eitaa logo
چوب الف
62 دنبال‌کننده
40 عکس
9 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چوب الف
🔴 برای آنها که مهجوریت عدالت را با هیچ شریعت و منطقی توجیه نمیکنند، گرسنگی خستگان و سیری وابستگان را
۱- وقتی به آن حجم کوچک اشغال شده شهر در نزدیکی میدان توپخانه که اسمش را "موزه عبرت" یا همان زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری سابق گذاشته اند نگاه میکنم و فکر میکنم که در این مساحت کم چند میلیون ناله و فریاد بعد از خوردن شلاق، شوک الکتریکی، آویزان کردن از سقف، تشنگی دادن، سوزن داغ زیر ناخن کردن و... از عمق حنجره ها خارج شد و باز در همان فضا محبوس مانده؛ داشتن چه ایمانی در میان آن جماعت که یکی در میان جز سازمان خود به هیچ خدایی ایمان نداشتند باعث میشد تا این همه درد را تحمل کنند؟ چگونه یک نفر توانست آخرین خاطره خود از زندگی را در گوشه اتاق شکنجه ثبت کند اما در نفس آخر خود نیز عقب نشینی نکند؟... نمیدانم، شاید شهامت روبرو شدن با حقیقت و دردی که از رنج دیگران جسم و جانشان را تسخیر کرده بود تنها عاملی بود که میتوانست این درد شکنجه را برایشان مبدل به حکم یک مُسکن کند! ۲- وقتی به این بساط های پهن شده کتابفروشی در گوشه ایستگاه های مترو با ۷۰الی۸۰ درصد تخفیف تضمینی شان نگاه میکنم از کتاب و کاغذ و جوهر منزجر میشوم، کتابهایی که میخواهند به ما در چهل روش کوتاه بیاموزند که چگونه بیخیال همه چیز شویم یا با عنوان راه حل موفق شدن به ما تدریس کنند که چگونه از نابود کردن دیگران لذت ببریم و برای خودمان پلی بسوی موفقیت! بسازیم وسوسه میشوم تا پیگیرتر از چنگیز مغول تمامی کتابخانه ها را به آتش بکشم و دور از این ساحت اندیشه ای که بی دردی و نیاندیشن را تجویز میکند سراغ قمارخانه ای بهتر بگردم! ۳- جستن درد دست های پینه بسته در میان مکتوبات دستانی که چیزی سنگین تر از قلم بر نداشته اند، یافتن طریق درد کشیدن از میان عمده کتابهایی که بشارت آرامش و سکون میدهند، پیدا کردن کلماتی که بجای کمک کردن به خواب شبانگاهی ما را مبتلا به بیداری شبانه و خماری روزانه کنند، انتخاب آگاهانه شکنجه بعنوان طریقتی روزانه که ما را به درد کشیدن عادت دهد و متوسل شدن به دریایی از حقیقت که نافی واقعیت های اطرافمان شود چیزی نیست که به سادگی به دست آید و ساده تر از دست رود... برای آنها که مهجوریت عدالت را با هیچ شریعت و منطقی توجیه نمیکنند، گرسنگی خستگان و سیری وابستگان را غیرمجازترین تصویر تاریخ میدانند و هیچگاه کنج عافیت را انتخاب نکرده اند این مرد اسطوره ای از درد اسلام برای انسان است، نسخه ای عملی از "نه" گفتن به دینداری انفرادی که فقر را جبر میخواند، یک قلم ماندگار که با هر کلمه اش خواب را از چشمانی دور میسازد و رنج بشری را به رگ هایش تزریق میکند! 🔴 چهاردهم فروردین زادروز استاد محمدرضاحکیمی @chobealef
@chobealef
[برای پسرخاله خوزستان...!] 🔴 لزومی ندارد که در سجل و شناسنامه‌مان بغل نام و نام‌خانوادگی قید شده باشد "صادره از اهواز" تا خودمان را بخشی از آن آب و خاک بدانیم، آنجا که یا خاک نفس ها را میبُرد یا آب زندگی ها را میبَرد... خوزستان "پسرخاله" همه‌مان است، پسرعامو هم نیست، پسرخاله است، اصلا ما کلاه قرمزی‌های شاد و خندان همه مان یک "پسرخاله" با مرام داریم که نامش خوزستان است، محجوب است، لوتی و داش‌مشتی است، همیشه دارد به همه کمک میکند و هیچ‌وقت از کسی کمک نمیگیرد، اگر هم بگویی چرا اینقدر به فکر دیگرانی کله اش را بالا میگیرد و میگوید خب دیگران کمک میخواستند من هم کمکشان کردم،"مگه چیه؟" و تو هم باید بگویی هیچی فقط دمت گرم... پسرخاله خوزستان تنهاترین عضو خانواده هرکداممان است که وقت تنهایی‌مان سراغمان را میگیرد و زمانی که باقی عروسک ها می‌آیند جمعمان را تنها میگذارد تا غم نهفته در صدایش شادی دورهمی‌مان را خراب نکند، پسرخاله خوزستان این روزها حالش خواهی نخواهی خوب نیست اما مرامش اجازه نمیدهد که خوشی اقوام را خراب کند، انگار دارد بی صدا میمیرد و وصیت کرده تا بعد از کفن و دفنش ما را خبر کنند، مبادا برنامه‌هایمان بهم بخورد... مگه چیه؟ 🔵 شما را نمیدانم اما من از این آه و ناله‌های مجانی که پیشکش خوزستان میشود میترسم، فکرم به لحظه پذیرش قطعنامه میرود، همانجا که همه گفتند بس است دیگر جنگ هم تمام شد و برگردیم سر خانه و زندگی‌مان... الحق هم برگشتند اما از قید "خرم" در خرمشهر تنها لفظش ماند و پسرخاله زخمی از جنگ گیر پرستارهایی افتاد که حتی یک مُسکن و آرامبخش هم به خوردش نمیدادند، او درد میکشید و ما عکسش را نشان افتخارمان کردیم و روی طاقچه ها آویزان کردیم تا سالی یکبار رویش یک دستمال بکشیم و بگوییم یاد پسرخاله‌مان هستیم... نکند این بار هم قرار است بعد از اعلام دفع کامل بحران پسرخاله را تنها بگذاریم و بگوییم حالا که نیمی از زندگی ات در خاک و نیمی دیگر در آب است خودت آب و خاکت را آباد کن، آنقدر آباد که شبیه خرمی خرمشهر شود! 🔴 پسرخاله قوی‌تر از آنهاست که با صدای بلند آخ بگوید، اما ما که جیگر نیستیم، میدانیم که پشت هر لبخندش یک کارون اشک جمع شده و پشت هر کلمه اش یک مشعل نفت سوز و گرما خوابیده... این آب و خاک عادت گرفته به درد، این محجوب خجالتی، این مرد از اسب افتاده، این نخل سوخته و این شیر صید شده، هنوز لبخند میزند، اما من صدای استخوانش را میشنوم... چشمش به ماست اما امیدش را سالهاست فقط با خدا به مزایده گذاشته... @chobealef
1⃣ اینستاگرام صفحه سردار قاسم سلیمانی و تعدادی دیگر از فرماندهان سپاه را با این توضیح که جزو گروه‌های تروریستی محسوب میگردند مسدود کرد. 2⃣ شورای شهر تهران در اقدامی بی‌سابقه مصوب کرد که نام خیابان فلامک در شهرک غرب به خیابان محمدرضا شجریان تغییر یابد. 3⃣ حسن روحانی مانع از شرکت دو تن از اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی که علیه مواضع وی انتقاد کرده بودند در جلسات این شورا شد. 4⃣ آتش نشانی پاریس در جواب توئیت دونالدترامپ که پیشنهاد استفاده از هواپیمای آب پاش برای خاموش کردن کلیسا نوتردام را داده بود توضیح داد:«در صورت استفاده از هواپیماهای آب‌پاش، کل ساختمان کلیسا فرو خواهد ریخت، وزن آب و فشار ناشی از ریزش آب از بالا، چارچوب ساختمان کلیسا را تضعیف و به ساختمان‌های اطراف نیز آسیب وارد خواهد کرد.» 🔴 اینها در ظاهر فرم و ماهیتی شبیه اخبار روزانه دارند اما در بطن خود شکافی از واقعیت و پروپاگاندا را نشان میدهند...(یک) به راحتی خوردن یک لیوان شیرموز شاتوت همه انشاهای به نگارش در آمده پیرامون جهان آزاد و شبکه های اجتماعی تصمیم رییس جمهور یک کشور رنگ میبازد و نیروی مسلح رسمی یک حاکمیت که در خط مقدم مبارزه با تروریسم هزاران شهید داده لقب تروریست میگیرد و در دنیای لطیفه اطلاعات آزاد "توقیف" میشود!...(دو) عصاره تمام ایده آلهای جریان اصلاحات رای آوردن کامل یک لیست بدون نظارت استصوابی شورای نگهبان بوده "تَکرار میکنم" بدون نظارت استصوابی شورای نگهبان، حالا عصاره یک شورای مطلقا اصلاح‌طلب که شورای نگهبان نقشی در انتخابش نداشته است شورای مستقر فعلی است که دریغ از یک طرح مفید، یک کیلومتر گسترش مترو یا زبانمان لال احداث اتوبان و بوستان و امثالهم دو سال است که فقط جلسه تشکیل میدهد تا نام خیابانها را عوض کند...(سه) حسن روحانی که با کلیپ "پناه میبریم بر خدا از بستن دهان منتقدان"ش رای جمع کرد و مخالفین خود را طرفداران خیابان"دیوار"کشیدن وسط پیاده رو میدانست اعضای یک شورا را از حضور در جلسات آن شورا با رای وتو محروم کرد...(چهار) نیازی به توضیح نیست، یک آه قدیمی است با ته‌مانده ای خاطره از ساختمان فقید پلاسکو، تحلیل‌های ثانیه ای و هشتگ استعفا زدن برای شهرداری که با هلی‌کوبتر آتش یک ساختمان فرسوده چندهزارمتری را خاموش نمیکرد... ✅ من این اخبار را گفتم، اما در دنیایی که روایت ها چندین فرسخ با واقعیت ها فاصله دارد از فردا به افسانه دنیای آزاد اطلاعات، ابرانسان بودن اصلاح‌طلبان بی جنتی، آزادیخواه بودن روحانی و گازانبر بودن سرهنگها ایمان می‌آوریم... @chobealef
آخر شبها، نه و نیم ده را نمیگویم، یک و نیم دو شب به بعد... بی‌آرتی خاوران-آزادی که حاصل جمع همه اتوبوس های اوراق تهران که رفت و آمدشان در شان حدفاصل پارک‌وی به تجریش نبود... درست در میان آن همه معتاد که امیدی برای به صبح رسیدنشان متصور نمیشدم و یکی در میان در سرمای زمستان جای خوابی نرم که نه اما گرم تر از بی‌آرتی نداشتند و لابلای جوان و نوجوانان مست کرده ای که بغل گوشم هذیان میگفتند، درست در سیاه‌نما ترین نقطه این تهران که آن روزها "مال" کمتر داشت اما مال آدمهای بیشتری بود، همیشه به خستگی آن مردها نگاه میکردم که با چشم باز خوابشان میبرد و با ترس رد شدن از ایستگاه محل سکونتشان ده بار به خواهرمادرم قسمم میدادند یادم نروم نرسیده به ایستگاه بیدارشان کنم، به آن یاس خنثی که ایمان داشت هیچ روز خوبی را برای الی ماشاالله باقیمانده عمرش مقدر نکرده اند و به بدبختی نیشخند میزدند، به شرمی که از استشمام بوی عرق سگی‌شان که معلوم بود حاصل انباشت تکاثرگونه عرقی است که از صبح تا همین بوق سگی که چند دقیقه پیش به صدا درآمده داشتند، به آن پرتاب شدگی‌شان از جهان سرخوشانه ما که گهگاه به آنان نگاه میکردیم تا با انگیزه شبیه‌شان نشدن برای زندگی تلاش بیشتری کنیم، به آن حقوق که ماهانه بابت حق برده‌داری به حسابشان واریز میشد... همه فریادها در سکوتم خلاصه میشد، دم و بازدم مزورانه نفس‌هایی که هرم گرمایش یخ‌های قطب را آب میکرد به من اجازه آن را نمیداد یکبار حالی‌شان کنم این جوان لباس شهری پوشیده اگر دوایی ندارد اما دردی به جانش جا خوش کرده که همیشه با خودش میگوید کدام روز، این روزگار بد روزی روزش را با خوشه هایی برابرتر بسته بندی میکند... راستی موبایلتان زنگ میخورد، راضی به زحمت این پهلو به آن پهلو شدن و دست در جیب گوش چپ کردن و درآوردنش و با چشم‌هایی که تازه نور ال‌سی‌دی مناسبات تنظیم رنگش را به هم‌ میزند و ریز میشوند تا نوشته ریزتر روی موبایل را بخوانند و بفهمند به رسم همیشه "منزل" است که از منزل تماس گرفته نبودید، اما خب رضایت میدادید و جواب میدادید و یکهو لبتان به لبخند باز میشد، میفهمیدم دختر بچه‌تان است که پای گوشی آمده و معذلک میگفتید چند ایستگاه مانده تا برسید... باز هم خواب و دست من که تکانتان میداد و میگفت "آقا رسیدید ایستگاه است" و دویدن برای رسیدن، نه نرسیدن... و من یک نفس عمیق میکشیدم و میدیدیم که شهر هنوز در خواب است! @chobealef
✅ "احتمالا یادتان نمی‌آید" اما سه سال پیش یک پزشک تبریزی برای بیماران خود روزانه چند وعده شنیدن آواز شجریان را تجویز کرد، مثل یک بمب صوتی صدا کرد، آنها که دیروز "امن یجیب" و "زیارت عاشورا" را هم خرافه پیرزنها میدانستند به این معجزه ایمان آوردند و البته عده ای معترض شدند که این کارها پوپولیستی چیست که یک پزشک انجام میدهد و مگر پزشکی هم سیاست است که با نام شجریان مشتری(رای) جمع میکنید که مشخص شد پزشک مورد نظر از اعضای حزب اتحاد ملت ایران نیز هست... چند ماهی گذشت و احتمالا این هم یادتان نمی‌آید که به یکباره زن و کودک آن پزشک با غذای نذری مسموم مُردند، این بار دیگر همه به شجریان ایمان آوردند و فهمیدند استاد آنقدر مهم است که مخالفانش خانواده کسی که آواز او را تجویز کرده با نذری مسموم کشته اند، مقالات نوشته شد در دوگانه جنگ و صلح، آواز و عربده، عشق و خشم و چند کمپینی هم تشکیل شد در "نه به نذری" و این خرافات... اگر تا اینجایش هم حتی یادتان بوده باشد اما بعید است بخاطر آورید آخر چه شد، چیز خاصی نشد، یک روز آن پزشک خودش را تحویل داد و اعتراف کرد که همسر و کودکش را کشته! 🔴 این میتوانست سناریو یک سریال سی قسمتی باشد، حتی اگر مخصوص ماه رمضان بود میشد در آخر سریال و قبل از اعدام، پزشک توبه کند، ناگهان ربنا شجریان پخش شود و اولیا دم از قصاص بگذرند و یکباره زیرنویس بباید که فردا هم عید فطر است و ماه رویت شده تا همه خوششان بیاید... اما متاسفانه این داستان واقعی بود و به ذهن هیچ فیلمنامه نویسی نرسیده بود! 🔵 به واکنشهای هیجانی آن ایام که حالا در خاطر کسی هم نیست نگاه میکنم، چقدر چیزهای بی اهمیت را جدی میگرفتیم و از کنار اتفاقات جدی بی هیچ اهمیتی رد میشدیم، این داستان یکی از میلیونها داستانی بود که در شبکه های اجتماعی درگیرشان شدیم و بعد فراموش کردیم... بی اعتبارترین حوادث ما را درگیر میکنند، بعدش ما را به دو جبهه حق و باطل تبدیل میکند و آخر کار بی سرانجام سراغ سوژه بعد میرویم... چند خبر را میشود لیست کرد که از اساس کذب بودند اما جامعه درگیرش شد و تلفات داد، چند نقل قول درون دهان آدمها گذاشته شده که اگر روزی ده بار آن را تف کنند باز از دهان مردم نمی‌افتد... «راستی شنیده اید ایران درون ماشین های حشدالشعبی هایی که آمده بودند ایران دلار گذاشته بود تا برگردند عراق با آن استادیوم بسازند و بازیکن ذوب آهن را بزنند؟» @chobealef
[یک روایت اول شخص از کشوری که سوم‌شخص نبود!] ۱- بیست و یکم بهمن هشتادوهشت، اگر میدان تره‌بار مسعودیه را به سمت راست می‌پیچیدی و خیابان را تا انتها میرفتی، بین انبوهی انبار و گاراژ به دو دبیرستان پسرانه برخورد میکردی که دیواری آنها را از هم جدا کرده بود، مدرسه اول اگر بابای مدرسه مشغول سیگار کشیدن بود و حواسش جاهای دیگر، میتوانستی سرت را پایین بیاندازی و بی سروصدا وارد شوی، اولش آرام به نظر می‌آمد اما اگر پیچ بوفه را رد میکردی میدیدی ششصد و اندی دانش آموز وسط حیاط جمع شده اند تا فینال جام فجر را تماشا کنند... دهه فجر چه بود؟ این بازی انقلاب را رد کرده بود، جنگ بود، از آنها که نتیجه پایانی بازی را باید زنگ آخر جلو مدرسه میدیدی، رگ جنوبشهری هر دو تیم مثل سوژه های ناموسی ورم کرده بود، خط دروازه همان عصمت فاطی بود که پاره اش کردند تا فرمان و قیصر چاقوکشی کنند، فوتبال آن روز راسته کار مسعود کیمیایی و بهروز وثوقی بود تا سیاه سفیدش کنند و زد و خوردش را بیشتر... نتیجه چه شد؟ عرض خواهم کرد! ۲- مدرسه شانزده تا کلاس داشت، هشت تا اول و چهارتا دوم و چهارتا سوم، اولها که هیچ، اما دوم و سوم هرکدام یک انسانی بود و یک تجربی و دو ریاضی... مشکل بر سر همین عدد دو بود، هر کلاس یک تیم داشت و دوتاکلاس ریاضی ها یک تیم، تیمشان منتخبی از دو برابر جمعیت ما بود و ادعایشان که چه عرض کنم... ریاضی ها نماد آنها بودند که حسابان و انتگرال میدانستند و انسانی ها نماد تاریخ ادبیات و البته همان کلاسی که نصفشان افغانستانی بود، آنها آینده دار و ما نهایتا حمال بارکش، آنها کروات و ما زیرپیراهنی عرق کرده، آنها مهندس و ما یارو، آنها ریاضی و ما انسانی! ۳- دوم انسانی و دوم ریاضی به فینال رفته بودند، مدل ورزشگاه ها برای خودمان پرچم و پلاکارد درست کرده بودیم "انسانی زلزله محبوب هرچی دله"... تیممان نصف بیشتر افغانستانی بودند و تعدادی ایرانی و عارف حسین پاکستانی، ریاضی ها همه ایرانی، نیمه اول را ایرانی ها ۳-۱ بردند و تیم چند ملیتی ما نابود بود، اسکوربردی نبود تا دقایقش را بگویم اما شهرام افغانی و عارف حسین چندتایی زدند و دیدیم ۴-۳ جلوییم و سوت پایان... آنها به انسانی‌ها میگفتند افغانی و غافل بودند که این افغانها حالا قهرمان شده اند... سال بعد شهرام به یونان رفته بود، عارف به پاکستان برگشته و وحید که حالا آلمان است پایش در گچ بود، سوم ریاضی سوم انسانی را برد، ما بدون افغانها باختیم، بد هم باختیم، ما آبروی رشته مان را بردیم، ما در منزل داماد سکونت کردیم! 🇦🇫🇮🇷🇦🇫🇮🇷🇦🇫🇮🇷🇦🇫🇮🇷🇦🇫🇮🇷 @chobealef
[توجه: آنچه میخوانید بر اساس یک داستان واقعی میباشد] اوایل دهه نود فیلمی ساخته و پخش شد که قطعا ۹۹/۹ درصد مردم نه تنها هیچوقت آن را ندیدند که اسم فیلم هم به گوششان نخورده ، قبل از نوشتن این یادداشت هشتگش را در این اقیانوس اینستا سرچ کردم و تنها سه پست برایم‌ آورد... من هم به اجبار پک های جشنواره فجر در سالنی پرازخالی به تماشایش نشستم و نهایتا گفتم خب چه؟، فیلم خوش ساختی بود اما در مورد هیچ چیزی نبود، میتوانستی دو ساعت از طول روز خودت را هم فیلم بگیری و همین شکلی در بیاید، حکایت یک کارگردان بود که دو ساعت سرظهر را به صحنه فیلمبرداری در یک پارک میرود و تمام میشود... اسم فیلم چه بود؟ این یک مقدار مفصل است! فیلم با نام "من از سپیده صبح بیزارم" ساخته شده بود اما مسوولان وقت دولتی گفتند در قرآن به سپیده صبح قسم یاد شده پس غلط کردی که از آن بیزاری، سازنده فیلم هم گفت قبول و اسم فیلم را گذاشت "من عاشق سپیده صبحم"، بعد از چندماهی از پخشش در جشنواره دولت عوض شد و گفتند آقا چرا هنر را سرکوب میکنید و اینها، عوامل هم برای اکران عنوان فیلم را مجددا گذاشتند "من از سپیده صبح بیزارم"... فیلم اکران شد و یکی دو هزار نفر مجموعا آن را دیدند و همگی گفتند به جهنم که از سپیده صبح بیزاری یا دوستش داری، فیلمت مفت هم‌ گران است و هیچ ربطی به سپیده صبح ندارد! [تنبه: آنچه میبینید حاصل یک تفکر نصفه و نیمه است] دوست داشتن و نداشتن سپیده صبح خیلی مهم نیست، اصلا به خودی خود تابعی از موقعیت صبح است، صبح شنبه یا جمعه، صبحی که ساعت هشتش کلاس است یا امتحان، امتحانی که خوانده ای یا نخوانده ای، استادش کیست و...، اما اگر همینها هم نباشد باز دوست داشتن و نداشتن سپیده صبح خیلی چیز مهمی نیست، چیزهای مهمتری در جهان وجود دارد، مثلا جدایی نادر از سیمین، سرنوشت ترمه و تصمیمش به ماندن و رفتن! اما همین چیز مهمتر هم آنقدر مهم نیست، خود ما مهمش میکنیم و ترمه را شخصی مشهور... اینها همه سوژه های روزمره‌اند و ما آنها را از اتفاقات عام تبدیل به خاص میکنیم! مخاطب خودش باید عاقل باشد و بفهمد دارم در مورد چه سوژه داغی هشدار میدهم، رها کنید... @chobealef
[ما گفته بودیم جواب میدهد، شما گفتید:نه!] 🔴 در طول زمانی کمتر از دو ماه مقامات آمریکایی از تهدید مستقیم حمله نظامی، قید شروط متعدد برای آغاز مذاکره پس از پاره کردن متن مقدس برجام، تروریست خواندن "ملت" ایران و... رسیده اند به پیشنهاد مذاکره بدون قیدوشرط، اصلاح ادبیات گفتگو با ایران، عقب نشینی از موضع تغییر حاکمیت ملی ایران و... آیا الان زمان مناسبی برای آغاز مجدد مذاکرات است؟ خیر آیا آمریکا واقعا از اهداف و برنامه هایش منصرف شده؟ خیر آیا الان میتوان امید به تغییر رویه آمریکا داشت؟ قاطعانه خیر آیا سوالی وجود دارد که جوابش خیر نباشد؟ بله الان میتوان در جواب این سوال که آیا ایالات متحده عقب نشینی کرده و در حال نزدیک شدن به موضع ضعف است میتوان گفت بله! آیا میتوان این عقب نشینی را بیشتر کرد؟ با قاطعیت بله! حالا چه چیز عقب نشینی و پیشروی را تعیین میکند؟ در سه کلمه "مقاومت هوشمند ملی" 🔵 آمریکا عقب نشینی میکند چون این بار در برابر فشار خارجی نتوانست اجماع داخلی ایجاد کند، زمانیکه تهدید به حمله نظامی کرد مردم با تیتر نشریه صدا موافقت نکردند، زمانیکه پیشنهاد مذاکره برای به شکستن قاطعیت ملی را داد کسی از مواضع تاجزاده و زیباکلام استقبال نکرد، زمانیکه وسوسه نان در برابر تن‌فروشی ملی را داد هیچ جناح سیاسی نتوانست آن را تبدیل به باور عمومی کند! 🔴 مقاومت به زبان ساده چیست؟ مقاومت یعنی پس انداز هزینه های امروز برای سود علی الحساب آینده... یعنی شهامت ایستادگی کردن برای تثبیت شدن... فرض کنید فردای اشغال خرمشهر با معادله ای کمی میخواستیم حساب کنیم که آیا حفظ یک شهر با انبوهی تلفات مالی و جانی می‌ارزد یا خیر؟ یقینا در دنیای اعداد چندان هم به صرفه نبود اما مقاومتی هشت ساله تثبیتی دائمی را در حوزه تمامیت ارضی به ایران بخشید! ما شش سال است که میگوییم مقاومت جواب میدهد اما جواب دادن آن را ملموس نکرده ایم، حالا زمان آن است که جوابگویی این راهبرد را به شکلی اقناعی نشان دهیم! ✅ مقاومت میسر نمیشود الا با پذیرش یک باورجمعی نسبت به پیروزی، تا زمانیکه یک گروه با ترساندن مردم از لاف جنگ خارجی رای انتخاباتی جمع میکند و بقایش در ترس از توانستن است مقاومت پیروز نمیشود... مقاومت یعنی قبولاندن اینکه هزینه های کوتاه‌مدت سودی بلندمدت می‌آورد، یعنی همان کار که دولت فاجعه‌آفرین مستقر نه میفهمدش و نه میگذارد بفهمانند! @chobealef
و اين بند بندگی و اين بار فقر و جهل به سرتاسر جهان به هر صورتي كه هست نگون و گسسته باد بهاران خجسته باد... @chobealef
[این عکس شاید کامل ترین تصویر بجا مانده از ایران۸۸ باشد!] @chobealef
چوب الف
[این عکس شاید کامل ترین تصویر بجا مانده از ایران۸۸ باشد!] @chobealef
[این عکس شاید کامل ترین تصویر بجا مانده از ایران۸۸ باشد!] 🔴 ۱۰سال پیش زمان به افق چنین ساعاتی بود که یک کاندیدا ریاست جمهوری پیش از پایان پروسه رای گیری اعلام پیروزی کرد، فردایش شکست خورد، پس فردایش مصاحبه کرد و پسان فردایش به خیابان آمد و بخش عمده ای از تاریخ معاصر ایران را به اشغال یک دعوای پایان ناپذیر خانوادگی درآورد... قیصریه را برای دستمالی به آتش کشید و نهایتا بعد از مشت اولی که هزار تومان برایش بها گذاشته بود صورت مساله ای را از آخر به اول تعریف کرد... سوژه باتوم خوردن و کشته شدن تعدادی شد و جرقه آغاز کار در حد یک مساله فرعی باقیماند! ⁉ از ۸۸ میتوان چه درسهایی گرفت؟ 1⃣ طبقه متوسط مرکزنشین در ائتلاف با اشراف ثروتمند کوچکترین حق تعیین سرنوشتی برای حاشیه نشینان قائل نیست، آنها بیزار از آنند که "جک و جوات"ها و "گداوگرسنه"ها آرامش سیاسی اجتماعی‌شان را بهم بزنند... طبقه متوسط مرکزنشین بیش از همه طبقات واجد استعداد اقتدارگرایی است، شعار تساهل میدهد اما در هیچ عرصه ای هیچ سلیقه‌ای غیر از خود را به رسمیت نمیشناسد! 2⃣ دولت مستقر و حامیان سیاسیش معتقدند که چند روز شورش کور و شلخته شهری در دی۹۶ باعث فشار جهانی به ایران و تشدید تحریم‌ها شد، اما هنوز حاضر به قبول آن نیستند که نزدیک به ۲۰ماه آشوب درونی و تضعیف و مشروعیت‌زدایی از حاکمیت ملی چه تاثیر مخربی بر جایگاه جهانی ایران وارد کرد... با گروهی که در زمان سکانداری قدرت شعار ائتلاف میدهد و زمان شکست میخواهد در دیگی که برایش نمیجوشد سر سگ را طبخ کند، ائتلاف و امید پروژه و خواستی مردود است. 3⃣ جایی از خطبه نمازجمعه آیت‌الله خامنه‌ای در جمعه بعد از انتخابات گفته شد "بنده زير بار بدعتهاي غيرقانوني نخواهم رفت.امروز اگر چهارچوبهای قانوني شكسته شد، در آينده هيچ انتخاباتی ديگر مصونيت نخواهد داشت. بالاخره در هر انتخاباتی بعضي برنده اند، بعضي برنده نيستند؛ هيچ انتخاباتی ديگر مورد اعتماد قرار نخواهد گرفت و مصونيت پيدا نخواهد كرد"... یقینا این منطق و آن شهامت از درخشان‌ترین تدابیر حاکمان ایران در طول تاریخ معاصر بود که اعتبار پروسه انتقال مسالمت‌آمیز قدرت را قربانی فشارهای غیرمسالمت‌آمیز نکرد! 4⃣ سال۸۸ محصول انبوهی از شکاف های اجتماعی بود، اما یکی از محوری‌ترین اساس‌های آن استقلال‌طلبی و استعمارخواهی بود، جنبش سبز قوی‌ترین جریان اجتماعی غربگرا بود که بر استقلال طلبی ایران خدشه ای جبران‌ناپذیر وارد کرد، شورشی علیه ایران مستقل و چراغ سبزی برای فشارجهانی در راستای مهار قدرت ایران بود. 5⃣ موسوی؟ احمدی‌نژاد؟ هاشمی؟... آدمها در سیاست ایران اعتباری کوتاه‌مدت دارند اما منطق درگیری های اجتماعی ریشه‌دار و دارای امتداد است، جامعه ایران فارغ از واکنشش به این آدمها هنوز درگیر شکاف‌هایی است که سیاستمداران آن زمان نماینده‌اش بودند! @chobealef
[متاسفانه همینطور است!] 🔴 امروز حساب کردم که اگر تمام سال را کار بکنم، کارم را هم از دست ندهم و به فرض محالی ۷۰درصد حقوق دریافتی ام را هم ذخیره کنم و به فرضی محال‌تر در طول یکسال قیمت ها هیچ افزایشی پیدا نکند می توانم سالانه ۱/۵متر خانه بخرم... اگر باز به فرض محال تمامی شرط های بالا رعایت شود در پایان ۳۰سال کار کردن میتوانم یک خانه ۴۵متری بخرم!... اما خب فرض محال را کنار بگذارید و ببینید من در تمامی این ۳۰سال به خانه ای برای سکونت نیاز دارم، پس آنرا باید اجاره کنم و تقریبا همان ۷۰درصد را هم باید تقدیم به آقای صاحبخانه کنم! 🔵 در تمامی این ۳۰سال که من کار میکنم تعداد کمی که تلویزیون هرشب قربان صدقه‌شان میرود کار نمیکنند، به میهمانی و مسافرتشان میپردازند و در پایان هرماه مالک تمامی همان ۶۰-۷۰درصد حقوق ماهانه من میشوند تا در پایان سال سی‌ام که من نتوانسته ام هیچ خانه‌ای بخرم او بر تعداد املاک و مستغلاتش افزوده باشد... آن موقع کم‌کم هم من و هم او باید به فکر دومتر جا در بهشت‌زهرا باشیم(عادلانه‌ترین بخش زندگی) اما فرزند من بازهم باید کار کند و به دنبال که به او رحم کند بگردد اما پسر صاحبخانه باز هم بدون آنکه مثل پسر من کار کرده باشد صاحب املاک بیشتری شده و بازهم مثل پدرش به مسافرت و میهمانی هایی که حاصل کار کردن فرزند من است می‌رسد... احتمالا آن زمان عمده مجریان و مدیران تلویزیون پیش من هستند(بهشت‌زهرا تهران قطعه هزاروخرده ای) اما فرزندانشان جانشینان آنها شده اند و لابلای خنده های مصنوعی میگویند دست پسرآقای صاحبخانه را میبوسند اگر به فرزندان من رحم کند و به دریافت همان ۶۰درصد حقوقشان راضی باشند!... 🔴 این چرخه به شرط عجیبی ادامه پیدا میکند و اکثریت کار می‌کنند تا اقلیت کار نکنند، اکثریت بینواتر میشوند و اقلیت انسان هایی شریف تر میشوند، آنقدر شریف که یکباره میبینی در یک خیریه گرانقیمت در شمال تهران شرکت میکنند و یک تابلو نقاشی را ۵میلیاردتومان میخرند و رقم آنرا صرف کمک به جراحی گربه‌های آسیب دیده شهر و حمایت از حقوق حیوانات میکنند(آنوقت فرزندان بی‌فرهنگ شما دارند با آجر دنبال گربه می‌دوند و میخندند)... حالا احتمالا نوه ما به دنیا آمده است، از سویی فرزند ما را در اوج فلاکت می بیند و از سوی دیگر فرزند صاحبخانه را در حال گذار در خیریه های شیک و موزه‌های اروپایی، احتمالا نوه ما هم به ما و تمام ساعت هایی که کار کرده ایم احترام نمیگذارد و لگدی به سنگ قبر ما میزند و می‌گوید کاش شما هم انسان شریفی بودید! @chobealef
به دست توست به رای مشت توست رهایی جهان ز طوق جور و ظلم...! @chobealef
🔴 بی‌خیالی به مثابه تکلیفی خودساخته! ۱- قاعده ای ساده است، مو لای درزش میرود، اما درزش آنقدر باز نشده که هر لنگ کفش و پاره آجری هم از خود عبور دهد... اگر میخواهید بدانید اندیشمندان و متفکران هر دوره به چه اندیشیده اند باید سراغ کتاب های آن زمانه بروید، اگر میخواهید بدانید مردم هر زمانه فکرشان تا کجا قد می‌داده است باید سراغ فرهنگ عامه، آئین های جمعی، ضرب‌المثل‌ها و در این سالها شبکه‌های اجتماعی بروید... اما زمانیکه سوالتان کمی پیچیده شود و بخواهید بدانید نخبگان هر زمانه میخواسته اند مردم به چیز فکر کنند نه رجوع به کتاب ها جواب شما را میدهد و نه فرهنگ عامه، شما محکومید که به واسطه‌ها رجوع کنید، یعنی جایی که میخواهد حدواسط نخبگان و توده باشد، روزنامه‌ها، منبرهای مذهبی، بیانیه‌های سیاسی و... از این جمله‌اند. جایی که مرزها شکسته میشود و نخبگان عرضه خود را با تقاضای جامعه به تعادل می‌رسانند، مبانی نظری در گامی عملی قرار می‌گیرند و مباحث تعاملی می‌شود، دوگروه تاثیر میگذارند و میپذیرند! . ۲- بلاتکلیفی حکم نخبگان سیاسی و اجتماعی در روزگار شکست بوده است، شکست مشروطه انزوا عمده آنها بود که میخواستند "طور دیگر اندیشیدن" را به مردم بیاموزند، انزوایی که با استبداد رضاخان تکمیل شد، سالهای پس از دوران بلاتکلیفی نخبگانی بود که در احساس میکردند در ثانیه آخر وقتهای اضافه گل به خودی دریافت کرده‌اند و رها از مردم به دنبال زننده آن گل بوده‌اند، سالهای دهه هفتاد ایام گوشه‌گیری انقلابیونی بود که احساس می‌کردند با پایان جنگ در باغ شهادت را بسته‌اند و به آنها در زمانه پس از انقلاب خندیده اند و رفته اند... وجه اشتراکی ثابت از نخبگانی که همگی حکم به "هرچه بادا بادی" جامعه داده‌اند، به زبان نیاورده اند اما نخبه‌ای که میگوید بگذار جامعه خودش به هرچه میخواهد بیاندیشد قبل از هرچیز دستان‌خود را مقابل دشمن فرضی بالا برده است! . ۳- ربطش چیست؟ تقریبا همه چیز و هیچ چیز... شاید هیچ دوره‌ای به اندازه این ایام نخبگان و توده همدیگر را رها نکرده باشند، با همه پیشرفتهای تکنولوژی واسطه‌ها حذف شده‌اند، گروهی به کنجی خودساخته حقیقت را برای گالری خود نقاشی میکنند و اکثریتی نیز واقعیت را به مثابه امری تغییرناپذیر تقدس میبخشند... مطبوعات اولین قربانی این روزگار میباشند، روزگاری که نخبگان نمیخواهند بر چگونه اندیشیدن توده تاثیری بگذارند، شبکه‌های اجتماعی جایشان را گرفته؟ نه شبکه های اجتماعی جایشان را عوض کرده، مسابقه ای برای بیشتر شبیه کردن نخبگان به طرز اندیشه مردم درست کرده است! . ۴- حاکمیت کجاست؟ درون تلویزیون!... استاندارد موجود آن است که یا شبکه۴ باشی یا برنامه خندوانه، یا درون حصاری از اندیشه که هیچ صدایی از جامعه سکوتش را خراش نیاندازد یا به آن حد از تخدیر برسی که با اعلام رامبدجوان سی ثانیه به هیچ چیز و همه چیز بی دلیل بخندی!... بیخیال، بگذار جامعه راحت باشد! @chobealef
🔴 ما و خیریه‌ها... یا ... شاید کارمان خیلی هم "خیر" نباشد! 🔶 دیشب در جریان وضعیت بشدت ناامیدکننده خانواده‌ای در حومه تهران قرار گرفتم که احتمالا باید قید خانه پنجاه‌متری فعلی‌شان را هم بزنند، مردد بودم که شماره‌حساب بگذارم و مقداری مقدور برایشان پول جمع کنم یا نه که سوالی همیشگی ذهنم را مشغول کرد... خوابیدم و صبح که بیدار شدم باز با یک موج جدید استوری برای جمع آوری پولی اندک برای یک مستمند واقعی که طبق معمول مشکل کرایه خانه داشت مواجه شدم، این بار دیگر خوابم نمی‌آمد تا جواب سوال را به لالایی شبانه بسپارم! ۱- نمی‌دانم دقیقا مشکلات چند نفر با همین جمع‌آوری کمک‌های مردمی در قالب کارهای خیریه‌ای حل شده و سایه آرامشی ولو موقت بر سر چند خانواده در زیر پونز این شهر افتاده، مهم هم نیست بدانم چون نه دعوا بر سر عدد است و نه سوال اندازه‌گیری این میزان خوشبختی... عمده ما سعی می‌کنیم ولو اندک هم که شده در چنین شرایطی به محرومان کمک کنیم، با تعدادی خیریه ارتباط داشته باشیم و نهایتا نیز از این کمک کردن خوشحال می‌شویم... اما متاسفانه من هیچوقت خوشحال نشده‌ام و بعد از مشارکت در جمع‌آوری باقی‌مانده پول مورد نیاز برای افزایش اجاره‌خانه نیازمندان عذاب وجدان گرفته‌ام! ۲- بی‌احساس؟ سنگدل؟ خودخواه؟ خون‌آشام؟... نه هیچکدام اینها نیستم(لااقل به ظن خودم) اما سعی می‌کنم "اسباب‌بازی" هم نباشم و از خودم سوال کنم از کمکهایی که با خالص‌ترین نیت‌ها جمع شده چه کسی بیشترین سود را برده، نیازمندی که فهمیده یک سال دیگر می‌تواند در آلونک اجاره‌ای خود ساکن باشد یا صاحبخانه‌ها و سوداگرانی که دستمزد فشارشان بر شانه‌های مستنمدان را از کار خیر ما به دست می‌آورند؟... به نظر خیر این کارهای خیریه‌ای بیشتر جیب دومی را پر میکند تا دستان اولی را! ۳- وقتی در یک "سیستم نابرابر" کم‌کارترین‌ها مالک دارایی پرکارترین‌ها میشوند، کمک به نیازمندان هم لاجرم نابرابری را بازتولید می‌کند، فقط با چشم بستن به "عامل فقر" و تمرکز به "مصداق فقیر" وظیفه خود را تغییر می‌دهیم، یعنی همان‌کاری که خیریه‌ها می‌کنند... همیشه خیرینی که به فقرا کمک می‌کنند تقدیس می‌شوند و مصلحینی که به ریشه فقر اشاره می‌کنند مورد هجمه قرار می‌گیرند چون هرقدر که سوژه فقیر خریدار دارد سوژه فقر عاملی خطرناک شمرده می‌شود! ۴- اینکه یک منبری مشهور درد تحقق نیافتن ظهور(بعنوان عالی ترین مصداق تحقق عدالت را) در ثروتمند نبودن متدینین میابد ضلع کوچکی از همین نگاه است، نگاهی که فقر را محصول یک سیستم نمی‌داند، نتیجه متدین نبودن ثروتمندانی می‌داند که صدقه نمی‌دهند، یک "نابرابری مقدس" که در آن فقر فقرا وسیله سعادت متدینین ثروت می‌شود! @chobealef
احتمالا اکثریتی نودوچند درصدی ماجرای این عکس را یا نمی‌دانند یا فراموش کرده‌اند... @chobealef
چوب الف
احتمالا اکثریتی نودوچند درصدی ماجرای این عکس را یا نمی‌دانند یا فراموش کرده‌اند... @chobealef
[براساس یک داستان واقعی!] 🔴 احتمالا اکثریتی نودوچند درصدی ماجرای این عکس را یا نمی‌دانند یا فراموش کرده‌اند(هیچ چیز مفیدی هم از دست نداده‌اند)... ماجرا به یکی از سخنرانی‌های ریاست جمهوری وقت در اواخر سال۸۸ بر‌میگردد، سخنرانی‌ای که تصاویرش بیشتر از سخنانش جنجالی شد، بنری پشت احمدی‌نژاد نصب شده بود که در جریان چاپ طرحش رنگ سبز پرچم شبیه به آبی شده بود، و خب طبیعتا همه جا حرف از این بود که ترس دولت از قدرت معنوی جنبش"سبز" باعث شده تا رنگ سبز پرچم هم سانسور کنند(هنوز هم سرچ کنید بعضی از صفحات آرشیوی آن زمان می‌آید)... این البته تنها مورد از کمدی‌های سبز آن سال نبود، هفته اول لیگ‌برتر برگزار شد، ذوب‌آهن یا پاس فقید همدان(دقیقش خاطرم نیست) با لباس دوم در بازی حاضر شد و در مطبوعات شایعه طرح شد که دولت اجازه پوشیدن لباس سبز را به تیم‌های فوتبال نمی‌دهد تا مبادا جنبش به ورزشگاه‌ها برسد!... این شایعه هفته بعد عمرش به پایان رسید اما مواردی از این دست در فضای هیجانی۸۸ هر روز پیش می‌آمد و گودرزها به وصلت شقایق در می‌آمدند تا بازار خبر از رونق نیافتد! 🔵 ایام انتخابات ۸۸ بود و یکی از ثابت‌ترین ادعاها آن بود که دولت دریای خزر را به روسیه فروخته است تا همسایه شمالی راضی شود برایش انرژی‌هسته‌ای بسازند(این را بگذارید کنار فیلم تبلیغاتی رقیب احمدی‌نژاد که در آن یک بازیگر تئاتر میپرد جلوی موسوی و می‌گوید پسر من معتاده ما کار می‌خواهیم نه انرژی‌هسته‌ای!)