کنم و طبق تحقیقاتی که انجام داده بودم اقای وحید خراسانی رو انتخاب کردم و زاهدان که بودم یه رساله جامع که مناسک حج رو هم توضیح داده باشه خریدمو با خودم بردم. تو مسیر هواپیما مناسک و احکام حج رو مطالعه میکردم. فرودگاه جده که رسیدیم برای شستن دست و صورتم به سرویس‌های بهداشتی رفتم و کتابی که تا اون لحظه دست من بود رو سپردم به علیرضا ناگفته نماند که زیارت آل‌یاسین جیبی هم داشتم که گذاشتم لای اون کتاب. وارد سرویس‌های بهداشتی که شدم و چون شلوغ بود و وضو گرفتنم خیلی طول میکشید وقتی برگشتم پیش بقیه دیدم همهمه شده و سر و صدا میاد از بچه‌ها پرسیدم -این سر و صدا چیه گفت -علیرضا رو بخاطر ورود غیرقانونی کتاب دستگیر کردند با دو دستم زدم تو سرم خاک بر سر شدم حالا چکار کنم. سراسیمه خودمو به علیرضا رسوندم. از بین ازدحام رد شدم تا رسیدم به علی طفلی از ترس رنگش پریده بود. و از طرفی شُرطه های عربی اذیتش میکردند که این کتاب و از کجا آوردی علیرضا هم با هر زبونی تونسته بود بهشون بفهمونه که این کتاب مال من نیست فایده نداشت که نداشت. علیرضا با دیدن من شروع کرد به دست و پا زدن یکدفعه با دست اشاره کرد به من و به پلیس های فرودگاه گفت-کتاب مال اینه، مال خودشه، داد دست من تا بره وضو بگیره بخدا راست میگم این کتاب مال من نیست من که دیدم علیرضا اینقدر ترسیده طوری که رفیقش رو فروخت. خندم گرفت سعی کردم خندمو پنهان کنم. اما علیرضا متوجه لبخندم شد و باعصبانیت سرم داد کشید و گفت -زهرمار میخندی اینا میخوان منو بازداشت کنند خونسردی مو حفظ کردم و هرجوری که بود شکسته بسته با زبان عربی بهش فهموندم که این کتاب مال منه و کتاب خاصی نیست و تنها یه رساله احکامی هست که برای هیچکس ضرر نداره. پلیسایی که دور و برم بودند ک م کم داشتند قانع میشدند و کتابو بهم پس دادند. تا اینکه یکیشون گفت -بذارید یه بار دیگه لای کتابو ببینم با این حرف بدجور ترسیدم اگه زیارت آل‌یاسین رو لای اون کتاب ببینند. شاید اتفاق بدی میافتاد. آخه عربستان این چیزا رو شرک میدونه پلیس شروع کرد به ورق زدن با هر ورق انگار دل من و چنگ میزدند انقدر این کتاب رو ورق ورق کردم تا رسید به زیارت آل یاسین. آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم آرامشمو حفظ کنم. پلیس با دیدن زیارت نامه اومد نزدیک من اونقدر بهم نزدیک شد که صدای نفس هاشو می‌شنیدم با صدای کلفتش پرسید-ما هذا؟؟ بدون اینکه به چهره‌ش نگاه کنم گفتم -زیارت آل‌یاسین پلیسه که انگار اشتباه شنیده بود با عصبانیت داد زد-عاشورا؟؟؟ با کمی ترس گفتم -لا، اُنظر به، زیارتُ آل‌یاسین همه طلبه ها.....دوستام حتی مسولینمون از ترس یه کلام هم حرف نمیزدند. و فقط نگام میکردند. حتی علیرضا که از مخمصه نجات پیدا کرده بود تنهام گذاشت و رفت، پلیسه یه نگاهی به زیارت‌نامه انداخت و مکثی کرد و اونو با کتاب پس داد به من. وقتی کتابو بهم پس داد لبخندی زد و با زبون خودش یه چیزی بهم گفت و رفت. وقتی از استادم پرسیدم که ترجمه حرفش چی میشه گفت ترجمش میشه مواظب خودت باش. سرمو برگردوندم و به اون پلیسه که اروم داشت راه میرفت نگاه میکردم. برام قابل هضم نبود نه اون برخورد تندش نه معصومیت الانش تو فکر بودم که مصطفی گفت -اسماعیل اون پلیسه داره نگات میکنه سرمو دوباره برگردوندم و نگاش کردم لبخندی زد و برام دست تکون داد. نفس راحتی کشیدم. خداروشکر هرچی بود بخیر گذشت. مصطفی چمدونمو برداشت و منم دنبالش راه افتادم، سکوت کرده بودمو به کتابی که تو دستم بود نگاه میکردم، برام سوال پیش اومده بود که یه کتاب چرا باید اینقدر برای آل‌سعود خطرناک باشه. از همه مهمتر رفتار دوپهلوی پلیس فرودگاه برام معما شده بود. مصطفی سکوتمو شکست و گفت -اسماعیل اگه امکان داره من و تو و مهرداد تو یه اتاق باشیم فکر کنم عقایدمون به هم نزدیک باشه با پیشنهاد مصطفی موافقت کردم از طرفی مصطفی و مهرداد عقایدشون از من بالاتر بود. و من میتونستم ازشون استفاده کنم. از طرفی از دست علیرضا ناراحت بودم که اینطور ناجوانمردانه من و فروخت و تحویل پلیسا داد که اگه من جای علی بودم اینکارو نمی‌کردم. درد من اینه که چرا هیچکسی به داد من نرسید، همه از ترس یا پراکنده شده بودند یا فقط نگام میکردند. به خودم گفتم اونایی که جلو چند تا پلیس کم آوردن و ترس برشون داشت طوری که حاضر نشدند از حقانیت رساله مرجع تقلید شیعه و زیارت آل‌یاسین دفاع بکنند چطور میتونند یاری‌گر امام زمان باشند
🔴 بدترین زمان و دیدن ♻️ بدترین زمان و دیدن کودکان، بلافاصله بعد از بیداری و لحظاتی قبل از خوابیدن است. 🔹طبق پژوهش‌های انجام شده بر روی و کودکان، مشاهدهٔ تلویزیون در سنین قبل از مدرسه به خصوص زیر دو سال، باعث کاهش عملکرد صحیح مغز، حافظه‌ی‌فعال و و توجه کودکان می‌شود. ‌
👈 ۴۹۶ 👇 👌 ماه ۱۴۰۳ 🙏ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهماالسلام