فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
یه بازی هیجان انگیز دونفره😁
کانال دردونه رو دنبال کنید و هر روز ایده های جالب ببینید.
💚 ∩_∩
(„• ֊ •„)💚
┏━━━∪∪━━━┓
🦔 @childrin1 🦔
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی
از این ایده میتونید استفاده کنید تا تو نقاشی هاتون آدمک های متفاوت بکشید😍
کانال دردونه رو به دوستان خود معرفی کنید.
❤️ ∩_∩
(„• ֊ •„)🧡
┏━━━∪∪━━━┓
💚 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
🐜🍌مورچه کوچولو در مزرعه موز🍌🐜
{اهداف قصه: تقویت حس همدلی، مهربانی و همذاتپنداری}
روزی از روزها مورچهی کوچکی به نام سیاهدونه در مزرعه بزرگ زندگی میکرد. چند کشاورز در این مزرعه موز میکاشتند. موزهای خوشبو و خوشگلی که هرروز زیر نور آفتاب گرم میخوابیدند تا رنگ پوستشان زرد شود و رسیده شوند. سیاهدونه هرروز از خواب بیدار میشد و با دوستانش از روی موزها سر میخوردنند و بازی میکردند.
سیاهدونه با دوستانش روی سر موزها میایستادند و دوردستها را نگاه میکردند. آنها عاشق موزها بودند و وقتی رنگ موزها زرد میشد از بوی آنها لذت میبردند. مزرعه موزها بهترین خانهای بود که سیاهدونه و دوستانش داشتند.
اما یک روز که سیاهدونه و دوستانش مشغول سرسره بازی روی موزها بودند ناگهان صدای گریهای شنیدند. گوشهایشان را تیز کردند و دنبال صدا را گرفتند. سیاهدونه و دوستانش دیدند یک بچه موز کوچولو زخمی شده و شاخه بالای سرش کمی شکسته است.
سیاهدونه رفت کنار بچه موز و او را دلداری داد. بچه موز اما دائم گریه و زاری میکرد و گفت: اااااه…خدایا..پوست زرد و خوشگلم خراشیده شده. شاخهام درد میکند… کمکم کنید. سیاهدونه با دوستانش دست به کار شدند. آنها از شاخهها پایین آمدند و خیلی زود چند شاخه نی پیدا کردند. از آن برای ساختن یک سوزن بزرگ استفاده کردند.
بعد سیاهدونه و دوستانش رفتند پیش آقای عنکبوت و مقداری نخ از او گرفتند و یک سوزن و نخ درست کردند و دوباره رفتند پیش موز کوچولو که داشت گریه میکرد. سیاهدونه با کمک دوستانش خیلی آرام شروع کرد به دوختن شاخه موز کوچولو. دوستان سیاهدونه هم تند تند و با صدای بلند برای موز کوچولو آواز میخواندند تا حالش خوب شود و دردی متوجه نشود.
موز کوچولو تا خواست دوباره داد و فریاد راه بیاندازد، سیاهدونه و دوستانش گفتند، دیگر تمام شد. ما شاخهات را دوختیم. حالا حالت خوب میشود. بیا دوباره با هم آواز بخوانیم تا حالت بهتر و بهتر شود.
ᐸᐸپایان>>
🐜
🍌🐜
╲\╭┓
╭ 🍌🐜🆑 @childrin1
┗╯╲
یک نقاشی برای آقای باغبان.mp3
3.51M
#قصه_صوتی
"یک نقاشی برای آقای باغبان "
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_کودکانه
نماآهنگ زیبای "لالایی حوض کاشی"
👆👆👆
🕋
✨🕋
🕋✨🕋
join🔜 @childrin1
🌸 🌸 🌸
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
چهارشنبه تـون عـالـی🌸🍃
امیدوارم نگاه پر مهر خـدا🌸🍃
همراه لحظه هـاتون سلامتی 🌸🍃
و نیکبختی گوارای وجودتـون🌸🍃
بـارش بـرکـت و نـعمت جـاری 🌸🍃
در زنـدگیتون
و نـور و عـشق الهی مـهمون 🌸🍃
دلتون باشه روزتون زیبـا🌸🍃
🍃🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃🌸@childrin1 🌸🍃
┗━━━━━━━━━┛
✨سلام ای علی اکبر حسین (علیهالسلام)✨
💚تو کربلا حیدر میاد
🖤شبه پیمبری میاد
💚الله اکبر! ، روبروم
🖤علی اکبری میاد
💚الله اکبر! اومدی
🖤الله اکبر! چه قدی!
💚الله اکبر! چه دلی!
🖤سرمست ذات احدی
🖤«والتین» یه آیه از لبات
💚«والیل» مال گیسوات
🖤سوار اسبت که میشی
💚نازل میشه «والعادیات»
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)💚
┏━━━∪∪━━━┓
💚 @childrin1 🖤
┗━━━━━━━━━┛
37.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_سینمایی
کارتون سینمایی «درون و بیرون»
قسمت(۱)
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
🥳بازی هدفدار
🥳👌یه بازی ساده و بدون هزینه برای توسعه مهارت های حرکتی و تمرکز بچه ها😍
عزیزانم شونه تخم مرغ حتماً ضدعفونی بشه، من خودم ترجیح میدم ضدعفونی کنم و بعد رنگ کنم وروغن جلا بزنم. اینجوری هم تمیز میشه هم کمی محکم تر و چند بار مصرف میشه برای بازی.
🐭 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐭
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
#قهرمان کوچک
یه قهرمان کوچک
که توی کربلا بود
اسمش علی اصغر
نور دل بابا بود
دشمنای خداوند
که خشم و کینه داشتن
اصغر شش ماهه رو
با لب تشنه کشتن
به روی دست بابا
کودک او فدا شد
سرباز کوچک ما
شهید کربلا شد
🏴 ∩_∩
(„• ֊ •„)🏴
┏━━━∪∪━━━┓
🥀 @childrin1 🥀
┗━━━━━━━━━┛
نذری مادربزرگ💚♥️
مادربزرگ من پخت
یک شله زرد عالی
رفتم کنار او زود
با ظرفهای خالی
او ریخت نذریاش را
در ظرفهای آبی
گفتم: چه با سلیقه
آبی و آفتابی
تزیین کردم آن وقت
من دانه دانهاش را
با دارچین نوشتم
یک «یا حسین» زیبا
وقتی تمام شد کار
مادربزرگ آمد
با مهربانی او
گفت: نذرت قبول باشد
◼️ ∩_∩
(„• ֊ •„)◾️
┏━━━∪∪━━━┓
💚 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
🌊🌈عرعرک به دریا میرود🌈🌊
عرعرک یک الاغ کوچک بود. او دوست داشت به دریا برود و آنجا را ببیند. از حرفهای صاحبش فهمیده بود که دریا زیاد دور نیست. جای خیلی قشنگی است، پر از آب است.
یک روز با خود گفت: «خسته شدم از بس کار کردم. هرروز کار، هرروز کار. درست است که ما خریم؛ ولی خرها هم احتیاج به استراحت و تفریح دارند.»
پس راه افتاد و از مزرعه بیرون رفت. رفت و رفت. به هر حیوانی که سر راهش میرسید، راه دریا را میپرسید. خلاصه بعد از چند ساعت راه رفتن، صدای موجهای دریا را شنید.
جفتکی زد و دوید. دریا را دید. فریاد زد: «عرعر… چقدر آب! عرعر … اینجا چقدر قشنگ است!»
بعد در ساحل شروع کرد به دویدن. اینطرف میدوید. آنطرف میدوید. شمش را به آب میزد. آببازی میکرد و جفتک میانداخت. با صدای بلند عرعر میکرد و آواز میخواند. ناگهان در هنگام جفتک بازی، ماهی نقرهای کوچکی را در ساحل دید. ماهی در خشکی افتاده بود. اینطرف و آنطرف میپرید و داشت میمرد. دیگر نمیتوانست نفس بکشد. عرعرک فوری با سُمش ماهی را در آب انداخت. ماهی نقرهای قلپ قلپ نفس کشید. کمکم حالش بهتر شد. رو به عرعرک کرد و گفت: «سُمَت درد نکند آقا الاغه… دیگر نمیتوانستم نفس بکشم. اگر دیرتر رسیده بودی، حتماً مرده بودم.»
عرعرک از دویدن و جفتک بازی خسته شده بود. آنجا نشست و گفت: «دشمنت بمیرد ماهی جان! حالا چی شده بود؟ چرا اینجا افتاده بودی؟»
ماهی نقرهای گفت: «خانه من آن دور دورهاست. ته دریاست… زیر آبها، صبح تا شب و بازی و شنا میکردم. مادربزرگم ماهی پیر و مهربانی است. امروز صبح که من بازی میکردم، او روی سنگی زیر دریا نشسته بود، به من گفت: «نقرهای جان، اینقدر دور این سنگ نگردد. برو یککم دورتر و جاهای دیگر را هم ببین؛ ولی خیلی دور نرو و مواظب کوسهها باش» گفتم: «من از کوسهها نمیترسم!»
مادربزرگم گفت: «کوسه تو را میخورد… حرف بیخود نزن!»
رفتم و توی علفهای دریایی شنا کردم. از وسط شقایقهای دریایی میگذشتم که نهنگی را دیدم. نهنگ پیر و مهربانی بود. از جلو چشمهایش میگذشتم که او گفت: «هی… بچه ماهی… مواظب کوسه باش!»
گفتم: «من از کوسه نمیترسم آقا نهنگه… اگر او را ببینم، جلویش شنا میکنم و سر به سرش میگذارم و…»
این چیزها را میگفتم که فریاد چند ماهی را شنیدم.
– کوسه… کوسه… فرار کنید… توی علفها قایم شوید…
برگشتم و دندانهای تیز و بلندی را دیدم که در عمرم ندیده بودم، دهانش بهاندازهی غار دریایی بود و چشمهایش کوچک، ولی وحشتناک! او با سرعت بهطرفم میآمد. سر راهش هر ماهیای را که میدید، درسته قورت میداد. نمیدانم چطوری فرار کردم. با چنان سرعتی شنا میکردم که در عمرم نکرده بودم. کوسه دنبالم بود. خیلی به من نزدیک شده بود. ناگهان هشتپای مهربانی یکی از پاهایش را دور کوسه حلقه کرد و فریاد زد: «برو. فرار کن…»
فرار کردم؛ ولی کوسه خیلی زود خودش را از دست هشتپا نجات داد و به دنبالم آمد. نمیدانستم کجا میروم و کجا هستم. نفهمیدم کی به ساحل نزدیک شدم که ناگهان موج بزرگی مرا به خشکی پرت کرد. توی ماسهها افتادم و دیگر نتوانستم به آب برگردم. تا اینکه تو مرا دیدی و نجاتم دادی.
عرعرک که ساکت و با دقت به حرفهای ماهی کوچولو گوش میداد. گفت: «عرعر عرعر چه ماجرایی؟ خب حالا راه برگشت را بلدی؟»
نقرهای گفت: «هشتپا را پیدا میکنم و از او کمک میگیرم. همه در دریا او را میشناسند.»
بعد نقرهای و عرعرک از یکدیگر خداحافظی کردند. نقرهای بالهاش را برای عرعرک تکان داد. عرعرک هم سمش را بالا برد. با صدای بلندی عرعر کرد و گفت: «حالا دیگر یک ماهی در دریا دوست من است.»
نقرهای هم گفت: «و یک الاغ هم در خشکی دوست من!»
🌈 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌊
┏━━━∪∪━━━┓
🌊 @childrin1 🌈
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1(1).mp3
4.03M
#لالایی_صوتی
"لای لای علی اصغر"
(عبدالمالکی)
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)🖤
┏━━━∪∪━━━┓
🌴 @childrin1 🌴
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_5924501811070240869.mp3
5.77M
#قصه_صوتی
"قهر بده"
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
47.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب شب تاسوعا است.
🌙شب ماه بنی هاشم، حضرت عباس (علیهالسلام).
امشب قصه شب تاسوعا رو ببینید.
🏴 ∩_∩
(„• ֊ •„)🏴
┏━━━∪∪━━━┓
🥀 @childrin1 🥀
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1.کانال دُردونه_5881859374300792813.mp3
4.66M
#قصه_صوتی
"یک آیه یک قصه"
این داستان (ستم چیست و ستمگر کیست آل عمران ۵۷)
╲\╭┓
╭ 📿🕌🆑 @childrin1
┗╯\╲
@ childrin1کانال دُردونه_5931351734151546393.mp3
16.58M
#لالایی_صوتی
لالایی برای علی اصغر (علیه السلام)
👆👆👆
🌴
🏴🌴
🌴🏴🌴
╲\╭┓
╭ 🏴🌴 🆑 @childrin1
┗╯\╲