🌸 🌸
🪴 🌸 🪴 🌸
🪴 🪴
1403/3/19
ســـلام روز قشنگ بهاریتون بخیر🌸🍃
دراولین روز از شروع هفته🌸🍃
بهترینها را براتون آرزومندم
الهی حـال دلـتـون خـوب🌸🍃
رزق و روزی تون افزون 🌸🍃
و دنیا همیشه به کامتون باشه
اول هفته تون بخیر و خـوشی 🌸🍃
#شنبه_تـون_عـالـی
🪴 ∩_∩
(. ❛ ᴗ ❛.)🪴
┏━━━. ∪∪━━━┓
🌸 @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
🎀بچه ها عید و شادیه
🎊دو نور به هم رسیده
💚حضرت علی(علیه السلام)💚
♥️حضرت زهرا (علیها السلام)♥️
🌸عطر گلاب و گلها
تو آسمون پیچیده
🌺سالروز ازدواج پدر و مادر آسمونی ما، حضرت علی و حضرت زهرا (سلام الله علیهم) مبارک باد🌺
🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌼
┏━━━∪∪━━━┓
🌺 @childrin1 💚
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1.کانال دُردونه_5920438960986785150.mp3
8.64M
#جشن_پیوند
سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و زهرا (س) مبارک باد ❤️😍❤️
🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌼
┏━━━∪∪━━━┓
🌺 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«خاله ریزه»
قسمت : ۵۷
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«خاله ریزه»
قسمت : ۵۷
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آموزشی_انگلیسی
"شمارش اعداد"
"Count numbers"
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
«با این قصه
کودکت یاد میگیره از حقش دفاع کنه»
روز جمعه بابا و مامان وندل او را جلوی در خانه ی سوفی پیاده کردند و خودشان برای دیدن یکی از فامیلهایشان به خارج شهر رفتند. قرار شد و ندل آخر هفته در منزل سوفی بماند.
وندل گفت وای، آخ "جان
سوفی چیزی نگفت. بعد از اینکه سوفی و وندل عصرانه خوردند سوفی به وندل کمک کرد چمدان هایش را به طبقه بالا ببرد وندل گفت خب بیا بازی کنیم اسباب بازی داری؟ سوفی صندوق اسباب بازی هایش را نشان داد.
وندل گفت : فقط همینقدر اسباب بازی داری؟؟ من یک میلیون بیشتر از تو اسباب بازی دارم بجز اینها چه بازی دیگری میتوانیم بکنیم؟
سوفی گفت میخوای مامان بازی کنیم؟ وندل "گفت فقط به شرطی که من بگویم توی بازی کی چه کار کند آنها مامان بازی کردند وندل ،بابا مامان و بچه شد. اما سوفی گربه ی خانواده شد.
بعد بیمارستان بازی کردند وندل دکتر پرستار و بیمار شد. اما سوفی کارمند ساده ی بیمارستان شد.
وندل مداد شمعی های سوفی را برداشت و به ایوان رفت و نقاشی کشید. بعد آنها را همانجا گذاشت. مداد شمعی ها زیر آفتاب شل و خراب شدند.
سر میز ناهار وندل انگشتش را توی کره بادام زمینی و ژله کرد و با همان انگشت کثیفش روی رومیزی نقاشی کشید و گفت خیلی کیف دارد مگر نه؟ سوفی چیزی نگفت. سوفی یواش "گفت و ندل کی میرود خانه شان؟ مامان و بابا گفتند به زودی
وقتی شیرینی فروشی بازی کردند وندل شیرینی پز شد و سوفی شیرینی دانمارکی وندل گفت بازی خیلی خوش میگذرد مگر نه؟ سوفی چیزی نگفت.
سر میز شام و ندل گفت که به سبزیجات حساسیت دارد و بعد وقتی سوفی حواسش نبود وندل خامه ی روی دسر او را برداشت و خورد سوفی یواش گفت وندل" کی "میرود؟
مامان و بابا گفتند به زودی
آخر شب سوفی روی تختش دراز کشیده بود که وندل چراغ قوه اش را روشن کرد و نورش را توی چشم های سوفی انداخت و با لبخند گفت فردا میبینمت سوفی چشمهایش را محکم بست و با خودش گفت خداکنه زودتر وندل برود خانه شان
صبح فردا، سوفی از خواب بیدار شد دید یک هیولای آبی دارد روی تختش میپرد وندل بود وندل با خمیردندان اسمش را روی آینه نوشت و روی موهای سوفی کف ریش تراش مالید.
