eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
13.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
140 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۵۱ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۵۲ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"حیوانات" "Animals" 🐝 ∩_∩ („• ֊ •„)🐝 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛
‍ «اگه میخوای فرزندت به دوستاش حسودی نکنه این قصه رو واسش بخون» امروز نفس خیلی خوشحال بود او توانسته بود با فکر کردن و همفکری با پدر و مادرش یک گنجینه پر از الماس پیدا کند. نفس خیلی خوشحال بود و دوست داشت به پارک برود. او میخواست با بچه های دیگر بازی کند تا این خوشحالی را با آنها تقسیم کند. برای همین از مادرش درخواست کرد تا به پارک بروند. وقتی به پارک رسیدند نفس نزدیک دوستانش رفت و مشغول چرخ و فلک بازی شدند. ناگهان نفس چیزی دید که فورا چرخ و فلک را نگه داشت. دوست نفس روی یک پله نشسته بود او سرش را پایین انداخته بود و ناراحت بود نفس گفت: ناراحتی به نظرم چی شده؟". دوست نفس گفت: " من مثل بچه های دیگه نمیتونم خوب بدوم. خیلی بهشون حسودیم میشه! نفس لبخندی زد و گفت فکر کنم قصه گنجینه الماس رو نشنیدی بزار برات تعریف کنم یکی بود یکی نبود. توی یک جنگل بزرگ بچه شیری بود که همیشه ناراحت بود او به بقیه حسودیش میشد. چون یه گنجینه ارزشمند رو هنوز پیدا نکرده بود. همینطور که بچه شیر ناراحت یه گوشه نشسته بود، گرگی اومد و کنارش نشست گرگی یه گنجینه در دستانش داشت. در گنجینه را باز کرد و داخل آن چند الماس درخشان داشت یه الماس را برداشت و به بچه شیر گفت: " این الماس قدرت منه. قدرت من در کار گروهی. "، سپس الماس دیگری برداشت و گفت: " این هم الماس شجاعت منه .. بچه شیر وقتی الماس های گرگی را دید به او حسودی کرد دوباره ناراحت شد و سرش را پایین انداخت. کمی نگذشته بود که خرگوشی هم از دور دیده می شد. خرگوشی هم یه گنجینه در دست داشت. او پیش بچه شیر و گرگی نشست. گرگی گفت: " ببینم تو به من حسودیت نمیشه؟ ببین من چه گنجینه با ارزشی دارم توش دوتا الماسه خرگوشی جواب داد: نه! چرا حسودیم بشه؟ منم داخل گنجینم الماسهای براقی دارم و بعد در گنجینه را باز کرد و یک الماس را برداشت و گفت این الماس با هوشیه منه."، سپس، الماس دیگری برداشت و گفت اینم الماس تيزبيني من هستش. وقتی میدونم خودم چه الماسایی دارم چرا باید به تو حسودیم بشه؟!" و بعد خندید. اما بچه شیر هم به گرگی حسودی می کرد و هم به خرگوشی بچه شیر ناراحت بود دلش میخواست مثل گرگی و خرگوشی الماس داشته باشد. او میخواست یک گنجینه الماس داشته باشد اما نداشت و ناراحت بود. او خیلی به بقیه حسودی می کرد. خرگوشی به بچه شیر گفت: ببینم تو چرا حسودی میکنی؟ مگه تو گنجینه الماس نداری؟ بچه شیر با صدای لرزان جواب داد: " نه من هیچی ندارم!". گرگی خندید اما خرگوشی تعجب کرد. خرگوشی گفت: مگه میشه نداشته باشی؟ همه موجودات زنده این گنجینه رو دارن. شاید تو پیداش نکردی! بچه شیر گفت نه من ندارم آخه ...".بچه شیر در حال حرف زدن بود که کرمی از زیر زمین بیرون آمد. کرمی هم یک گنجینه کوچک داشت که پشتش گذاشته بود خرگوشی به بچه شیر گفت: ببین کرمی هم گنجینه داره تو حتما گنجینه خودتو پیدا نکردی کرمی گنجینه را روی زمین گذاشت و با دهانش در آن را باز کرد بعد یک الماس درخشان درآورد و گفت: این الماس تاب خوردن منه من میتونم به راحتی دور خودم تاب بخورم. گرگی گفت: خب تو یه دونه الماس داری اما من و خرگوشی دوتا داریم. به ما حسودیت نمیشه کرم الماس را داخل گنجینه گذاشت، در آن را بست و گفت: مهم اینه که گنجینه دارم خیلی هم خوشحالم.". بعد خرگوشی به بچه شیر نگاه کرد و گفت: " من الماسای تو رو دیدم تو الماس قدرت و زور زیادو داری حتی الماس فرز بودن کافیه بری و پیداشون کنی". بچه شیر خیلی خوشحال شد. او گشت و الماس ها را پیدا کرد. بعد داخل یک گنجینه قشنگ گذاشت حالا او هم یه گنجینه با ارزش داشت. وقتی گنجینه الماسش را پیدا کرد دیگر به کسی حسودی نکرد.. خب دوست خوبم قصه ما تموم شد. حالا بگو ببینم توام مثل بچه شیر گنجینه الماستو پیدا کردی؟ دوست نفس پرانرژی بالا پرید و گفت: " مرسی نفس منم میرم تا الماس هامو پیدا کنم و بزارم توی گنجینه الماس خودم نفس گفت: " با بابا و مامانت مشورت کن تا پیداشون کنی وقتی پیدا کردی اونا رو بذار توی ذهنت گنجینه الماس ما آدما توی ذهنمونه اگه همیشه بدونی که این گنجینه رو داری دیگه به کسی حسودی نمیکنی. پایان... 🐸 ∩_∩ („• ֊ •„)☘ ┏━━━∪∪━━━┓ ☘ @childrin1 🐸 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1.کانال دُردونه_5947308087412000389.mp3
4.24M
"خانم گاوه و مشکل چاقی" با صدای (خاله شادی) 👆👆👆 🦋 🎨🦋 🦋🎨🦋 ╲\╭┓ ╭🦋🎨 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
کانال دردونه... ... _401244348827566391.mp3
4.67M
"گل نرگس" 👆👆👆 🌺 ✨🌺 🌺✨🌺 ╲\╭┓ ╭ 🌺✨ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿   🍃   🍃    🌿 🍃   🌿   🌿    🍑 🌿   🍃   🍑 🍃   🌿 🌿   🍑 🍃 🍑         ســـ🥰ــ✋ـــلام چهارشنبه 16 خرداد ماهتون زیبا🕊🍑 و چـون صـدای پـرندگـان شـاد و پـرانـرژی و دنیـاتـون🕊🍑 غرق درشـادی و آرامـش🕊🍑 الهی نگاه پر مهر خـدا🕊🍑 هـمراه لحظه‌هـاتـون🕊🍑 امروزتون پراز امید🕊🍑 🕊 ∩_∩ ‌ ‌(⁠✷⁠‿⁠✷⁠)⁩ 🕊 ┏━━━ ∪∪━━━┓ 🍑 @childrin1 🍑 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز  محیط زیست، روزی برای آگاهی و قدرشناسی نسبت به محیط زیستی است که در آن زندگی می‌کنیم. 5ژوئن روز جهانی محیط زیست گرامی باد. 🟣 ∩_∩ ‌ ‌(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩. 🟣 ┏━━━ ∪∪━━━┓ 💜 @childrin1 💜 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞انیمیشن کوتاه 🎥دنیای کاغذی بیشتر مواظب محیط زیست🌳 و حیوانات قشنگش باشیم🐿 🎞 ∩_∩ („• ֊ •„)📺 ┏━━━∪∪━━━┓ 📺 @childrin1 🎞 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۵۳ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۵۴ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"تنقلات" "Snacks" 🐝 ∩_∩ („• ֊ •„)🐝 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛
⭐️❤️ یار محیط زیست ❤️⭐️ سمتِ چپِ حیاط سطلِ زباله بود در دستِ خواهرم کاغذ مچاله بود وقتی به چپ دوید گفتم نرو، بایست نشنیده‌ای مگر کاغذ زباله نیست این سطل سمت چپ جای زباله‌هاست مخصوص کاغذ است آن سطل سمت راست او راست رفت و گفت کاغذ زباله نیست شادم که او شده یار محیط زیست ♥️ ∩_∩ („• ֊ •„)♥️ ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 ⭐️ ┗━━━━━━━━━┛
‍ 🍃🌳کیسه های پارچه ای🌳🍃 توی کوچه ی ما پیرزن مهربانی زندگی می کند. او هرروز عصر جلوی در خانه اش می نشیند و به مردم نگاه می کند. بعضی از همسایه ها که او را می شناسند، کنارش می نشینند و با او حرف می زنند. یک روز من و مادرم داشتیم از کوچه رد می شدیم که او را تنها جلوی درخانه اش دیدیم. هردوی ما به او سلام کردیم. پیرزن با لبخند جواب سلام ما را داد و به مادرم گفت:«به به! چه دختر خوبی داری! چقدر باادب و تمیز و دوست داشتنیه! خدا برایتان نگهش دارد.» مادرم که معلوم بود ازتعریف های او خوشش آمده تشکر کرد و با محبت به من لبخند زد. من کمی خجالت کشیدم. توی دستم یک مجله بود که تازه از دکه روزنامه فروشی خریده بودم آن را بازکردم و نگاهی به عکس هایش انداختم. پیرزن گفت:«توی مجله ات چی نوشته؟» گفتم:«خیلی چیزها، شعر، داستان، جدول، مقاله ی علمی.» و همان وقت نگاهم به این عنوان افتاد:«ضررهای پلاستیک برای محیط زیست.» آن را به پیرزن نشان دادم و گفتم:« ببینید اینجا درمورد ضررهای پلاستیک هم نوشته.» پیرزن گفت: « چی نوشته؟ مگر پلاستیک برای محیط زیست ضرردارد؟» گفتم بله این کیسه هایی که مردم برای خرید استفاده می کنند ههش ضرره برای آب و خاک. مادرم گفت: «خوب باید فکری کرد. نباید زیاد از این کیسه ها استفاده کرد.» من که نگاهم به صفحه ی مجله ام بود و پیشنهاد نویسنده را می خواندم که توصیه کرده بود از کیسه های پارچه ای استفاده شود، گفتم بله استفاده از کیسه های پارچه ای یک راه حل برای این مشکله. پیرزن گفت:« من یک عالمه پارچه های تکه پاره دارم. از امشب می نشینم و کیسه می دوزم و به همسایه ها می دهم تا از آن ها استفاده کنند.» مادرم که از این گفت گو خنده اش گرفته بود گفت:«حاج خانم، شما خیلی خوبید. کاش همه ی مردم مثل شما فکر می کردند و راهی برای کم تر آسیب رساندن به طبیعت پیدا می کردند.» بعد هم خداحافظی کردیم و به خانه رفتیم. یک هفته بعد بازهم همراه مادرم از جلوی خانه ی پیرزن رد می شدیم. او سر جای همیشگی اش نشسته بود. برای اولین بار متوجه شدم که او روی صندلی چرخ دار نشسته است. به او سلام کردیم. او با خوشحالی جوابمان را داد و بعد از زیر چادرش چند کیسه رنگارنگ بزرگ و کوچک پارچه ای بیرون آورد و گفت:«کیسه ها را دوختم. چهارتاش برای شما.» و چهار کیسه را به دستم داد. کیسه ها با پارچه های خوش رنگی دوخته شده بود. اندازه های آن ها با هم فرق می کرد. یکی از آن ها را می شد با یک کیلو میوه پرکرد، دومی را با دو کیلو، سومی را با سه کیلو و چهارمی را با چهار کیلو. پیرزن گفت:«وقتی به مغازه ی میوه فروشی می روید این کیسه ها را ببرید و به جای کیسه پلاستیکی میوه هایتان را در این کیسه ها بریزید. این کار به سلامت محیط زیست کمک می کند.» من و مادر از او تشکر کردیم. مادر گفت:« حتماً این کار را می کنیم و به دیگران هم سفارش می کنیم به جای استفاده از کیسه پلاستیکی از کیسه های پارچه ای استفاده کنند.» پیرزن با خنده گفت:« قدیم ها برای خرید میوه از پاکت کاغذی استفاده می شد. یادش بخیر! وقتی پدرها به خانه می آمدند چندتا پاکت میوه دستشان بود اما کم کم این پاکت های پلاستیکی مد شدند.» آن روز بعد از کمی گفت گو با پیرزن مهربان همسایه به میوه فروشی رفتیم و میوه ها را درکیسه های پارچه ای ریختیم. فروشنده از کار ما تعجب کرد اما وقتی برایش گفتم که این کار به خاطر این است که محیط زیست ما با این کیسه های نایلونی آلوده نشود از کار ما خوشش آمد. از آن روز به بعد وقتی با مادرم به خرید می رویم، کیسه ی پارچه ای می بریم تا شاید کمکی هرچند ناچیز به سالم ماندن محیط زیست کرده باشیم. 🌳 🍃🌳 🌳🍃🌳 join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دوردونه.._5931800450859797532.mp3
3.93M
"دوست سوسک کوچولو" با صدای (خاله شادی) 👆👆👆 🦋 🎨🦋 ╲\╭┓ ╭🦋🎨 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه؛_326715147139680580.mp3
2.28M
"گل فیروزه" (خراسانی) 👆👆👆 ⭐️ 💚⭐️ ⭐️💚⭐️ 💚⭐️💚⭐️ ⭐️💚⭐️💚⭐️ @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺              🌸             🌸     1403/3/17  🌱    🌸     🌱    🌺    🌱          🌱      پنج شنبه بهاری تـون  زیـبـا 🌺🍃 آخر هفته ای سـرشـار از 🌸🍃 سلامتی، لبخنـد امید آرامش، مهـربانی🌺🍃 موفقیت و دلی پر از مهرو صفا ودوستی🌸🍃 همراه باخیرو برکت براتون آرزومندم🌺🍃 🍃🌺 ∩_∩ ‌ ‌(⁠✷⁠‿⁠✷⁠)⁩ 🍃🌺 ┏━━━ ∪∪━━━┓ 🌸 @childrin1 🌸 ┗━━━━━━━━━┛