🌸 🌸 🌸 ۱۴۰۳/۲/۱۳
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
پنج شنبه بـهاریتـون زیـبـا🌸🍃
روزتــون پـر از امـیـد 🌸🍃
الهی که
آخر هفته تـون پـر از 🌸🍃
برکت ،شادی و آرامـش 🌸🍃
و دل خـوش باشـه
بـا آرزوی بـهترین ها بـرای شمـا 🌸🍃
#آخر_هفته_تون_عالی
🍃🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«خاله ریزه»
قسمت : ۹
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«خاله ریزه»
قسمت : ۱۰
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_شاد
💐پیشی خوشگل من💐
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)🟢
┏━━━∪∪━━━┓
💚 @childrin1 🟣
┗━━━━━━━━━┛
💜قصه ای برای دروغگویی💜
از مدرسه به خانه آمده بودم، هنوز لباس هایم را در نیاورده بودم که مامان پرسید راستی آزمون امروز چطور بود ؟
من که نمی دانستم چه جوابی بدهم خود را به دستشویی رساندم و آب خنکی به دست و صورتم زدم ، به آینه نگاه کردم وقتی برگشتم به مامان گفتم نفر اول شدم، خب این ازمون برای مادرم خیلی مهم بود اما انگار چیزی درونم خاموش شد، روز بعد مامان ، از من کارنامه آزمون را خواست اما با اینکه کارنامه را داده بودند گفتم کارنامه؟؟!!! نه ندادند، باز انگار چیزی در قلبم خاموش شد. احساس خوبی نداشتم.
شب شد، مهمان داشتیم مامان جلوی مهمان ها از نفر اول شدن من میگفت و همه به به و چه چه می کردند. اما باز آن چیز در قلبم خاموش شد. همینطور که غمگین نشسته بودم به اتاقم آمدم، کتاب قصه ای برداشتم و شروع به خواندن کردم .
پسر بچه ای در کتاب بود که با هر بار دروغ گفتن ، خورشید وجودش کم نور میشد و ابری از دروغ در وجودش شکل می گرفت و روزش ابری می شد اگر چند روزش ابری بود در وجودش طوفان به پا می شد وای من ترسیده بودم نکند در من طوفان به پا شود؟؟
پس بهتر است زودتر دست به کار شوم ، نگذارم این ابرها زیاد شوند، ابرها که زیاد شوند برای همیشه تنها خواهم ماند ، بالاخره تصمیم گرفتم به همه حقیقت را بگویم و خیلی محکم رفتم و جلوی همه ایستادم اول اجازه گرفتم و گفتم من می خواهم چیزی بگویم ، همه گفتند بفرمایید:
گفتم من در این آزمون رتبه اول نشدم ، من اصلا رتبه نیاوردم ، مامان ، کارنامه آزمون ، داخل کیفم است اخیش انگار راحت شده بودم ، چه احساس خوبی انگار آن ابرها رفته بودند ، مامان که خشکش زده بود شروع کرد به دست زدن برایم و بعد تمام مهمان ها برایم دست زدند ، آن ها گفتند ما به تو افتخار میکنیم که انقدر شجاعی که توانستی حقیقت را بگویی ، الان نوری در وجودم روشن شد، خیلی احساس خوبی داشتم.
«عزیز دلم ، به نظرت چه اسمی روی این قصه بگذاریم؟ برامون بنویس تا دوستات بخونن».
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_صوتی
"پروانه و باد"
موضوع: فواید باد
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_کودکانه
"لالایی"
(عمو امید)☆
👇👇👇
🎁
🔮🎁
🎁🔮🎁
🔮🎁🔮🎁
join🔜 @childrin1