، خوشمان می‌آمد یا نه، اما این حرف را اکثر مردم باور کردند، آنقدر باور کردند تا جاییکه چند سال بعد تیم والیبالمان آمریکا را برد و به چین باخت، همه گفتند این دستور احمدی‌نژاد بوده تا به چین باج بدهیم!... ورق برگشت و دولت عوض شد و مذاکرات خزر که سالها قبل از دولت سابق در دولت اسبق شروع شده بود به توافق نهایی نزدیک شد، حالا همه آنها که ادعا می‌کردند احمدی‌نژاد خزر را به روسیه فروخته باید مردم را قانع می‌کردند که از هر طرف به این دریا نگاه کنید ایران نمیتواند مالک پنجاه درصدش بوده باشد! از بخت بد در این میان تیم ملی ایران هم با سوریه ۲-۲ مساوی کرد تا این بار شایعه شود روحانی به کی‌روش دستور داده سوریه را نبرید تا بشار‌اسد خوشحال شود! ✅ تمام شد؟ ابدا!... روزمره سیاسی ایران بی‌نهایت از این طرح مساله‌های کوتاه‌مدت داشته که خودمان هم فراموششان کرده‌ایم... وظیفه ما چیست؟ بسم الله الرحمن الرحیم، ما محکوم به آگاهی بخشی هستیم، نه در مورد تک تک شایعات، مساله پیچیده تر از اینهاست، ما با جامعه‌ای مواجهیم که هرچیز را باور می‌کند، نباید بکند! تفاوت میان رسانه متعهد و غیرمتعهد را پیش از هر خط و جناحی این استاندارد مشخص می‌کند که دنباله‌رو "آگاهی" است یا ماشین تولید "آگهی"... آگاهی هر روز مخاطب را با درد اندیشیدن عمیق میکند و آگهی جامعه‌ای را هر روز بیشتر از دیروز درگیر این سطحی نگری میکند! @chobealef
[یک اقتباس ناقص سیاسی از یک فیلم سینمایی!] ۱۱+۱ مرد عصبانی ۵+۱ مرد مذاکره کننده @chobealef
چوب الف
[یک اقتباس ناقص سیاسی از یک فیلم سینمایی!] ۱۱+۱ مرد عصبانی ۵+۱ مرد مذاکره کننده @chobealef
[یک اقتباس ناقص سیاسی از یک فیلم سینمایی!] ۱۱+۱ مرد عصبانی ۵+۱ مرد مذاکره کننده 🔴 یک جایی از فیلم دوازده مرد عصبانی(12angrymen) وقتی تنها عضو هیئت منصفه دادگاهی که قرار است حکم به اعدام یک نوجوان دهد قاتل بودن او را نفی می‌کند یکی از موافقان او را به چالش می‌کشد و میگوید به فرض صحت همه حرفها چرا پیرمرد همسایه شهادت داده است که نوجوان را در هنگام قتل دیده است؟ مرد میگوید آن پیرمرد تمامی عمر خود را بدون هیچ موفقیتی گذرانده است، هیچوقت از زندگی‌اش "آدم مهمی" نبوده و هیچکس در هیچ موضوعی به او توجهی نکرده، یک لحظه به خودش آمده و در جریان قتلی قرار گرفته که تمام شهر در مورد آن مشغول صحبتند و او می‌توانسته تنها شاهد آن بوده باشد، اگر او شهادتش را پس بگیرد دیگر برای هیچکسی هیچ موضوعیتی ندارد، هویت او بسته به قاتل بودن آن نوجوان است! 🔵 صحبت‌های چند روز اخیر حسن روحانی، سفر محمدجواد ظریف به فرانسه، تقلای عجیب جراید دولتی و بخصوص روزنامه سازندگی، احیای دوگانه‌های قدیمی در آستانه یک انتخابات جدید و... همه را به این سوال رسانده که اگر جهان بر مدار آن چیزی که روحانی و ظریف در این چندماهه گفته‌اند میگذرد و شروع مجدد مذاکرات با دولتی که از عهد پیشین خود بدون توجه به هیچ قاعده و قانونی خروج کرده است را دیوانگی دانسته بودند پس این همه وجد از یک پیشنهاد مرموز که پلیس بد مذاکرات(فرانسه) واسطه آن بوده است ناشی از چه چیز می‌باشد؟ آلزایمری سیاسی پس از شکست برجام است یا یک نقشه از پیش طراحی شده؟... شاید بشود گفت "تقریبا هیچ"کدام از این موارد نبوده و نیست، تنها یک مشابهت حداکثری است میان دولت مستقر و پیرمردی که علیه آن نوجوان زیرتیغ شهادت داده بود! روحانی "مجبور" است که "رویای برجامی" را حفظ کند! در جامعه‌ای که تصور راهکاری از پل مذاکره خارجی وجود نداشته باشد هیچکس اعتنایی به رییس دولتی که معتقد است سال۹۸ اوضاع عمومی معیشت مردم بهتر شده است نمی‌کند، او مجبور است "شهادت" بدهد که هنوز تپه مذاکره‌ای فتح نشده وجود دارد! 🔴 دولت روحانی از خوب یا بد روزگار یک "معتاد دیپلماتیک" است، دولتی با رویای فردایی که مذاکراتش نتیجه می‌دهد و چرخ تمامی دستگاه‌ها میچرخد، معتاد به یک "امید خارجی" که فضای داخلی را همراه او سازد... روحانی کاریکاتوری از نوید محمدزاده "متری شش‌ونیم" است، او می‌داند که دیگر گزینه مذاکره‌ای وجود ندارد اما "دلش لک می‌زند" برای یک لحظه اعلام شروع مذاکره جدید!... در دنیایی که مذاکره‌ای برای پلمب و اهدای دستاوردی وجود ندارد، دولت تدبیروامید پیرمردی منزوی است که "سوژه" هیچکس و هیچ‌چیز نیست، روحانی معتاد به مذاکره است حتی اگر مذاکره‌ای وجود نداشته باشد! @chobealef
خانه مادربزرگم یک حیاط نسبتا بزرگ داشت، تا زمانیکه بچه بودیم و هنوز پشت لب‌هایمان سبز نشده بود در گوشه‌ای از آن حیاط هم یک درخت کُنار جا خوش کرده بود که تا بزرگ شدیم عمرش را داد به شما و قلع و قمعش کردند و ریشه‌اش را بریدند و به پایش قربانی دادند تا نحسی قطع درخت کُنار(سدر) بیش از این دامان خانواده را نگیرد... الغرض وقتی حیاط مذکور را رد می‌کردی و وارد خانه می‌شدی چند اتاق بشدت معمولی، تعدادی از معمولی‌ترین آدمهای زمانه را کنار هم جمع کرده بود، شاید تنها چیزی که در آن خانه معمولی نبود اتاق پذیرایی آن بود، اتاقی که پدربزرگ یکبار دیوارش را سوراخ کرده بود تا مثلا با یک مهندسی حساب شده آن را کانال کشی کرده باشد و از باد کولر گازی این اتاق به آن اتاق که یک کولر کفافش را نمی‌داد قرض بدهد(نخندید، ما هم خندیدیم و بعدا دیدیم طرح مهندسی دادند که از کارون کانال بکشند تا به زاینده‌رود هم آب برسد، همه چیز علمی بود)... و اما وسط آن اتاق غیرمعمولی پر بود از عکس‌های تنها عضو خانواده که هیچگاه ندیدمش، نقاشی یک جوان که‌یکی در میان با لباس ورزشی تیم شاهین اهواز و لباس خاکی جنگی کشیده شده بود... پسر دوم خانواده شاید تنها عضو غیرمعمولی خانواده معمولی‌شان بود، پسر دوم خانواده‌ای پرجمعیت در خانه‌ای کوچک وسط منطقه بیست متری شهرداری اهواز که چند خانواده پرجمعیت دیگر هم درون خود جا داده بود، درست در میان آدمهایی که در هفت آسمانشان هم یک ستاره نداشتند و با رویای بی‌رویایی اوضاع را میگذراندند و نهایت آرزویشان قبولی امتحان شهریور(آن هم وسط گرمای خرماپز اهواز) بود یک پسر ظهور کرده بود که هم درسخوان باشد و هم فوتبالش زبانزد نسلی که رویاهایشان مارادونایی بود... قصه را از پیش لو داده‌ام، انتهایی ندارد، می‌رود جنگ و چندصدمتری که وارد خاک فاو می‌شود محاصره می‌شوند و تمام(البته این تمام شدنش و از دست دادن رویای احتمال اسارتش برای مادر بزرگ به اندازه ۷-۸ سال جنگ طول کشید)... نمی‌دانم اگر بود چند وقت یکبار می‌دیدمش، اصلا آرزوی نیمه‌تمامی برای دیدنش داشتم یا نه، اما هرچه که بود من زمانی آمدم که از او تنها چند نقاشی معمولی در خانه‌ای معمولی میان آدمهای معمولی باقی مانده بود، شاید اگر می‌ماند خودش هم معمولی میشد، اما خب نشد، خودش را قاطی مخصوص‌ها کرد، دوست نداشت در تئاتر آدمهای معمولی نقش رهگذر داشته باشد! [سی‌ونهمین سالگرد آغاز جنگ!] 