eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
142 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
✨❣مادر مهربون❣✨ یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود سوسک سیاه نشسته بود بچه ی او رو دیوار ایستاده بود خبردار تا مادره نگاش کنه نگاه به سر تا پاش کنه سوسکه تا بچه شو دید با شادمانی خندید گفت:« عزیزم بچه ی خوب و تمیزم قربونت برم مهربونم کوچولوی شیرین زبونم قربون اون دست و پای بلوریت قربون اون صورت مثل حوریت برای من تو خوشگلی،مثل گلی قشنگ و ناز و تپلی بیا تو را ببوسم کوچولوی ملوسم» بچه ی سوسکه خندید به سوی مادر دوید گفت:«مامان مهربونم مامان شاد و خندونم منم تو را دوس دارم فدات بشم مادرم.» "سوسکه به دیوار راه میرفت، ننه اش می گفت:قربون اون دست و پای بلوریت! ❣ ✨❣ ╲\╭┓ ╭ ❣✨🆑 @childrin1 ┗╯\╲
🌈🌈▪️کودکان عاشق توجه والدین هستند و برای جلب توجه والدین شان هر کاری می کنند. 🌼اگر والدین، به عمد یا غیرعمد، به یکی از فرزندان بیش از دیگری توجه کنند، آسیب های جدی به فرزند دیگرشان می زنند. 🌈زمانی که یکی از فرزندان بیمار است یا از دیگری ضعیف تر یا کوچکتر است، والدین به او بیشتر توجه می کنند و این موضوع فرزند دیگر را بسیار آزار می دهد. 🌼دقت کنید هرگز زمانی که به یکی از فرزندانتان توجه و محبت می کنید، دیگری را نادیده نگیرید تا سلامت روانی فرزندتان به خطر بیفتد. 🌼 🌈🌼 ╲\╭┓ ╭ 🌈🌼🆑 @childrin1 ┗╯\╲
کانال دردونه..mp3
4.13M
"باغ الفبا" 👆👆👆 🐝 ✨🐝 🐝✨🐝 ╲\╭┓ ╭ ✨🐝 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 علاقه مند کردن کودک به مسواک زدن💕 با اين روش بچه ها را به مسواک زدن تشويق كنيم😍 🌼 🌈🌼 ╲\╭┓ ╭ 🌈🌼🆑 @childrin1 ┗╯\╲
‍ 🍵🎗سینی افطار🎗🍵 فرشته، روی پنجه‏ هایش بلند شده بود. چانه‌اش را لبه‌ی پنجره گذاشته بود و کوچه را تماشا می‏کرد. عمو واکسی را دید که تند تند کفش‌ها را واکس می‏زد. صدای ربّنا می‏ آمد. به آسمان نگاه کرد. ماه باریکی مثـل یک کمان نازک، آن دورها پیدا بود. آهی کشید و با خودش گفت: «حیف شد، تمام شد، دیگر نه سفره‌ی افطار داریم، نه سحری.» نسیم خنکی، بوی شله زرد و حلوای تازه را توی اتاق پخش می‏کرد. فرشته، صدای ترق تروق قاشق‌ها را که شنید، برگشت. مادر سینی افطار عمو واکسی را آماده کرده بود. چند دقیقه‏ ی دیگر اذان می‏گفتند. فرشته فوری روسری آبی‌اش را سر کرد. دو طرف سینی را محکم گرفت و راه افتاد. با احتیاط خودش را به آسانسور رساند و پایین رفت. در آسانسور را باز می‏کرد که متوجّه چیزی شد. دستبندش دور دستش نبود دلش هرّی ریخت، سینی را روی پلّه‌ی جلوی خانه گذاشت و دور و برش را نگاه کرد. توی کوچه هیچ کس جز عمو واکسی نبود. فکر کرد حتماً وقتی دوچرخه بازی می‏کرده، دست بندش باز شده و افتاده. شروع کرد به گشتن؛ کنار دیوار، لب