eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.5هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
146 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
@childrin1کانال دُردونه.m4a
5.18M
#قصه_صوتی " ساقه نی" (با صدای پگاه رضوی) 👆👆👆 🎲 ❤️🎲 🎲❤️🎲 ╲\╭┓ ╭❤️🎲 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
۵ شهریور ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵ شهریور ۱۳۹۸
@childrin1دُردونه..mp3
2.47M
#لالایی_صوتی "بالش ابری" 💖 🌻💖 💖🌻💖 🌻💖🌻💖 ╲\╭┓ ╭💖🌻 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
۵ شهریور ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵ شهریور ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ شهریور ۱۳۹۸
🌸ســـلام خوبان 🍃چهارشنبه تون بخیر و نیکی 🌸دلتون بی درد و غصه 🍃زندگیتون شیرین و عاشقانه 🌸دنیاتون غرق در شادی و آرامش #صبح_زیباتون_بخیر ╲\╭┓ ╭🌸 🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
۶ شهریور ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ شهریور ۱۳۹۸
۶ شهریور ۱۳۹۸
🔴چگونه خدا را به کودکان خود معرفی کنیم؟ معمولاً کودکان از سن سه سالگي با نام خدا آشنا ميشوند. در اين سن کودکان از سطح تفکر بسيار ابتدايي برخوردارند و تنها مسائل محسوس را درک ميکنند. بنابراين بسياري از کودکان خداوند را به صورت يک انسان تصور ميکنند. پرسشهايي مثل "خدا کجاست؟"،"چه ميخورد؟" و... ناشي از همين تصوير کودکانه است. اما آيا اين خدا مهربان و دوست داشتني است يا اخمو و بد اخلاق؟ اين هنر پدر و مادر است که خدا را چگونه به فرزندشان نشان دهند. تصويري که از خدا در ذهن کودک ايجاد ميشود در ضمير ناخودآگاه کودک باقي ميماند و تأثيری ماندگار در احساسات مذهبی کودک در آينده خواهد داشت. بنابراين والدين بايد کاری کنند که زيباترين تصوير ممکن از خدا را در ذهن کودک ايجاد کنند. براي اين کار بايد به چند نکته توجه داشت: ❤️تصوير كودكان از خدا معمولاً شبيه تصويری است كه از والدين يا مربيان خود دارند. اگر آنها دلسوز، مهربان و قابل اعتماد باشند خداي ذهن کودک نيز همين صفات را خواهد داشت و اگر کج خلق، خسيس و بي وفا باشند خدای کودک نيز همين گونه خواهد بود. ❤️نبايد نام خدا را با عواطف منفی همراه ساخت. مثل اينکه "اگر مادر را اذيت کني خدا دوستت ندارد" بلکه خدا را با کلمات و احساسات مثبت ياد کنيد. مثلاً بگوييد "خدا بچه ها را دوست دارد"و برای اين دوستی قيد و شرطی قرار ندهيد. ❤️نعمتهاي طبيعی خدا را برای کودک بازگو کنيد و از خدا بخاطر آن نعمتها تشکر کنيد. مثلاً بگوييد "خدايا از اينکه اين چشمهای زيبا را به ما هديه دادي متشکرم". ❤️وقتی اتفاق خوبی می افتد آن را به خدا نسبت دهيد. مثلاً وقتي برف و باران ميبارد، يا گلی شکوفا ميشود بگوييد اينها کار خداست و در مقابل اتفاقات بد را به خدا نسبت ندهيد، مثلاً وقتي کودک از علت مريض شدنش ميپرسد نگوييد "خدا اينطور خواسته است. ╲\╭┓ ╭🌈🦋 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
۶ شهریور ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ شهریور ۱۳۹۸
۶ شهریور ۱۳۹۸
‍ 🌈🦋پری کوچولوی هفت آسمان🦋🌈 ☆قسمت دوم☆ این طرف را گشت، آن طرف را گشت تا یک سرنخ  دیگر پیدا کرد. خوشحال شد. سرنخ را گرفت و رفت. رفت و رفت تا رسید به یک گربه، گربه داشت با یک گلوله کاموای سفید بازی می‌کرد. پری کوچولو آهی کشید و گریه کرد. اشک‌هایش روی زمین چکید و توی خاک فرو رفت. گربه سرش را بلند کرد و او را دید. پرسید: «آهای میو ... تو کی هستی؟ اینجا چه کار داری؟» پری کوچولو گفت: «من پری هستم. مادرم را گم کرده‌ام.» گربه گفت: «خوب، اگر بخواهی من مادرت می‌شوم!» پری کوچولو دید که چاره‌ای ندارد، قبول کرد و دختر گربه شد. گربه با پری کوچولو بازی کرد. بعد هم او را لیس زد و نازش کرد. دم پشمالویش را هم روز او کشید تا سردش نشود. (کسی چه می‌داند، شاید پری کوچولوهای آسمانی به اندازه یک بند انگشت باشند!) اما یک مرتبه، چشم مامان گربه پری کوچولو به یک موش چاق و چله افتاد. از جا پرید و رفت و آقا موشه را گرفت و یک لقمه چپ کرد. پری کوچولو، این را که دید، گفت: «مادر من هیچ‌وقت کسی را اذیت نمی‌کرد. من نمی‌‌خواهم دختر تو باشم!» بعد هم قهر کرد و رفت. این طرف را گشت. آن طرف را گشت. هیچ سرنخی پیدا نکرد. خسته شد و از یک درخت بلند، بالا رفت. روی بلندترین شاخه آن نشست و تا صبح به آسمان نگاه کرد، چقدر دلش برای مادرش تنگ شده بود! صبح که شد، باران بارید. اما پری کوچولو همان بالا زیر باران ماند. (شاید پری‌ها زیر باران خیس نمی‌شوند!) باران تمام شد و آفتاب تابید. آن وقت یک رنگین کمان قشنگ درست شد. پری کوچولو داشت به رنگین کمان نگاه می‌کرد که یکدفعه چیز عجیبی دید. پری کوچولویی، هم قد خودش، رنگین کمان را گرفته بود و از آن بالا می‌رفت. پری کوچولویی، هم قد خودش، رنگین کمان را گرفته بود و از آن بالا می‌رفت. پری کوچولوی قصه ما با خوشحالی داد زد: «سلام دوست من! کجا می‌روی؟» پری کوچولوی دوم گفت: «سلام، دارم به آسمان، پیش مادرم بر می‌گردم.» پری کوچولوی اول با تعجب پرسید: «با رنگین کمان؟» پری کوچولوی دوم گفت: «آره؛ چون به آسمان می‌رسد، بار دوم است که این پایین گم شده‌ام. دفعه قبل هم با رنگین کمان بالا رفتم.» پری کوچولوی اول خوشحال شد. از روی شاخه درخت جستی زد و به طرف رنگین کمان پرید. آن را گرفت و بالا رفت. هر دو پری کوچولو، با هم به آسمان هفتم رسیدند. مادر هر دو تا منتظر آنها بودند. پری کوچولوها به بغل مادرهایشان پریدند و از خوشحالی گریه کردند. اشک‌هایشان ستاره شد و به ابرها چسبید. آن شب، آسمان پر از ستاره شد. اما ستاره‌های زمین، هنوز در دل خاک پنهان بودند! پایان... ╲\╭┓ ╭🌈🦋 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
۶ شهریور ۱۳۹۸