دیشی کلی کار داشتم و ناخواسته خوابم رفته و یهو دیدم ساعت ۶ صبحه و بیدار شدم 🚶♂
ارزو میکنم این اتفاق برای هیچ کسی رخ نده .
فکر میکنم بعضی وقتا فراموش میکنیم ،
که مادر پدرامون هم بار اوله که دارن زندگی میکنن ...
جدیدا اینقدر به تمیز نوشتن اهمیت میدم که برام مهم نیست میفهمم معلم چی میگه یا نه ، مهم اینه که تمیز بنویسم . و این بده .
خوشحالم که راه مدرسه تا خونه رو پیاده میتونم برم و با خودم حرف بزنم ، و افکار سامان نیافتمو یکم با خودم در میون بزارم تا ببینم چیکارشون میتونم بکنم و برنامه های روزمو مرور کنم تا از حجم آشوب های ذهنیم کاسته بشه .
هدایت شده از هیولای زیر تخت من
شب میرسد و دوباره به یاد میآوری که آدمی، در مقابل افکار دردناکش چه مظلومانه بیپناه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Alone with you ...
من دارم سعی میکنم تو مدرسه با یکی دوست بشم ولی واقعا هیچ ایده ای ندارم که چطور میشه دوست خوبی بود .
امروز کتابخونه زیر بارون با نور گوشی و اهنگ دوستم داشت ریاضی برام توضیح میداد
فکر نمیکردم یه لحظه ای به این زیبایی با ریاضی سپری بشه