سوفی به وندل گفت میخوای بریم توی حیاط و کف ها را بشوریم؟ میتوانیم آتش نشان بازی هم بکنیم وندل گفت آخ جون آنها به حیاط رفتند و آتش نشان بازی کردند اما اینبار سوفی میگفت کی چه کار کند سوفی گفت خیلی کیف دارد مگرنه؟ وندل چیزی نگفت. سوفی رئیس آتش نشانها بودو وندل آتش
وقتی بازی شان گرم شد دیگر برای وندل و سوفی مهم نبود کی رئیس است و کی ساختمان آتش گرفته مامان سوفی به حیاط آمد و گفت وندل وقت رفتن است وندل و سوفی گفتند به این زودی؟ سوفی پرسید وندل" کی برمیگرد؟ مامان و بابا گفتند " هیچوقت "
عصر وقتی وندل چمدان هایش را باز کرد یادداشتی از طرف سوفی دید. او توی یادداشت نوشته بود کاش زودتر ببینمت
پایان...
🌻 ∩_∩
(◠‿◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه،.Mp3
10.77M
#قصه_صوتی
(قصه اول)
" جوجه طلایی مواظب باش"
(قصه دوم)
"خرس کوچولو "
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
🔮💈🔮
💈🔮💈🔮
🔮💈🔮💈🔮
Join🔜 @childrin1
لالایی_1394-12-6-20-54.mp3
2.5M
#کلیپ_صوتی_لالایی
(لرستانی)
👆👆👆
❤️
🔆❤️
❤️🔆❤️
🔆❤️🔆❤️
❤️🔆❤️🔆❤️
Join🔜 @childrin1
🍃 🍃 🌱 🌱 🌱 🍃 🌱
🌱 🌱 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
🍃 🌸 🌱 🌱 🌸
🌱 🌸 🌸
🌸
یکشنبه 20 خرداد ماهتون عالی🌸🍃
امـروزتـون پـر از مـوفـقـیـت
لحظاتتون سرشاراز آرامـش 🌸🍃
دلـتـون از مـحـبـت لبــریـز
تنتون از سلامتی سرشـار 🌸🍃
زندگیتون ازبرکت جاری🌸🍃
روزتــــون قـشنگــــــــ
ودرپناه خدای خوبیها🌸🍃
🌸 ∩_∩
(◕ᴥ◕)🌸
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«خاله ریزه»
قسمت : ۵۹
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«خاله ریزه»
قسمت : ۶۰ (قسمت آخر)
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_5828020915568378079.mp3
549.8K
💜💚خرید 💚💜
امروز با مامانیم
رفتیم سه تایی خرید
دیدیم ما یک عالمه
هم کیف، هم کفش جدید
توی مغازه من شدم
بی حوصله خیلی زیاد
خواستم بازی کنم
یک کار جالب، کار شاد
ای کاش می شد پله ها
می رفت سمت آسمان
یک سرسره این گوشه بود
من لیز می خوردم از آن
#شعر
👆👆👆
💜
💚💜
💜💚💜
Join🔜 @childrin1
#نکته_تربیتی
شاه کلیدهای رفتار با #کودک_لجباز
😂بخندونيم!
وقتی كه بچهها میخندن، هم فکرشون مشغوله هم دفاعشون میشکنه.
خاطرات دوران كودكیمون رو تعريف كنيم!
بهترين روش برای سر گرم كردن فرزندمون در مواقع ضروری داستان گفتنه. حتی اگر داستان ساختگی باشه.
🎵 آهنگين صحبت كنيم!
میتونيم زمان آواز خوندن، يك يا دو كلمه رو اشتباه تلفظ كنيم. با اين كار حواس فرزندمون پرت میشه و کارهایی مثل لباس پوشیدن یا مسواک زدن انجام میشه.
📣تغيير صدا بديم!
با تغيير دادن صدامون برای كودكان داستانهای جالب تعريف كنيم مثل صحبت كردن پيرزن بیدندان، صحبت كردن با لهجههای مختلف، حرف زدن بچهگانه و يا هر تقليد صدايی كه میتونيم انجام بدیم.
🤐به فرزندمون راز بگيم!
من میخوام يك راز خيلی مهم رو به تو بگم. میخوای جالب و شيرين رو در گوشش بگيم؛ بعد میتونیم اونو همراه کنیم.
💜روی نكات مثبت تاكيد بيشتری كنيم!
تعريف و تمجيد كردن از يک مدل قديمی ترفند خوبیه، بگيم هر وقت كه سرت رو با شامپو میشوری، موهات خیلی براق و زيبا میشه، بوی خوبی هم میده.
