eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.4هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
146 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی جادویی بکش😁👀 🎨 ∩_∩ („• ֊ •„)🎨 ┏━━━∪∪━━━┓ 🟢 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
«اگه میخوای فرزندت از تغییرات بزرگ نترسه این قصه رو واسش بخون». روزی روزگاری در یک جنگل ،قدیمی میمونهای زیادی زندگی می کردند. "تیم" بچه میمون باهوشی بود که یک برادر هم داشت. اسم برادر تیم "وین" بود. آنها دوقلو بودند و خیلی جاها شبیه به هم بودند اما فرقهایی هم داشتند. جنگلی که تیم و وین زندگی می کردند، خیلی پیر شده بود. برای همین میمونها تصمیم گرفتند به یک جنگل دیگر بروند و آنجا زندگی کنند همه میمونها وسایل خود را برداشتند و به جنگل جدید رفتند. وقتی به جنگل جدید رسیدند پدر تیم یک خانه قشنگ پیدا کرد. تیم و وین وارد خانه شان شدند وین خیلی ناراحت بود. او دلش برای درختهای جنگل قدیمی و خانه قدیمی شان تنگ می شد. تیم هم ناراحت بود اما کمی بعد تیم بیرون رفت و با خوشحالی به خانه برگشت وقتی به خانه رسید هنوز وین ناراحت بود. چند روزی گذشت تیم بیرون میرفت و بازی میکرد، از خانه جدیدشان لذت می برد اما وین ناراحت یک گوشه خانه مینشست. روزها گذشت و وین هنوز هم ناراحت بود تا اینکه پدر و مادر وین تصمیم گرفتند یک خانه جدید درست کنند آنها کمی آن طرف تر یک خانه جدید درست کردند و حالا همه وسایلشان را جمع کردند و به خانه جدید رفتند. وقتی به خانه جدید رسیدند، تیم و وین هر دو ناراحت بودند تیم مثل همیشه پیش پدر و مادرش رفت و گفت: از اینکه دیگه کنار رودخونه نیستیم، ناراحتم. دلم برای اتاقم تنگ میشه من اونجا رو خیلی دوست داشتم. پدر تیم را بغل کرد تیم چون ناراحت بود در بغل پدرش گریه کرد. اما وین یک گوشه نشسته بود او ناراحت بود و حرفی نمیزد. کمی بعد گریه های تیم تمام شد. او از بغل پدرش جدا شد و بیرون رفت. کمی بیرون ماند و بعد با خوشحالی دوباره به خانه برگشت. اما وین هنوز ناراحت بود تیم برای اتاق جدیدش که بالای درخت بود لوازم قشنگی پیدا کرد و بعد لوازم را در اتاقش گذاشت. او خیلی خوشحال بود که اتاق جداگانه ای دارد. اما وین، همچنان ناراحت بود و با کسی حرف نمیزد چند روزی گذشت و تیم دوستان زیادی پیدا کرد. او خانه جدیدشان اتاق و دوستانش را خیلی دوست داشت او هر روز بازی میکرد اما وین بیشتر وقت ها ناراحت بود. او نه با کسی حرف می می زد و نه بازی می کرد. روزها گذشت و مدرسه ها باز شد تیم و وین حالا بزرگ شده بودند و باید به مدرسه میرفتند. هر دوی آنها لباس و کیف و دفترهای قشنگ خریده بودند اما همینکه به مدرسه رسیدند، وین ناراحت شد. او خیلی ترسیده بود محیط مدرسه را دوست نداشت. دلش برای مادرش تنگ میشد تیم هم کمی ناراحت بود. او هم دلش برای مادرش و بازی با دوستانش تنگ میشد تیم به دور و بر نگاه کرد. یک درخت زیبا دید که تا حالا ندیده بود و دلش میخواست از آن بالا برود. وقتی بالای درخت رفت از بالا به حیاط مدرسه نگاه کرد. با خودش گفت : " خب معلومه که دلم برای خونه تنگ میشه. حتی دلم برای درختای نزدیک خونمون و بازی با دوستام تنگ میشه اما اینجام انگار