eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
140 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺              🌺               🌺    🍃    🌸     🍃     🌸     🍃               🍃              🍃                      دوشنبه قـشنگـــ تـون بـخیـر🍃🌺 ان شاءالله امروزبهترین🍃🌸 روز زندگی تـون باشـه 🍃🌺 سرشارازشادی وآرامش🍃🌸 لبریزاز موفـقیت و لبخند 🍃🌺 و دعـای خـیـر بـدرقـه راهتـون🍃🌸 🍃🌸 ∩_∩ („• ֊ •„)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃🌺@childrin1 🌺🍃 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
38.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این قسمت (بابای من یه قهرمان) ✨ ∩_∩ („• ֊ •„)✨ ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 💚 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♤زبل خان♤ این قسمت«زبل خان و خرس خاکستری» 🎞 ∩_∩ („• ֊ •„)📺 ┏━━━∪∪━━━┓ 📺 @childrin1 🎞 ┗━━━━━━━━━┛
💚به مثالهای زیر توجه کنید... کودکی که همراه مادرش به فروشگاه رفته است می گوید:« مامان اینجا خیلی گرم است، من می خواهم ژاکتم را در بیاورم.» مادر هم که در همان موقع در حال حمل مقدار زیادی از اجناس خریداری شده است می گوید:« نه تو گرمت نیست اصلا هوای اینجا گرم نیست. اجازه نداری ژاکت را از تنت در بیاوری.» این عمل به شکل ناخودآگاه این تصور را در ذهن کودک می آورد که « شاید من واقعا نمی دانم چه حسی دارم.»  یا پدر وان حمام را برای پسر کوچکش پر می کند و از او می خواهد به داخل آن برود. وقتی کودک پایش را درون وان می گذارد، به خاطر داغی آب فریاد می کشد. پدر دستش را درون آب می برد و می گوید:« این آب که داغ نیست، ببین دست من نمی سوزد.»  به همین سادگی بدون آگاهی به کودک یاد میدهید که پیامهای ارسالی از بدنش را نادیده بگیرد و این رفتار در آینده باعث میشود کودک پیامهای گرما، سرما، درد، سیری و ... را نادیده بگیرد و به خود اعتماد نکند... رفتار کنیم .... 🐞 ∩_∩ („• ֊ •„)💚 ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 🐞 ┗━━━━━━━━━┛
‍ ⭐️💕 موفرفری و موقرمزی💕⭐️ ♧قسمت اول♧ یکی بود، یکی نبود. در شهر آدم کوچولو‌ها، دو کوتوله بودند. اسم یکی موفرفری بود و دیگری موقرمزی. آنها یک خانه کوچولو داشتند و با هم در آن زندگی می‌کردند. موفرفری مرتب وموقرمزی نامرتب بود. اتاق موفرفری تمیز و منظم بود، ولی اتاقموقرمزی کثیف و درهم و برهم. برای همین هم این دو همیشه با هم دعوا داشتند و از دست هم عصبانی بودند. موقرمزی، هر روز صبح، بعد از موفرفری از خانه بیرون می‌رفت. او در خانه یک کوتوله دیگر به نام خال‌خالی کار می‌کرد.موقرمزی وقتی به خانه برمی‌گشت، می‌‌دید دوستش همه جا را تمیز و مرتب کرده است. اما او که به بی‌نظمی عادت کرده بود، به دنبال وسایلش می‌گشت. وقتی آنها را پیدا نمی‌کرد، کشوها و کمدها را به هم می‌ریخت و می‌گفت: موفرفری! دیگر از دست این نظم و تمیزی‌ات خسته شده‌ام. من دلم می‌‌خواهد همه چیز جلو رویم باشد. چرا وقتی من پایم را از خانه بیرون می‌گذارم، تو همه چیز را در کمدها و کشوها می‌گذاری؟! موفرفری صبح خیلی زود از خانه بیرون می‌رفت. او، باغبان مخصوص کوتوله زرد بود. عصر وقتی به خانه برمی‌گشت، می‌دید همه جا به هم ریخته و نامرتب است. عصبانی می‌شد و فریاد می‌زد: من که دیروز همه جا را تمیز کرده بودم. باز این همه ریخت و‌ پاش! هیچ‌چیز سر جای خودش نیست. دیگر خسته شدم! بالاخره یک روز مرفرفری تصمیم گرفت دیگر اتاق موقرمزی را تمیز نکند. حالا چند روزی بود که اتاق موقرمزی به هم ریخته بود. همه وسایلش این طرف و آن طرف پخش و پلا بود. آن روز صبح، موقرمزی دیرش شده بود. آخر کوتوله خال خالی مهمانی بزرگی داشت و مهمان‌های مهمی به خانه‌اش دعوت شده بودند. برای همین هم موقرمزی باید زودتر از همیشه به سر کارش می‌رفت.  او با عجله لباس مخصوصش را پوشید و از خانه بیرون رفت. به خانه کوتوله خال خالی رسید. وارد آشپزخانه شد و شروع به کار کرد. دید که همه، لباس‌های مخصوصی پوشیده‌اند. موقرمزی هم کت قرمز و شلوار زردش را پوشیده بود. او باید به آشپز کمک می‌کرد و بعد هم غذاها را به سالن پذیرایی می‌برد. فوراً مشغول پوست کندن سیب‌زمینی‌ها شد. اما دید که کوتوله‌های دیگر به او نگاه می‌کنند و به پچ‌پچ حرف می‌زنند و می‌خندند. موقرمزی اول به روی خودش نیاورد. ولی هر چه می‌گذشت، از نگاه‌ها و خنده‌ها بیشتر ناراحت می‌شد. او با خود گفت: اینها امروز چرا این طور شده‌اند؟ چرا این طوری نگاهم می‌کنند؟ ادامه دارد...   ╲\╭┓ ╭⭐️💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه_6025965298132189753.mp3