🌻 ∩_∩
(◕ᴥ◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
«اگه میخوای فرزندت نترسه و انجامش بده این قصه رو واسش بخون»
در یک رودخانه پر آب ماهی کوچولویی زندگی می کرد. اسم این ماهی کوچولو " کوشا " بود کوشا در کنار خانواده و همه دوستانش زندگی می کرد. او همیشه تلاش میکرد تا کارهای جدید را امتحان کند چون خیلی تلاش میکرد اسم او را " "کوشا" گذاشته بودند. یک روز پدر کوشا همه ماهیها را دور هم جمع کرد. او میخواست حرف مهمی به آنها بزند.
وقتی همه ماهی ها دور هم جمع شدند پدر کوشا گفت: " دوستان ما تا الان خیلی کار کردیم و زحمت کشیدیم بهتره دسته جمعی مسافرت کنیم. آنجا پایین آن آبشار خیلی با صفاست. میتونیم از این به بعد اونجا زندگی کنیم همه ماهیها از شنیدن این حرف خوشحال شدند. یکی از ماهیها گفت گفتی پایین آبشار؟ اما این آبشار خیلی بلنده خطرناکه ماهیها وقتی فهمیدند که آبشار بسیار بلنده، ترسیدند. یکی گفت اگه از اون بالا بیفتیم و به جای آب روی سنگها بیفتیم چی؟ آسیب میبینیم. خطرناکه!". دوباره بقیه ماهی ها با شنیدن این حرف ترسیدند.
ماهیها به راه افتادند همه آنها نزدیک آبشار شدند. کوشا پایین را نگاه کرد خیلی جای قشنگی بود پایین آبشار کنار رودخانه، یک برکه هم بود کوشا به پدرش گفت: من میترسم اما انجامش میدم بابا الان میام وسط آبشار و اجازه میدم آب رودخانه منو با خودش ببره.. پدر موافقت کرد و کوشا با اینکه میترسید اما انجامش داد. او رفت و رفت تا به پایین آبشار رسید خیلی خوشحال بود. کار بزرگی کرده بود. از آن پایین به دوستانش نگاه کرد و داد زد:" یالله، بیاید دیگه. خیلی خوبه اینجا!".
ماهی ها که خیلی میترسیدند تصمیم گرفتند همه دستهای هم را بگیرند و باهم به پایین بپرند یکی از ماهی ها داد زد و به کوشا گفت: عزیزم برو اونور تا ما همه با هم بپریم پایین.". کوشا که خیلی ذوق زده بود، گفت: " باااشه پس من میرم اینور که برکه داره. شاید بتونم برکه رو بهتر ببینم و بعد کنار رودخانه نزدیک بر که رفت کمی بعد همه ماهیها با هم پایین پریدند وقتی به آبی که پایین آبشار بود برخورد کردند آب زیادی به بیرون رودخانه ریخت و کوشا هم داخل برکه پرتاب شد.
آب برکه زیاد تمیز نبود کوشا میخواست فورا وارد رودخانه شود، اما فاصله رودخانه تا برکه زیاد بود کوشا خیلی ترسیده بود. او نمی دانست چکار کند کوشا اصلا از آن برکه خوشش نیامد. چون از دوستان و خانواده اش دور بود و آب برکه مثل آب رودخانه تمییز نبود او دور برکه میچرخید و داد میزد تا یک نفر صدایش را بشنود و به او کمک کند. اما انگار هیچ کس صدای او را نمی شنید کوشا هیچ کسی را نداشت و باید تصمیم می گرفت. او دلش میخواست جای بهتری باشد جایی که خانواده اش هم آنجا هستند برای همین به خودش گفت درسته ترسناکه هر کی هم جای من بود خیلی میترسید اما اونقدر شجاع هستم که تسلیم نشم من انجامش میدم. سپس پر قدرت از برکه به سمت رودخانه پرید اما به رودخانه نرسید وسط راه در خشکی افتاد. ولی باز هم تسلیم نشد کوشا خیلی ترسیده بود. اما دوباره تلاش کرد تا بالاخره خودش را به رودخانه رساند چشم همه ماهی ها از تعجب گرد شده بود کوشا به آنها گفت درسته ترس داشت اما من انقدر قوی و شجاع هستم که انجامش دادم. تسلیم نشدم.
پایان...
🐭 ∩_∩
. (◍•ᴗ•◍) 🐭
┏━━━∪∪━━━┓
🌻 @childrin1 🌻
┗━━━━━━━━━┛