جوی آب و توی باغچه را نگاه کرد. عمو واکسی پیشبند سیاهش را از دور کمرش باز کرد. صدا زد: «فرشته خانم دنبال چیزی می‏گردی؟» فرشته بغض کرد و اشک توی صورتش دویـد. حرفی نزد و فقط سـرش را پاییـن انداخت و دوبـاره گشت. صـدای الله اکبـر اذان از گلدسته‌ها بلند شد. فرشته توی دلش دعا کرد تا گمشده‏ اش پیدا شود. یک دفعه مثل مجسّمه ایستاد و لبش را گاز گرفت. یادش آمد که سینی افطاری را جلوی در خانه گذاشته. دل کوچولویش تاپ تاپ می‌زد. عمو پرسید: «باز چه شده؟» فرشته تند دوید. آنقدر تند که محکم به درخت کنار جوی آب تنه زد و پخش زمین شد. عمو دو دستی کوبید توی سرش. همین طور که آخ و اوخ می‌کرد زیر بازوی او را گرفت و کمک کرد تا دمپایی‌اش را بپوشد. فرشته لنگان لنگان خودش را جلوی در رساند. چشمش که به سینی غذا افتاد، گریه را سر داد. بچّه گربه‌ها حسابی سرگرم خوردن آش بودند. شله زرد یک طرف ریخته بود و سبد سبزی، زیر دست و پای آن‌ها افتاده بود. مادر گربه‌ها هم بشقاب شام را با پنجه‌هایش زیر و رو می‌کرد. عمو واکسی گفت: «این غذا سهم آن‌ها بود. شب عید است؛ این بندگان خدا هم گرسنه بودند. تو آن‌ها را سیر کردی. خوش‏حال باش!» فرشته به مچ دستش نگاه کرد. فکر کرد چه طوری خوش‏حال باشم. من که هدیه‌ی مادرم را گم کردم. کاش می‌گذاشتم آن را همان فردا یعنی روز عید فطر به من بدهد. بعد فین فینی کرد و دماغش را بالا کشید. عمو واکسی گفت: «من می‌روم پیش زن و بچّه‌ام و چند روز نمی ‏آیم.» بعد همین طور که جیب شلوارش را می‌گشت ادامه داد: «حالا زودتر برو افطار کن. عیدت مبارک. راستی این را هم بده به مادرت بگو عمو توی کوچه پیدا کرده. حتماً یکی سراغش را می‌گیرد.» آن وقت یک دستبند با ستاره‌های نقره‌ای را توی دست فرشته گذاشت. دل کوچک فرشته اندازه‌ی آسمان، پر از شادی شد. خنده‌ی شیرینی صورتش را پر کرد و گفت: «این... این...» عمـو با تعجّب پرسید: «برای همین گریه می‌کردی؟» فرشته داد زد: «عمو جان همین جا باش من دوباره برات افطاری می‌آورم.» و دوید و رفت. عمو واکسی همین طور که می‌خندید و سرش را تکان می‌داد، کنار بساطش برگشت. اذان تمام شده بود. بچّه گربه‌ها با اشتها ته ظرف آش را لیس می‌زدند. 🍵 🎗🍵 🍵🎗🍵 Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه.mp3
2.79M
" مامور و کدخدا" با صدای( پگاه رضوی) 👆👆👆 🏵 🎗🏵 🏵🎗🏵 Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه.....mp3
2.54M
" بالش ابری" 👆👆👆 🍓 🍇🍓 🍓🍇🍓 ╲\╭┓ ╭ 🍇🍓 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
مژده بچه ها مژده گل گُلی ها مژده که عید اومده نور بارونه آسمون بر شما بادا مبارک عید ماه رمضون 🌙 نماز روزه هاتون قبول درگاه خدای مهربون عید فطر مبارک بر همتون🌙 💕 🌙💕 ╲\╭┓ ╭ 🌙💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا