eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
13.5هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
138 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ «قصه برای کنترل خشم» 💜قسمت دوم💜 (تکنیکی بی نظیر برای کنترل خشم - نه تنها برای کودکان دلبندتان بلکه برای شما پدر و مادرهای عزیز با این قصه به سفری شگفت انگیز بروید و یاد بگیرید چگونه خشم را به محبت تبدیل کنید). بچه ها معلم ها به پرچم خیره شده بودند و نمی دانستند که چه اتفاقی دارد میافتد پرچمی که همیشه بی رنگ و خاکستری بوده حالا به رنگ آبی درآمده و یک رنگ جدید وارد شهر شده در همین حین امیر عباس با صدای بلند گفت اگر احساستون و نظرتون رو با صدای بلند اعلام کنید این اتفاق می افتد باور کنید من همین الان امتحانش کردم خواهش میکنم شما هم امتحان کنید اگر حرف یا نظری دارید اون رو اعلام کنید با همدیگه گفتمان کنید حرف بزنید دوستان حرف بزنید با صدای بلند و با احترام با یکدیگر صحبت کنید این یک معجزه است... شهر ما به زودی به یک شهر رنگارنگ تبدیل خواهد شد بهتون قول میدهم دست به دست یکدیگر بدهیم و از پوسته خجالتی که دور خودمون درست کرده ایم بیرون بیاییم و رنگی بشویم امیر عباس رفت سمت پسر بچه ای که همیشه بقیه بچه ها خوراکی اش را می گرفتند و گفت: سینا ازت خواهش میکنم که دیگر اجازه ندهی کسی خوراکیت را ازت بگیرد. سینا با صدای خیلی آرومی گفت خیلی دلم میخواهد این کار را انجام بدهم ولی نمیتوانم خجالت میکشم امیر عباس گفت: منم مثل تو بودم و اولش خیلی برام سخت بود اما چندبار زیر لب گفتم و تمرین کردم تا بالاخره توانستم از پسش بر بیایم سینا گفت خوب الان باید چه کار کنیم؟ امیر عباس ادامه داد: من همین الان دیدم که اون پسر آمد و خوراکیت را گرفت لطفاً برو و بهش بگو که خوراکیت را بهت برگرداند و خودت یک مقدار از خوراکیات را تقسیم کن و بهش بده اینطوری هم اون از دستت ناراحت نمیشود هم خودت گرسنه نمی مانی سینا آروم آروم به سمت پسر بچه حرکت کرد. امیر عباس از پشت سر داد میزد محکم قدم بردار تو میتونی پسر.. سینا به پسر بچه رسید و آروم بهش گفت: لطفاً ... لطفا «خوراکیم را بهم پس بده چون خودم گرسنه هستم بهتره که اون رو با هم تقسیم کنیم ». در همین حین رنگ جدید به شهر اضافه شد؛ درختان شهر سبز شد بچه ها و معلم ها که توی حیاط شاهد همه اتفاقها بودند متوجه شدند که هر کدام از آنها باید به صدای درونی خودشان که سال هاست گوشه سینه شان پنهان شده گوش کنند تا هر کدام بتوانند رنگ جدیدی را به شهر وارد کنند. سینا آنقدر خوشحال شده بود که با سرعت دور حیاط میدوید و به بچه ها با صدای بلند میگفت هرگز برای گرفتن حقتون نباید خجالت بکشید شجاع باشید و با صدای بلند و البته با احترام حرف بزنید و نگران هیچ چیزی نباشید زنبور با صدای بلند فریاد زد امیر عباس دستشویی..!! از آن روز به بعد بچه ها به همه اهالی شهر یاد دادند که چطور از پیله خجالت خودشان در بیایند و به راحتی با یکدیگر گفتگو کنند و از هیچ چیزی خجالت نکشند به این ترتیب شهر خاکستری با کمک اهالی شهر به شهری پر از رنگ های زیبا تبدیل شد بعدها اسم آن شهر را شهر رنگین کمان گذاشتند. پایان... 🐸 ∩_∩ („• ֊ •„)☘ ┏━━━∪∪━━━┓ ☘ @childrin1 🐸 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"آلوچه ای که میخواست سفر بره" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان مار (جان مادر) مازندرانی 👆👆👆 ❤️ ⭐️❤️ ╲\╭┓ ╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸روسری پشمی گلدار🌸 با صدای ماندگار (مریم نشیبا) موضوع: محبّت و بخشش 👆👆👆 🐞 🍃🐞 ╲\╭┓ ╭ 🐞🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ⭐️💜لالایی خراسانی (گل فیروزه)💜⭐️ لالایی چرخ نخ تابی به آوازش تو می خوابی لالا لایی گل غوزه سفید و سبز و عنابی لالا سیب و انار من لالایی زعفران من بخند ای دونه مروارید که لبخندت جهان من برو لولوی صحرایی بازم شب شد تو اینجایی نیایی پیش فرزندم که سهم توست توتنهایی            لالا لالا، لالاش میاد چشام بر در، باباش میاد            بازم با یک بغل پنبه صدای کفش پاش میاد       لالالالا به مشهد شی به پای تخت حضرت شی    اگر بازم عنایت شه به ماه این زیارت شی لالالالا گلم لالا  که وقت خوابته حالا ببین تو آسمون شب گل مهتاب اومد بالا ╲\╭┓ ╭ ♥️🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺              🌸             🌸        ۱۴۰۳/۲/۲۰  🌱    🌸     🌱    🌺    🌱          🌱      پنج شنبه بهارتون زیبـا🌸🍃 لحظه هاتون مثل گلها🌺🍃 بـاطـراوت و پـر از عطر خـوش زنـدگی 🌸🍃 خنده هاتون همیشگی شـادیهاتـون مانـدگـار 🌺🍃 باآرزوی بهترینها برای شما🌸🍃 آخر هفته ی خـوبی داشته باشیـد 🌺🍃 🍃🌸 ∩_∩ („• ֊ •„)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃🌺@childrin1 🌺🍃 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت :۱۷ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت :۱۸ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
# ترانه_صوتی "دخترم" 👆👆👆 💜 🦋💜 💜🌼💜 ╲\╭┓ ╭🦋💜 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر که داشته باشی ...😍❤️ دختر که داشته باشی زندگی خیلی زیباس تو خونَتون همیشه میاد بوی گُلِ یاس وقتی تو خونه باشه خونه به رنگِ دَریاس با بودَنِش همیشه بهار تو خونهٔ ماس دِلسوزِ مثلِ مادر عزیزِ قلبِ باباس سنگِ صبورِ خونه دشمنِ درد و غَمهاس صبورِ مثلِ زینب (س) بخشنده مثلِ زهراس (س) حِجابِشو دوست داره خانومِ خوشگل و خاص باهاش تو مهربون باش صِداش بِزَن با احساس یه وقت دِلِش نَگیره نِگین سُرخ و الماس خواهر واسه برادر عزیزترین تو دُنیاس این عشق و مهربونی داره نِمونه ای خاص : حضرتِ معصومه که عشقِ امامِ رضاس (ع) خلاصه که عزیزم دختر گُلی بی هَمتاس خوبی و مهربونیش فراتر از این حرفاس فقط همین که دُنیا بِدونِ او بی مَعناس و اینکه این زندگی با بودَنِش پابرجاس شاعر : علیرضا قاسمی 🐝 ∩_∩ („• ֊ •„)🐝 ┏━━━∪∪━━━┓ 🟢 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐ببعی💐 💜 ∩_∩ („• ֊ •„)🟢 ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 🟣 ┗━━━━━━━━━┛
‍ «قصه برای کنترل خشم» (تکنیکی بی نظیر برای کنترل خشم - نه تنها برای کودکان دلبندتان بلکه برای شما پدر و مادرهای عزیز با این قصه به سفری شگفت انگیز بروید و یاد بگیرید چگونه خشم را به محبت تبدیل کنید). «قسمت دوم» سام به دنبال پدربزرگ رفت و پرسید: شما عصبانی نیستید ؟ پدر بزرگ گفت : الان دیگر نه ! سام پرسید : یعنی بودید ؟ پدربزرگ گفت : بله من هم انسان هستم و خشمگین می شوم خشم هم یک احساس طبیعی است . سام پرسید : پس چرا داد نزدید ؟ پانکوبیدید ؟ چیزی را پرت نکردید ؟ پدربزرگ گفت: چون من یاد گرفتم خشمم را کنترل کنم و می دانم با آن کارها به خودم و شخصیت خودم آسیب می رسانم و دوستانم را از دست میدهم. سام گفت: چطور خشم را کنترل کردید ؟ من که چیزی در دستانتان ندیدم . پدر بزرگ خندید و گفت میخواهی به تو هم یاد بدهم ؟ سام گفت : بله ! خیلی پدربزرگ از خانه بیرون رفت و یکساعت بعد با یک گلدان نسبتا بزرگ مستطیلی شکل و خاک و بذر به خانه برگشت و آنها را در ایوان گذاشت . رو کرد به سام و گفت: هر وقت احساس خشم کردی به اینحا بیا خاک ها رو زیر و رو کن و یک بذر بکار ، دوباره خاک رویش بریز و صبر کن تا رشد کند . هر وقت خشمگین شدی به سراغ این گلدان بیا و گل یا گیاهی را که کاشتی هرس کن و خاکش را کمی زیر و رو کن یا بذر جدید بکار . سام با تعجب به پدربزرگ نگاه میکرد و گفت: برای همین شما به سراغ باغچه رفتید و خودتان را سرگرم کردید؟ پدربزرگ گفت : بله ! من در حقیقت با این کار خودم را از آن فضا دور کردم و به کاری که دوست دارم توجه کردم به خاطر همین آرام شدم . اینطوری هم به خودم کمک کردم و هم به کسی صدمه نرساندم و کسی را هم ناراحت نکردم. سام از پدر بزرگ یاد گرفت که چگونه میتواند با صبر و مهربانی زندگی خود و دیگران را با زیبایی های طبیعت پر کند . او با هر بذری که می کاشت احساس آرامش بیشتری پیدا می کرد و با مراقبت از گیاهان ، خشم خود را فرو می نشاند . کم کم ایوان خانه ی آنها شبیه یک باغ کوچک شد که همه با دیدنش شگفت زده میشدند. او حالا نه تنها به یک باغبان ماهر تبدیل شده بود ، بلکه به دیگر بچه ها هم آموخت که چگونه می توانند با کارهای سازنده، احساسات منفی خود را به چیزی زیبا و مثبت تبدیل کند. پایان... 🐸 ∩_∩ („• ֊ •„)☘ ┏━━━∪∪━━━┓ ☘ @childrin1 🐸 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"یک روز بارانی" موضوع(باران) با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"عروسک جون لالا" با صدای( پگاه رضوی) 💜 ⭐️💜 ╲\╭┓ ╭ 💜⭐️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
دختر زهــرایی و مــوسی صفت بوسه زد صد عرش بر خاک رهت همچــو گل فاطمه زینب ولی کس نزد پیــش رخــت مـادری 🌼 🌈🌼 ╲\╭┓ ╭ 🌈🌼🆑 @childrin1 ┗╯\╲
♥️‍ قصه ای برای روز دختر♥️ در سرزمینی پر از نور و شادی ، غزل که دختری با هوش و پر انرژی بود ، زندگی میکرد . او عاشق گلها بود و هر روز صبح زود وقتی از خواب بیدار میشد ، اول به سراغ باغچه میرفت، به گلهایش رسیدگی میکرد ، به آنها آب میداد و با احترام با آنها صحبت می کرد. چندروزی به روز دختر مانده بود ، سال گذشته غزل شنیده بود که اگر دختری با دل پاک به کنار درخت کهنسالی که نزدیک خانه ی آنها بود برود و آرزو کند ،آرزویش برآورده میشود. بنابراین روز دختر غزل با دل پاک و مهربانی که داشت به کنار درخت کهنسال آمد و برای تمام دختران جهان آرزوی شادی و امنیت کرد و آرزو کرد همه ی دختران جهان برای رسیدن به آرزوهایشان تلاش کنند. در همین هنگام نسیم ملایمی وزید و در میان موهای غزل پیچید. او هنگام بازگشت به خانه متوجه ی گل زیبایی شد با گلبرگ های آبی و مرکزی طلایی که تا به حال ندیده بود . به سمت گل رفت ، آن را بو کرد و شروع کرد با احترام با گل حرف زدن و از او تعریف کردن . ناگهان گل شروع کرد به حرف زدن . گل گفت : فقط کسی که دلی پاک داشته باشد و برای دیگران آرزوی خوشبختی کند میتواند من را ببیند و حالا غزل تو میتوانی فقط برای خودت یک آرزو داشته باشی غزل آرزو کرد : من آرزو میکنم بتوانم همیشه زیبایی های طبیعت را ببینم و بتوانم با گلها و حيوانات حرف بزنم و از آنها درس مهمی بگیرم . او با شادی به خانه برگشت . یکروز که در حال بازی بود. پروانه ای به او نزدیک شد غزل به او گفت داستانی برایم تعریف کن که بتوانم درس مهمی از آن یاد بگیرم . پروانه با بالهایی مثل رنگین کمان داستان زندگی خودش را تعریف کرد . روزگاری، من یک کرم ابریشم کوچک بودم که در پیله ای امن زندگی میکردم دنیای من تنها به اندازه ی پیله ام بزرگ بود و من هیچ چیزی از دنیای بیرون نمی دانستم. اما درونم آرزویی بزرگ داشتم؛ آرزوی پرواز کردن و دیدن جهان روزها و شبها گذشت و من در پیله ی تاریکم به آرزوهای بزرگم فکر میکردم ، تا اینکه یک روز احساس کردم که زمان تغییر فرا رسیده است. من با تمام قدرتی که داشتم، شروع به شکستن پیله کردم و به دنیای بیرون آمدم. ادامه دارد... ♥️ ∩_∩ („• ֊ •„)♥️ ┏━━━∪∪━━━┓ 🟢 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
‍ ♥️قصه ای برای روز دختر♥️ 🟢قسمت دوم وقتی بالهایم را باز کردم دنیایی پر از رنگ و نور را دیدم که تا به حال تصورش را هم نمیکردم حالا من میتوانستم پرواز کنم و هر گلی را که میخواستم ببینم من یاد گرفتم که هر تغییری حتی اگر ترسناک به نظر برسد میتواند به زیبایی های جدیدی منجر شود. غزل با شگفتی به داستان پروانه گوش داد و از او تشکر کرد. او یاد گرفت که هر موجود زنده ای داستانی دارد که میتواند الهام بخش باشد و به او درسهایی برای زندگی بدهد. غزل از داستان کرم ابریشم نتیجه گرفت که برای رسیدن به آرزوهای خود باید آماده پذیرش تغییرات و شکوفایی باشد. او فهمید که مانند کرم ابریشم باید صبر داشته باشد و به رشد و بهتر شدن خود ادامه دهد. غزل تصمیم گرفت که به جای ترس از ناشناخته ها، آنها را به عنوان فرصتهایی برای یادگیری و رشد بپذیرد. او تصمیم گرفت که هر روز چیز جدیدی یاد بگیرد مهارت های جدیدی کسب کند و به دنبال راههایی برای به اشتراک گذاشتن استعدادهای خود با دیگران باشد. غزل یاد گرفت که هر مرحله از زندگی حتی اگر چالش برانگیز باشد، بخشی از سفر او به سمت تبدیل شدن به بهترین نسخه ی خودش است. او با این درک جدید هر روز با اشتیاق بیشتری به استقبال تجربیات جدید رفت و همیشه به یاد داشت که شکوفایی واقعی در درون پیله های چالشها و تلاشها پنهان است. پایان. ♥️ ∩_∩ („• ֊ •„)♥️ ┏━━━∪∪━━━┓ 🟢 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚شونه و گل سرا💚 «قسمت اول» با صدای (خاله شادی) 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1🌙 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"لالایی به زبان ترک" "لای لای ددیم یاتاسان" 👆👆👆 💚 🌈💚 💚🌈💚 Join🔜 @childrin1