1.56M
‍ ‍ ‍ " تلفن" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 💭 ∩_∩ („• ֊ •„)💭 ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه._6025965298132189756.mp3
3.81M
«کردی» ⭐️ ∩_∩ („• ֊ •„)⭐️ ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه شنبه 31مرداد ماهتون عالی🌸🪴 صبحتـون پـر از زیـبـایی 🌸🪴 امــروز از خــ🩷ــدا بــرای 🌸🪴 هـمه شمـا سه چـیز میـخـوام🌸🪴 اول ســلامـتی دوم سـعـادت 🌸🪴 سوم خیروبرکت درکارهاتون🌸🪴 روز خـوبـی داشته باشید🌸🪴 🪴 ∩_∩ („• ֊ •„)🪴 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌸 @childrin1 🌸 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا رقیه خاتون... سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشمهای کوچک تو خلاصه شده است... سلام بر کوچکی گامهایت... به تو و خاطرات در آتش رها مانده ات🔥 سلام بر تو که آتش کوتاهتر از دامنت نیافت...🔥 🖤 ∩_∩ („• ֊ •„)🖤 ┏━━━∪∪━━━┓ 🕯 @childrin1 🕯 ┗━━━━━━━━━┛
‍ ‍ سلام گلهای زندگی بچه‌های مهربون 🏴 امروز روز شهادت فاطمه‌ی سه ساله‌ی کربلا است. 😔 یعنی حضرت رقیه (که سلام خدا بر ایشان باد) 🥀 این روز رو به همه‌ی شما عزیزان تسلیت می‌گوییم. حالا به سمت حرم حضرت رقیه در سوریه بچرخیم و دست‌هامون را روی قلبمون قرار بدهیم و بگوییم : 🌟السلامُ علیک یا رقیه‌ی سه ساله🌟 و سلام دوم را به عمه‌جانشان حضرت زینب مهربان بگوییم: ✨سلام بر بانوی شجاع کربلا و عمه مهربان بچه‌ها✨ 🖤 ∩_∩ („• ֊ •„)🖤 ┏━━━∪∪━━━┓ 🕯 @childrin1 🕯 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 انیمیشن کودکانه از زندگی حضرت رقیه💚 🕯 ∩_∩ („• ֊ •„)💚 ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 🕯 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀مدح کودکانه عربی از زبان شهادت حضرت رقیه🥀 🥀✋یا حسین امامی مولای مولای☀️🥀 🕯 ∩_∩ („• ֊ •„)💚 ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 🕯 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ⭐️💕 مو فرفری و مو قرمزی 💕⭐️ ♧قسمت دوم♧ ظهر شد. مهمان‌ها یکی‌یکی آمدند. غذاها حاضر شده بود. او و چند نفر دیگر باید غذاها را به سالن می‌بردند. موقرمزی ظرف سوپ را برداشت و به سالن رفت. با دقت ظرف را روی میز گذاشت. ولی کوتوله خال خالی با خشم به او نگاه کرد و چشم غره‌ای رفت. موقرمزی ناراحت شد و با خود گفت: امروز چه خبر شده؟ چرا این طوری به من چشم غره می‌رود. من که کار بدی نکردم. او به آشپزخانه برگشت. ظرف سالاد را برداشت و پیش مهمان‌هارفت. این بار کوتوله خال خالی با خشم بیشتری نگاهش کرد و گفت: موقرمزی، تو در آشپزخانه‌ بمان! یک نفر دیگر، غذاها را بیاورد. از ناراحتی، صورت موقرمزی داغ و قرمز شد. پیش مهمان‌ها و بقیه آشپزها خیلی خجالت کشید. با عجله خود را به جای خلوتی رساند. کتش را در آورد و با دقت نگاه کرد. تمیز و مرتببود. پیراهنش سفید و صاف بود. به موهای قرمزش دست کشید. چیز عجیبی در آن نبود. به شلوارش نگاه کرد. ناگهان با تعجب به پاهایش خیره شد و گفت: وای!! به جای کفش، دمپایی پوشیده‌ام. آن هم چه دمپایی‌های کثیفی! تازه. لنگه به لنگه و پاره هم هستند. او فوری از همان‌جا به طرف خانه راه افتاد. تا کفش‌هایش را بپوشد و زود برگردد. در راه با خود گفت: خدا کند متوجه غیبت من نشوند. اگر آشپز بزرگ بفهمد که بدون اجازه او به خانه رفتم، حسابم پاک است. حتماً تنبیهم می‌کند.   ادامه دارد.... ╲\╭┓ ╭⭐️💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
یک بشقاب بامزه و خوشمزه برای صبحانه کوچولوهای شیطون و دوشت داشتنی 😍 بچه ها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه. 💕 🥗💕 ╲\╭┓ ╭ 🥗💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامان باباهای عزیز لطفا به بچه هاتون 🧒👧کمک کنید تا بتونن این کاردستی✂️ قشنگو بسازن... ◼️ ∩_∩ („• ֊ •„)◾️ ┏━━━∪∪━━━┓ 🥀 @childrin1 🥀 ┗━━━━━━━━━┛