@childrin1.کانال دُردونه_5967661739859248900.mp3
2.87M
#قصه_صوتی
" میمون و پلنگ"
(با صدای پگاه رضوی)
👆👆👆
🎲
❤️🎲
🎲❤️🎲
❤️🎲❤️🎲
🎲❤️🎲❤️🎲
Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه._6041790779444167199.mp3
8.41M
#لالایی_صوتی
"لالایی به زبان هندی"
👆👆👆
💜
✨💜
💜✨💜
✨💜✨💜
💜✨💜✨💜
Join🔜 @childrin1
🌸 🌸
🪴 🌸 🪴 🌸 1403/3/26
🪴 🪴
شنبه 26 خرداد ماهتون بخیروخوشی🌸🍃
امـیـدوارم شـروع هفته تـون بـا🌸🍃
بهترین لحظه ها وموفقیتها🌸🍃
گـره بـخوره
و سرشـاراز خیرو بـرکت🌸🍃
و لبـریز از آرامـش بـاشه 🌸🍃
روز و هفته خـوبـی داشته باشید🌸🍃
🍃 ∩_∩
(✷‿✷) 🍃
┏━━━ ∪∪━━━┓
🌸 @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
21.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_خرس_ها_ی_محافظ_جنگل
قسمت : سوم
🐻
🌳🐻
🐻🌳🐻
╲\╭┓
╭ 🌳🐻 🆑 @childrin1
┗╯\╲
20.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_خرس_ها_ی_محافظ_جنگل
قسمت : چهارم
🐻
🌳🐻
🐻🌳🐻
╲\╭┓
╭ 🌳🐻 🆑 @childrin1
┗╯\╲
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_شاد
💐مسواک💐
🟢 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
♡ @childrin1 ♡
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آموزشی_انگلیسی
«آموزش نام حیوانات »
🐸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐰
┏━━━∪∪━━━┓
🐯 @childrin1 🐝
┗━━━━━━━━━┛
«با این قصه دیگه فرزندت تو اتاق خودش میخوابه»
یکی بود يكي نبود. خانم و آقای کانگورو با دو پسرشان به نام هاي اسكيبي و اسپيدي در جنگلي زندگي میکردند. پسرهای خانم کانگورو در داخل کیسه اش بودند و با مادرشان به هر طرف مي رفتند و غذا هایی که مادرشان پیدا می کرد را می خوردند. روزها می گذشت و بچه کانگوروها بزرگ و بزرگ تر می شدند، کیسه خانم کانگورو براي هر دوی آنها خيلي تنگ شده بود.
آنها هر روز با هم دعوا می کردند و هر کدام جاي بيشتري مي خواستند. خانم کانگورو به آنها می گفت که دیگر به اندازه کافی بزرگ شدند تا روي پاي خود بایستند اما آنها قبول نمیکردند و می گفتند ما دوست داریم همیشه در کیسه تو باشیم. هرچه بچه کانگوروها بزرگتر می شدند وزنشان هم بیشتر میشد و راه رفتن و پریدن برای خانم کانگورو سخت تر میشد.
روزي از روزها خانم کانگورو دیگر نتوانست راه برود و کمرش به شدت درد گرفت. آقا کانگورو جغد دانا را صدا کرد تا خانم کانگورو را معاینه کند. وقتي جغد دانا دید بچه ها هنوز هم در کیسه مادرشان هستند، تعجب کرد و گفت تا زمانی که اینها در داخل کیسه هستند خانم کانگورو نمي تواند راه برود چون کمرش آسیب دیده و نمیتواند وزن زیاد را تحمل کند.
بچه ها خیلی ناراحت بودند که باعث این اتفاق شدند ولی باز هم از کیسه بیرون نیامدند. یک روز صبح که آقا کانگورو سر کار رفت بچه ها گرسنه شدند و از مادرشان خواستند که به دنبال غذا بروند، اما مادرشان نتوانست از جایش بلند شود. نزدیک عصر بود و از بابا کانگورو هم خبري نبود.
بچه ها که دیگر نمی توانستند گرسنگی را تحمل کنند آرام آرام از کیسه بیرون آمدند و به دنبال غذا رفتند. خانم کانگورو که خوابش برده بود با بوی خوبی که به مشامش رسید از خواب بیدار شد. او چیزی را که مي ديد باور نمی کرد. بچه ها غذای خيلي خوشمزه اي درست کرده بودند. آقا کانگورو هم از راه رسید و مانند خانم کانگورو هم تعجب کرد و هم خوشحال شد. خانم کانگورو که حالا بار سنگینی در کیسه اش نبود از جا بلند شد و چهار تايي شروع به خوردن غذا کردند. بعد از شام بابا کانگورو خبر خوبی را به آنها داد. بابا کانگورو تصمیم داشت حالا که بچه ها بزرگ شدند و از کیسه بیرون آمدند برایشان اتاق مجزایی درست کند و يك تخت دو طبقه قشنگ هم با چوب برایشان بسازد. بچه ها از شنیدن این خبر کلی ذوق کردند. فردای آن روز آقا کانگورو مشغول شد و يك اتاق خواب جداگانه برای کانگوروها ساخت و داخلش تخت دو طبقه زیبایی هم قرار داد. کانگوروها از آن شب به بعد در اتاق خودشان و روی تخت قشنگشان می خوابیدند و خانم کانگورو هم کمر دردش خوب شد و چهار تايي با خوبی و خوشی زندگی می کردند.
🟣 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍). 🟣
┏━━━ ∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