eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.5هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
145 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
به خوب بودن و شاد بودن و نو بودن ســــلام کن صبح که آغاز می‌شود به زندگی سلام کن آی‌ زندگی‌سلام‌سلام‌سلام 🌸صبحتون بخیر🌸 join🔜 @childrin1
🌸ســـــــلام 🌸صبح قشنگ اول هفتتون بخیر 🌸الـهـی 🌸حااااااال دلتون خـوب باشه join🔜 @childrin1
امروز روز 🌸 میلاد فرزند دلیر حیدر است میلاد عباس 🌸 امیر لشکر است میلاد علمدار کربلا 🌸 سلطان وفا حضرت ابوالفضل العباس(ع) بر همه عاشقانش مـبارک بـاد 🌸 join🔜 @childrin1
🐈⛈ گربه زیر باران⛈🐈 هوا سرد بود و باران می بارید. مانی روی مبل نشسته بود که متوجه صدای باران شد. مادربزرگ پرده را کنار زد تا مانی بتواند بارش باران را تماشا کند. یک گربه ی کوچولوی خیس کنار پنجره نشسته بود و می لرزید. مادربزرگ یک دستمال بزرگ به مانی داد و گفت زود باش برو گربه ی بیچاره را بیاور تا گرم شود. مانی رفت و با گربه کوچولو بازگشت. گربه کوچولو با مهربانی به مادربزرگ نگاه کرد و میو میو کرد. مادربزرگ برایش یک تکه سوسیس و یک ظرف شیر آورد. گربه کوچولو خیلی خوشحال شد و فورا شروع به خوردن شیرها کرد و بعد سوسیس را بو کرد و آن را هم خورد. مادر بزرگ روی مبل نشست و شروع به بافتن بافتنی اش کرد. مانی هنوز با ذوق زیادی مشغول تماشای گربه کوچولو بود و با خودش فکر می کرد که از این به بعد او را پیش خودم نگه می دارم و از او مراقبت می کنم. مانی از مادربزرگ پرسید: شما اجازه می دهید این گربه را همین جا نگه داریم و از آن مراقبت کنیم؟ مادربزرگ دوست نداشت اجازه بدهد ولی وقتی به چشمهای مانی نگاه کرد و خوشحالی مانی را دید نتوانست مخالفت کند. مادربزرگ لبخندی زد و گفت: باشه عزیزم، اما باید داخل حیاط برای او خانه ای درست کنی. مانی گفت من دوست دارم همین جا بین ما باشد. مادربزرگ گفت: مانی جان ما مسلمانیم و نماز می خوانیم اگر یک موی گربه به لباسمان بچسبد نمازمان قبول نیست. تازه این کار اصلا بهداشتی نیست و باعث بیماری می شود. تو می توانی داخل حیاط برای گربه ی ناز و کوچولویت یک خانه ی گربه ای قشنگ درست کنی و از او مراقبت کنی. مانی گفت: بله همین کار را می کنم. مادربزرگ گفت حالا یک اسم برایش انتخاب کن. مانی کمی فکر کرد و گفت: اسمش را می گذارم "کوچولو" ! مادربزرگ لبخندی زد و گفت: خوبه... راستی کوچولو کجاست؟ مانی نگاهی زیر مبل کرد و دید کوچولو زیر مبل مادربزرگ مشغول بازی کردن با کلاف نخ است. کوچولو آنقدر به کلاف نخ چنگ زده بود که خودش را هم لای نخها گم کرده بود. مادربزرگ گفت: اوووه ... یادم رفته بود که گربه ها عاشق کلاف نخ هستند. مانی و مادربزرگ کمک کردند و نخ ها را از دور دستهای کوچولو باز کردند. مادربزرگ گفت: حالا دیگر با این نخ ها باید یک تشک برای خودش درست کنم. مانی خندید و گفت: تشک ! خیلی خوبه ،دستتون درد نکنه. چه مادربزرگ مهربونی . حالا دیگر باران بند آمده بود و وقتش رسیده بود که مانی ساختن خانه ی گربه ای را شروع کند. ⛈ 🐈⛈ ⛈🐈⛈ join🔜 @childrin1
#شعر نان و باران join🔜 @childrin1
🌸یک روز قشنگ 🌸یک دل خـوش 🌸یک لب خنـدان 🌸یک تن سالــم 🌸دعای امروز من 🌸برای هرروز شما 🌸روزتون زیـبااااا join🔜 @childrin1
🌳🍂الاغ بی دماغ🍂🌳 یک دماغه بود، بزرگ بود. دراز بود. چاق بود. دماغ نبود چماق بود. رو صورت الاغ بود. الاغه، دماغه رو دوست نداشت. نگاش که می کرد، غصه‌ش می شد. اشکش در می اومد. اون وقت عر و عر می کرد. عرعر، عرعر. خیلی عر و عر می کرد. گوش دماغه رو کر می کرد. یک روز دماغه خسته شد. از الاغه لجش گرفت. بهش گفت: «حالا که این طوره، منم قهر می کنم، می ذارم می رم.» الاغه گفت: «خب قهر کن برو. عر عر! چه بهتر.» آن وقت دماغه از الاغه قهر کرد، گذاشت رفت. رفت که رفت. الاغه بی دماغ شد. دماغه بی الاغ شد. 👆👆👆 🌳 🍂🌳 🌳🍂🌳 🍂🌳🍂🌳 🌳🍂🌳🍂🌳 Join🔜 @childrin1
🌺پنجم شعبان رسید به عالمی جان دمید معصومِ ششمِ دین سفیر حق،عابدین جان امام حسین(ع) آمده با شور و شِین🌺 ✨میلاد امام چهارم شیعیان امام زین العابدین علیه السلام مبارک باد.✨ join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا