@chikdrin1کانال دُردونه.MP3
2.81M
#ترانه_صوتی
"سال نو"
👆👆👆
🌺
💕🌺
╲\╭┓
╭ 🌺💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_شاد_کودکانه
"عید اومده"
(عمو پورنگ)
👆👆👆
🔆
💕🔆
🔆💕🔆
💕🔆💕🔆
🔆💕🔆💕🔆
Join🔜 @childrin1
39.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_کودکانه_ریرا
این داستان (سبزه عید)
👆👆👆
🐼
🌿🐼
🐼🌿🐼
╲\╭┓
╭ 🐼🌿 🆑 @childrin1
┗╯\╲
همیشه در زنجیر
همیشه در زندان
دلش پر از غصه
لبش ولی خندان
همیشه در سجده
همیشه در تکبیر
همیشه میخواند او
نماز در زنجیر
سیاه چال و نور
ستاره ای در بند
سکوت و تاریکی
عبادت و لبخند
همیشه خشم او
برای ظالم بود
امید مظلومان
امام کاظم (ع) بود
🔅سلام بر امام موسی کاظم مهربان🔅
و سلام حضرت مهدی مهربان، ما بچه شیعه ها این روز رو به شما تسلیت می گوییم.
╲\╭┓
╭ 💚🏴 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه(2).mp3
2.86M
#ترانه_صوتی
"متولدین بهار"
(تقدیم به همه ی متولدین گل و دوست داشتنی فصل زیبای بهار )
👆👆👆
🎂
🎉🎂
🎂🎉🎂
🎉🎂🎉🎂
Join🔜 @childrin1
❤️🔆 من و چلچلی🔆❤️
مامان چلچله و بابا چلچله قول دادند که زود از مسافرت برگردند.
چلچلی هم دیگر گریه نکرد و به من گفت: «شنیدی؟ من زود برمی گردم. »
و دنبال مامان و بابایش پرواز کرد و رفت.
آن ها هی بال زدند، بال زدند، بال زدند.
من هی برایشان دست تکان دادم، دست تکان دادم، دست تکان دادم.
اولش برگ ها نارنجی شد.
بعد باران بارید.
بعد برف بارید.
من صبر کردم.
چند بار کارتون های تلویزیون تمام شد و کارتون جدید داد.
من صبر کردم.
بعد یک روز دوباره برگ ها درآمد.
من هی به آسمان نگاه کردم.
بعد یک عالمه نقطه ی سیاه توی آسمان آمد.
یکی، دو تا، سه تا، چهار تا، پنج تا، ده تا...
آن ها آمدند و آمدند و آمدند.
من هی خندیدم و خندیدم.
حالا هم هی من و چلچلی داریم بازی می کنیم.
اما هی مامانش می آید دنبالش و می گوید:
« بیا مراقب خواهر برادرهایت باش! »
بعد هم قول می دهد که
عصر دوباره چلچلی بیاید
با من بازی.
حالا هی من باید
صبر کنم. صبر کنم.
صبر کنم.
#قصه
🔆
❤️🔆
🔆❤️🔆
Join🔜 @childrin1
@childrin1.کانال دُردونه.mp3
2.92M
#قصه_صوتی
"روباه دم بریده"
(مسولیت پذیری در مقابل قول و قرار)
♡قسمت دوم♡
(با صدای پگاه رضوی)
👆👆👆
💚
🔅💚
💚🔅💚
Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه..mp3
1.76M
#لالایی_صوتی
"لالایی گل پونه"
👇👇👇
🐇
🐞🐇
🐇🐞🐇
Join🔜 @childrin1
در این صبح اول هفته زیبـاو مبارک🌸
براتون شکوفه های🌸
شادی رو آرزو میکنم
و یک بغل اتفاقات خـوب 🌸
برای امروزتون🌸
اول هفتهتون گلبارون🌸
╲\╭┓
╭🌸 🌿 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1.کانال دُردونه.mp3
5.48M
#ترانه_صوتی
"عید دوباره"
👆👆👆
🌺
💕🌺
╲\╭┓
╭ 🌺💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
"بابا لنگ دراز "
دوبله فارسی
قسمت (هفدهم)
👆👆👆
🎲
✨🎲
🎲✨🎲
╲\╭┓
╭✨🎲 🆑 @childrin1
┗╯\╲
38.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
"بابا لنگ دراز "
دوبله فارسی
قسمت (هجدهم)
👆👆👆
🎲
✨🎲
🎲✨🎲
╲\╭┓
╭✨🎲 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_شاد_کودکانه
"موش کوچولو"
👆👆👆
🐭
🍎🐭
🐭🍎🐭
╲\╭┓
╭🍎🐭 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🐑🐺گرگی که نگین انگشترش گم شد🐺🐑
آقا گرگه از جلوی خانه خانم بزی رد می شد. چشمش به یک عالمه کفش افتاد که جلوی در خانه خانم بزی بود.
آقا گرگه نفس عمیقی کشید، آب دهانش را قورت داد و گفت: چه خبره! حتما شنگول می خواهد عروسی کند که این قدر مهمان آمده.
آقا گرگه پشت در گوش داد. صدای شادی و بزن و بکوب می آمد. آرزو کرد کاش می توانست با خوردن یکی از بزغاله ها شکمی از عزا در آورد.
تصمیم گرفت صبر کند تا عروسی تمام شود وقتی همه رفتند با کلکی که در ذهنش داشت، به آرزویش برسد.
مدتی دور و بر خانه بزی رفت و آمد و نشست و بلند شد، اما عروسی تمام شدنی نبود. مدتی که گذشت حوصله آقا گرگه سر رفت اما دوباره صبر کرد. دوباره رفت و برگشت. دوباره بلند شد و نشست. تا این که یک دفعه در خانه خانم بزی باز شد. مهمان ها با سر و کله گل گلی و لباس های رنگی بیرون آمدند. خانم بزی هم همراه عروس و داماد رفت.
او به منگول و حبه انگور سفارش کرد توی خانه باشند و در را برای هیچ کس باز نکنند.
کمی گذشت، آقا گرگه رفت و در زد. منگول گفت: کیه کیه در می زنه. آقا گرگه صدایش را نازک کرد و گفت: منم خاله جان. کیفم را جا گذاشتم در را باز کن تا کیفم را بردارم.
منگول گفت: ببخشید خاله جان اجازه ندارم. صبر کنید خودم آن را پیدا کنم.
منگول توی خانه را گشت و گفت: خاله جان این جا نیست. حتما جای دیگری گذاشتید.
آقا گرگه رفت و کمی بعد آمد و در زد. حبه انگور پرسید: کیه کیه در می زنه. آقا گرگه که صدایش را نرم کرد و گفت: منم منم عمه جان باز کن ساعتم را جا گذاشتم.
حبه انگور گفت: معذرت می خواهم. اجاره ندارم در را باز کنم. صبر کنید.
آقا گرگه منتظر شد. کمی بعد حبه انگور گفت عمه جان خانم این جا نیست.
آقا گرگه دور و بر چرخی زد و دوباره در زد. منگول گفت: کیه کیه در می زنه. آقا گرگه صدایش را نرم و نازک کرد و گفت: منم همسایه عزیزتان! نگین انگشترم توی خانه تان گم شده.
منگول گفت: معذرت می خواهم همسایه جان نمی توانم. صبر کن بگردم نگین انگشترت را پیدا کنم.
آقا گرگه گفت: نگین انگشترم خیلی ریز است باید خودم دنبالش بگردم.
منگول در را باز نکرد.
منگول خیلی گشت اما آن را پیدا نکرد. جاروبرقی را روشن کرد. تمام خانه را جارو زد.
ناگهان صدای تیک تیک چیزی که از لوله جاروبرقی بالا می رفت را شنید. با خودش گفت حتما نگین انگشتر خانم همسایه است. بعد کیسه جارو برقی را که پر شده بود در آورد.
کیسه را از بالای در بیرون انداخت و گفت: حتما نگین انگشتری توی این کیسه است.
آقا گرگه که نتوانست بود سر منگول و حبه انگور کلاه بذارد کیسه جارو برقی را برداشت و به خانه اش رفت. فکر کرد حتما در کیسه چیز به درد بخوری پیدا خواهد کرد.
#قصه
🐺
🐑🐺
🐺🐑🐺
join🔜 @childrin1