🌹پیشکش به معمولی‌هایی که مخصوص شدند! @chobealef
[عجالتا خراب کردید آقای مهدویان!] در ایام جشنواره فیلم فجر، مجموعه‌ای از نقدهای بنیادین به ماجرای "نیمروز۲؛ رد خون" به ذهنم رسید که طرحشان در فضای زنده باد و مرده باد ایام جشنواره چندان بجا نبود، نقدهایی که هرچند بیانگر یک سقوط آزاد برای محمدحسین مهدویان بود باز نافی آن نمی‌گردید که آخرین فیلم او نیز چند سطح از متوسط سینمای ایران بالاتر است، ادعایی نه چندان عجیب که انداختن یک نگاه به لیست فیلم‌های در حال اکران صحت آن را اثبات می‌کند! 🔵 مهدویان هرقدر در و فرم روایی ویژه‌اش خود را بی نیاز از سناریو می‌دید، در اصالت را به صحنه پردازی و خلق شخصیت داد و در با یک جیمزباند بازی مامور اطلاعات ایران که در خانه شخص اماراتی هم شنود گذاشته بود تا کسی فارس را از خلیج جا نیاندازد و قیصروار بدون هیچ گره‌گشایی از معمایی داستان را تمام کرد، در مجبور به نگارش سناریو شد و بیش از همیشه نشان داد که توانایی‌های دیگرش او را چگونه در فیلمنامه اثر تنبل کرده است، فیلم با صدها خرده روایت آغاز می‌شود و هیچگاه تمام نمی‌شود(عملیات برون مرزی ایران در عراق، نفوذ مجدد تواب قبلی در سیستم و...)، آنهایی هم که تمام می‌شود تابع هیچ منطقی نیست، صادق(جواد عزتی) با ریشش بازی می‌کند و از طریق شهود شخصی متوجه جاسوسی و خرابکاری و... دیگران می‌شود! 🔴 خشونت مقدس ایده ناب و امضای مهدویان پای آثارش بوده است، متوسلیانی که قیچی پرتاب می‌کند، کمالی که می‌خواهد زندانی را مثل سگ بکشد و موسی‌ای که با چاقوکشی از حیثیت ناموس ایرانی دفاع می‌کند... یقینا آنقدری که مهدویان در ملموس کردن این انگاره موفق بوده است هیچ کارگردانی در تثبیت انگاره دیگری در دهه۹۰ به موفقیت نرسیده است... اما ماجرای نیمروز۲ پایان خشونت مقدس مهدویان است! اگر اعتیاد به خلق جلوه‌های ویژه به وقت شام حاتمی‌کیا را از نیمه ابتر و خنثی می‌کند، اعتیاد مهدویان به خشونت نیز خودش را پیش از همه قربانی می‌سازد، این خشونت که دیگر قداستی ندارد تا آنجا پیش می‌رود که موفق‌ترین قهرمان داستانی‌اش(کمال) نیز تبدیل به یک تیپ عشق آدمکشی در عین تخمه خوردن می‌شود! آدم حالش بهم می‌خورد از این خشونت خارج از شخصیت... 🔵 مهدویان آنقدر در سناریو میلنگد که مجبور به خلق عاطفه درون مجاهدین می‌شود، واقعیت تلخ آن است که همذات پنداری مخاطب با مجاهدی که به خاک پدری‌اش ورود کرده تا دخترش را بیاید بیشتر از قهرمان کاریکاتوری‌ای است که برای حفظ آبرو دنبال خواهرکشی بی‌سروصدا در میانه جنگ است! 🔴 مرصاد؟ عملیات نبود! یک دعوای خانوادگی بود که لابلایش تعدادی گلوله هم شلیک شده! میگویید نه؟ به سطح مبتذل سناریونویسی مهدویان برای تشریح عملیات نگاهی مجدد بیاندازید! @chobealef
احتراما نه صفر تا صدش لکن بخش عمده‌اش را مصداق "خود کرده را تدبیر نیست" می‌دانم! رهبری، سران قوا و... هر نقشی هم که داشته‌اند بیشتر مواجه شدگان با وضعیت بودند نه عاملان آن، عامل چیزی که امروز به ما می‌گذرد شخص است... بی‌دستاوردترین دولت، متکبرترین رییس‌جمهور، فاسدترین و کهنه‌ترین کابینه ممکن، همه و همه حاصلی از بلوغ نیافتن گفتمان در سپهر سیاسی ایران بوده است! . انتخاب روحانی بازگشت به عصر بود و در رفسنجانیسم محرومین فراتر از فراموشی، تحقیر می‌شوند... چند روز قبل از انتخابات سال۹۶ در مناظره‌ای دانشجویی گفتم شعار "به عقب برنمی‌گردیم" روحانی شعاری صحیح است اما کامل‌ترش "به عقب‌تر برمیگردیم" است، بازگشت به عصر رفسنجانی و شورش‌های اسلامشهر، مشهد و... شورش گرسنگانی که نه جایی در معادلات دارند نه چیزی برای از دست دادن! . ما مخالفان دولت مقصریم؟ صددرصد و درصد اشتباه ما به مراتب بیشتر از کسانی است که با هر انگیزه‌ای به این دولت ننگین رای داده‌اند... ما در روشن ساختن صورت مساله اصلی کشور به مردممان ناکام بودیم و همین باعث فراموشی بیش از پیش حاشیه‌های فراموش شده مقابل متن مرکز نشین بود. . گفتمان در شرایط فعلی موجودی خلق‌الساعه است، چیزی است بی‌ریشه که هرکس پلاکاردش را به دست می‌گیرد و عکسی یادگاری با قربانیش می‌اندازد... آن چیزی که ذیل عدالتخواهی رادیکال این روزها تعریف می‌شود نه مبدا دارد نه مقصد، هیجان محض است، مسابقه "چه کسی زودتر از بقیه فحش می‌دهد"... با این همه عیار اقناع اجتماعی الان مشخص می‌شود، اینکه چه کسی می‌تواند مردم را با آلترناتیوی در مدیریت آشنا کند که همه سهمی برابر برای زندگی داشته باشند! . چه باید کرد؟ (به ژست این روزها نمی‌آید) اما خب حاکمیت ستیزی و نفی‌ساختاری بیشترین غلط املایی را میان انشاهای تجویزی دارد... خاموش کردن آتش با بنزین ممکن نیست، از قضا زمان آن است که به جای همراهی با هیجان اعتراضات به این هیجان جهت صحیح عقلانی داد... امیدکشی آدمکشی را مباح می‌کند! @chobealef