خیلی خوبه حیاط بزرگ و امنی داره و من میتونم با دوستام بازیهای مختلفی بکنم حتی اینجا تو پای زیادی هم داره!". سپس با خوشحالی پیش وین رفت اما وین هنوز ناراحت بود. تیم که برادرش را دوست داشت اصلا دلش نمیخواست که او را ناراحت ببیند. به وین گفت تو هنوزم ناراحتی ما هر وقت به یک جای جدیدی میریم، خیلی میترسی و ناراحت میشی مثل همین الان اصلا حرفم نمیزنی .. وین اشکهایش سرازیر شد و گفت " چون خیلی میترسم. خیلی ناراحتم دلم تنگ میشه تیم برادرش را بغل کرد و گفت: میفهمم که ناراحت میشی و میترسی منم از تغییرات خیلی زیاد میترسم و ناراحت میشم اما اونقدر قوی هستم که حالمو بهتر کنم!". وین گفت: چطوری؟ تیم گفت: ببین داداش خوبم! اگه از تغییری ناراحت شدی با مامان و بابا یا با من حرف بزن ایرادی نداره همه ما داری و یا میتونی ازشون لذت ببری مثلا خونه ای که اومدیم رودخونه داشت منو تو عاشق رودخونه بودیم. خانه دیگمون اتاقامون بالای درخت بود راحت میتونستیم بپریم بالای درخت و مامانم دعوامون نکنه حتی اینجا مدرسه رو نگاه کن. یه حیاط خیلی بزرگ داره و کلی توپای رنگارنگ میتونیم یه عالمه بازی کنیم!". وین اشک هایش را پاک کرد و گفت: آره راست میگی اصلا به اینا دقت نکرده بودم بریم خونه به مامان میگم چقدر دلم براش تنگ شده بود! و بعد تیم و وین پیش بقیه رفتند تا زنگ تفریح بازی کنند. پایان... 🌻         ∩_∩            ‌ (⁠◠⁠‿⁠◕⁠)⁩🌻    ┏━━━∪∪━━━┓    💜 @childrin1 💜    ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه..mp3
3.51M
"راز دخترک بافنده" با صدای (خاله شادی) 👆👆👆 🦋 🎨🦋 ╲\╭┓ ╭🦋🎨 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه(1).mp3
2.61M
"مازندرانی" 👆👆👆 💜 🌸💜 💜🌸💜 🌸💜🌸💜 Join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃    🍃     🌱    🌱     🌱    🍃    🌱 🌱    🌱     🍃    🌷     🍃    🌷   🍃 🍃    🌷     🌱              🌱           🌷 🌱              🌷              🌷            🌷                                                         1403/4/11   به 11 تیر ماه خوش آمدید 🌷🍃 امــروزتـان شــاد و زیبــا 🌷🍃 امـیدوارم امروز خــدا سرنوشتی دوستداشتنی🌷🍃 زنـدگی پـر از عــشـق روزی فراوان، لبی خـندان 🌷🍃 ودلی مهربون براتون رقم بزنه🌷🍃 دوشنبه تـون قـشنگــــــــ و گـلبـارون 🌷🍃 🍃 ∩_∩ ‌ ‌(⁠✷⁠‿⁠✷⁠)⁩ 🍃 ┏━━━ ∪∪━━━┓ 🌷 @childrin1 🌷 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
48.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «پینوکیو» قسمت : ۷ پارت ۱ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
20.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «پینوکیو» قسمت : ۷ پارت ۲ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
💛جان پیمبر سلام💚 💚حضرت حیدر سلام💛 💛برادر و وصی و...💚 💚نفس پیمبر سلام💛 🌺بچه‌ها جون، عید بزرگ مباهله مبارک🌺 توی این روز بزرگ، خدای مهربون یه بار دیگه عظمت مولامون رو به همه نشون داد. و همه ی مردم فهمیدن که دنیا و هرچی که توی دنیاست فقط و فقط بخاطر اهل بیت (علیهم‌السلام) خلق شده♥️ 🍃🌸 ∩_∩ („• ֊ •„)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃🌺@childrin1 🌺🍃 ┗━━━━━━━━━┛